بررسی حکم رجم در روایات
در فصل پیش به این نکته رسیدیم که؛ «هیچ حکم مشخصی و ماندگاری در باره ی زنا(خواه محصنه باشد یا غیر محصنة) جز آیه ی 2 سوره ی نور(الزانیة و الزانی فاجلدوا کل واحد منهما مأة جلدة...) که «100 تازیانه» را تعیین می کند، وجود ندارد. یعنی از نظر قرآن، حکم قطعی زنا با همه ی انواعش همین است و بس.
گروهی از مسلمانان که نسخ قرآن با سنت معتبره را جایز نمی دانند، لزوما باید به همین حکم بسنده کنند و یا به «تحریف قرآن»(حذف آیه ی ادعایی رجم) برای اثبات قرآنی بودن حکم رجم معتقد شوند.
البته آنان به تحریف قرآن ملتزم نمی شوند و آن را با عنوان «نسخ» پوشانده و مدعی نسخ حکم 100 تازیانه در مورد محصنین و محصنات می شوند. اما تحقیق در این مساله تنها به دو راهی؛ «قبول تحریف قرآن یا بسنده کردن به 100 تازیانه برای زنای محصنه و غیر محصنة» منتهی می گردد.
اکنون به بررسی دیدگاهی می پردازیم که «نسخ قرآن با سنت معتبرة» را جایز می داند و مدعی است که حکم مطلق زنا(100 تازیانه) در مورد زنای محصنة به رجم ارتقاء یافته و یا علاوه بر تازیانه، باید رجم گردد.
دلیل این نسخ را وجود روایات متواترة (و یا معتبره ی غیر متواتره) می دانند.
در آغاز بحث، چند نکته را یادآوری می کنم؛
یکم) به گمان من اگر روایات را به تنهایی و با صرف نظر از آیات قرآن(لو خُلّیت و طبعها)، مورد بررسی قرار دهیم، فراوانی روایات گزارش شده در متون روایی شیعیان و اهل سنت و تنوع آن به گونه ای است که نمی توان در «صدور اجمالی برخی روایات مربوط به حکم رجم» از پیامبر خدا(ص) یا ائمه ی هدی(ع) تردید کرد. اصطلاحا می توان گفت که؛ «تواتر اجمالی روایات مربوط به حکم رجم» ثابت می شود و جای تردیدی در آن باقی نمی ماند.
البته باید توجه داشت که «تواتر اجمالی» به معنی تایید همه ی آنچه در باب رجم نقل گردیده و ادعا شده نیست، بلکه فقط این نکته را تایید می کند که «حکم رجم»به عنوان یک گزینه در کیفر «زنای محصنة» اجمالا مطرح بوده است ولی روایات یادشده در بیان چند و چون آن(کمّ و کیف آن) شدیدا مورد اختلاف و گاه تعارض است و عملا یاید برای بیان مقصود از رجم و کیفیّت و کمّیّت آن به سایر ادلّه مراجعه کرد.
فرق بین تواتر اجمالی با «خبر متواتر» این است که در خبر متواتر، متن خاصی وجود دارد که با گزارش افراد مختلف دچار اختلاف نشده و «مضمونی واحد و آشکار» را گزارش می کنند. اما در تواتر اجمالی، تنها یک «مضمون مجمل و مبهم» را می توان از میان متون مختلف و گزارش های متنوع و گاه متعارض فهمید و پیدا کرد.
در این گونه موارد(تواتر اجمالی) تنها چیزی که ثابت می شود «اصل مساله به صورت کاملا مبهم و مجمل» است ولی جزئیات و فروع آن به هیچ عنوان با این تواتر اجمالی اثبات نمی شود. بلکه برای اثبات جزئیات آن محتاج دلایل مطمئنه و معتبره ی دیگری خواهیم بود و این روایات توان اثبات جزئیات و فروع مساله را ندارند.
شاید به همین دلیل است که گفته اند: «تواتر اجمالی از نوع "دلایل لُبّیّة" است که در آن باید به "قدر متیقن" اکتفا شود».یعنی اعتماد به این روایات، ناشی از محاسبات منطقی و عقلی در مجموع روایات است و نه ناشی از متن الفاظ روایات(دلیل نقلی).
این نکته ی کلیدی بحث روایات رجم است که جزئیات آن به تفصیل در ادامه ی بحث آشکار خواهد شد (ان شاء الله) و معلوم خواهد شد که فاصله ی بسیاری بین این دیدگاه با دیدگاه رایج فقهی وجود دارد که در نتایج بحث خود را نشان خواهد داد.
دوم) در مورد این تصور که «رجم» یعنی «سنگسار» البته روایات بسیاری وجود دارد که نشان می دهد «سنگسار» به عنوان یکی از «نمادهای رجم» مطرح بوده است. از این مطلب آیا می توان «انحصار رجم در سنگسار» را نتیجه گرفت؟!! مطمئنا روایات این مساله قاصر از «منحصر کردن رجم در سنگسار» است.
سوم) نکته ی دیگر این است که با فرض انحصار رجم در «سنگسار» آیا باید اجرای حکم یادشده «تا مرگ مجرم» ادامه یابد؟!!
تردید جدّی در متن روایات معتبرة نسبت به این برداشت فقهاء از متون روایی وجود دارد و در بررسی روایات(اگر خدا بخواهد) روشن خواهد شد که بسیاری از روایات معتبرة با آن مخالفت کرده و تصور «رجم حتی الموت=سنگسار تا مرگ» از بی توجهی به برخی ظرایف موجود در روایات و یا تفاوت موضوعات آن ها ناشی می شود.
چهارم) برخی محققان و فقیهان اسلامی در جزئیات روایات رجم، علاوه بر اشکالات «سندی»، اشکالات «دلالی» عمده ای را نیز مطرح کرده اند که به امید خدا و به هنگام بررسی جزئیات احادیث یادشده، به برخی از آن ها خواهم پرداخت. بنا بر این، بحث روایات را بدون توجه به آن اشکالات نمی توان کامل دانست.
پنجم) در تمام طول بحث باید به یادداشته باشیم که هر آنچه از متن روایات را ثابت شده بدانیم، می خواهد در برابر متن صریح قرآن (آیه ی 2 سوره ی نور/حکم 100 تازیانه) قرار گیرد و آن را نسخ کند.
پیش از این یادآور شدم که تنها با مبنای«جوار نسخ قرآن با سنت معتبرة» می توان به این بحث پرداخت و آن را ادامه داد.
ششم) اگر تواتر اجمالی روایات رجم را بپذیریم، کسانی که ناسخ بودن «سنت غیر متواترة» را قبول نکردند و تنها «سنت متواترة» را شایسته برای جواز نسخ قرآن با سنت می دانستند، تنها می توانند قائل به «جواز سنگسار» شوند و نمی توانند با این روایات، انحصار رجم در سنگسار یا لزوم سنگسار تا مرگ مجرم را اثبات کنند و آن را لازم و واجب بدانند.
هفتم) با توجه به وجود برخی روایات معتبرة در بین روایات رجم، اگر مبتلا به «تعارض با قرآن» نبود، صرف وجود این روایات برای اثبات اجمالی حکم رجم کافی بود.
برای بررسی روایات رجم در متون روایی شیعه و اهل سنت، می توان آن ها را به چند دسته تقسیم کرد؛
دسته ی اول؛ بسیاری از روایات در مورد «عملکرد پیامبر خدا»(ص) نسبت به یک تا سه نفر از مسلمانانی است که ادعا می شود به فرمان پیامبر خدا «سنگسار» شده اند. این روایات صرف نظر از اشکالات سندی و دلالی، با این پرسش عمده رو برو هستند که؛ «آیا عملکرد پیامبر(ص) مربوط به فبل از نزول آیه ی 2 سوره ی نور است یا بعد از آن؟!!».
اگر نتوانیم اثبات کنیم که مربوط به بعد از آیه ی جلد(100 تازیانه) است، عملا نمی توان از آن برای نسخ حکم قرآنی زنا، بهره گرفت. این تردید تا کنون برطرف نشده و عملا امکان استدلال را از بین برده است(اذا جاء الاحتمال، بطل الاستدلال).
دسته ی دوم؛ روایاتی است که در مورد مراجعه ی یهودیان به پیامبر خدا(ص) و «حکم ایشان مبتنی بر متن تورات» به رجم زناکاران یهودی است.
دسته ی سوم؛ روایاتی است که در مقام عمل، از «اقدام به رجم برخی زناکاران مسلمان توسط اصحاب پیامبر و امام علی بن ابی طالب(ع)» گزارش می دهند.
دسته ی چهارم؛ روایاتی است که تنها «اصل ثبوت حکم رجم» را در مقام نظر و یا عمل، پذیرفته و گزارش می کنند.
دسته ی پنجم؛ روایاتی است که در مقام نظر، حکم «سنگسار» را به عنوان «رجم» پذیرفته و گزارش می کنند.
دسته ی ششم) روایاتی است که علاوه بر بحث سنگسار، سخن از «قرار دادن مجرم در حفرة» برای اجرای سنگسار، به میان آورده اند.
دسته ی هفتم؛ روایاتی است که «حکم فرار رجم شدگان» را گزارش می کنند.
دسته ی هشتم؛ روایاتی است که علاوه بر حکم 100 تازیانه، «حکم تبعید را برای غیر محصن و رجم را برای محصن» در کنار هم گزارش می دهند.
دسته ی نهم) روایاتی است که حکم توبة ی زناکاران را قبل از اجرای حکم آنان بیان می کنند.
دسته ی دهم) روایات متفرقه ای که مربوط به بحث رجم می شوند.
اکنون به بررسی هر دسته از روایات یادشده می پردازم و برای این کار از خدای رحمان یاری می طلبم؛
روایات دسته ی اول؛
این دسته از روایات را در سه گروه قرارداده و به بررسی در باره ی آن ها می پردازم؛
یکم) روایاتی که در مورد دستور پیامبر خدا(ص) نسبت به رجم «ماعزبن مالک اسلمی» است. عمده ی گزارش های روایی از کتب معتبره ی شیعه و اهل سنت را می توان این گونه گزارش داد؛
1- در کتاب «صحیح بخاری» که معتبر ترین کتاب روایی اهل سنت است، روایات متعدده ای از داستان ماعز نقل شده است. اهم مطالب برخی از آن روایات به این شرح است؛
یک) طبق گزارش یک روایت، ماعز بن مالک نزد پیامبر(ص) آمده و به زنای محصنة اقرار کرد. پیامبر او را منصرف می کرد و می گفت: «شاید او را بوسیده ای یا فقط لمس کرده ای و یا فقط دیده ای!!» و او می گفت: خیر، من با او زنا کرده ام!!».
دو) گزارش روایت دیگر می گوید: «پیامبر پس از اقرار چهارم وی، از او پرسید: آیا دیوانه ای؟!! آیا محصنی؟» و او پاسخ داد: «خیر دیوانه نیستم و محصنم!!».
سه) در «مصلی» او را سنگسار کردند و پس از مدتی تحمل، فرار کرد و او را تا «حرّة» دنبال کردند و او را کشتند.
چهار) پیامبر پس از هربار اقرار او، رو بر می گرداند تا او را نبیند و او خود را در معرض دید پیامبر(ص) قرار می داد و مجددا اعتراف می کرد!!
(صحيح البخاري - البخاري - ج 8 - ص 24؛ حدثنا عبد الله بن محمد الجعفي حدثنا وهب بن جرير حدثنا أبي قال سمعت يعلى بن حكيم عن عكرمة عن ابن عباس رضي الله عنهما قال لما أتى ماعز بن مالك النبي صلى الله عليه وسلم قال له لعلك قبلت أو غمزت أو نظرت قال لا يا رسول الله قال أنكتها لا يكني قال فعند ذلك امر برجمه#صحيح البخاري - البخاري - ج 6 - ص 169 - 170
حدثنا أصبغ أخبرنا ابن وهب بن يونس عن ابن شهاب قال أخبرني أبو سلمة بن عبد الرحمن عن جابر أن رجلا من أسلم أتى النبي صلى الله عليه وسلم وهو في المسجد فقال إنه قد زنى فأعرض عنه فتنحى لشقه الذي أعرض فشهد على نفسه أربع شهادات فدعاه فقال هل بك جنون هل أحصنت قال نعم فأمر به أن يرجم بالمصلى فلما أذلقته الحجارة جمز حتى أدرك بالحرة فقتل.
حدثنا أبو اليمان أخبرنا شعيب عن الزهري قال أخبرني أبو سلمة بن عبد الرحمن وسعيد بن المسيب أن أبا هريرة قال أتى رجل من أسلم رسول الله صلى الله عليه وسلم وهو في المسجد فناداه فقال يا رسول الله إن الاخر قد زنى يعنى نفسه فأعرض عنه فتنحى لشق وجهه الذي أعرض قبله فقال يا رسول الله إن الاخر قد زنى فأعرض عنه فتنحى لشق وجهه الذي أعرض قبله فقال له ذلك فأعرض عنه فتنحى له الرابعة فلما شهد على نفسه أربع شهادات دعاه فقال هل بك جنون قال لا فقال النبي صلى الله عليه وسلم اذهبوا به فأرجموه وكان قد أحصن.
وعن الزهري قال أخبرني من سمع جابر بن عبد الله الأنصاري قال كنت فيمن رجمه فرجمناه بالمصلى بالمدينة فلما أذلقته الحجارة جمز حتى أدركناه بالحرة فرجمناه حتى مات).
2- دومین کتاب از نظر اعتبار نزد اهل سنت، کتاب «صحیح مسلم» است. در این کتاب نیز روایات گوناگونی از این ماجرا گزارش شده است. اهم مطالب برخی از روایات گزارش شده در این کتاب را مورد توجه قرار می دهیم؛
یک) ماعزبن مالک که فردی کوتاه قد و عضلانی بود را نزد پیامبر(ص) آوردند در حالی که بالاپوشی نداشت. پیامبر تشکیک کرد که شاید ... ولی او قسم خورد و چهار مرتبه اقرار کرد که؛ «خیر، من زنا کرده ام!!».
دو) پس از رجم وی، پیامبر(ص) خطبه ای خواند که؛ «هرگاه برای جهاد از شهر خارج می شویم، یکی که مغلوب شهوتش شده در غیاب مجاهدان اقدام به خیانت می کند. قسم به خدا که مجازات می کنم آنانی را که در دسترسم قرار گیرند».
سه) ماعز را پیش پیامبر آوردند و پس از دوبار اقرار، دستور رجمش را داد.
چهار) پیامبر به ماعزبن مالک که در مسجد حضور داشت، گفت: «آیا آنچه در باره ات شنیده ام صحت دارد؟!!». ماعز پاسخ داد: «چه شنیده اید؟!!». پیامبر گفت: «شنیده ام با کنیزک آل فلان زنا کرده ای». ماعز چهار بار اقرار کرد و سپس پیامبر دستور رجمش را داد!!.
پنج) ماعز پیش پیامبر آمد و گفت : «من زنا کرده ام و حد را بر من جاری کن!!». چند مرتبه این اتفاق افتاد و پیامبر او را رد کردند. در آخرین نوبت، پیامبر از قبیله اش پرسیدند. آنها گفتند که؛ «او مشکلی ندارد و فقط کاری کرده که می خواهد با اجرای حد، از آن رها شود». پیامبر(ص) دستور داد تا رجمش کنند. ما در «بقیع غرقد» او را رجم کردیم ولی دست و پای او را نبستیم و او را در حفره قرار ندادیم.
شش) در حین اجرای حکم، او گریخت و ما تعقیبش کردیم و در «حرّة» او را با سنگ و استخوان زدیم تا مرد».
هفت) پیامبر پس از آن خطبه ای خواند و گفت: «ما برای جهاد در راه خدا که بیرون می رویم برخی می مانند و به خانواده ها خیانت می کنند. من اگر دستم به آنان برسد، مجازات شان می کنم!!».
هشت) ماعز نزد پیامبر آمد و گفت: «مرا پاک گردان!!». پیامبر فرمود: «وای بر تو، برگرد و از خدا طلب بخشش کن و توبه کن». پس از مدتی مجددا بازگشت و همان سخن را تکرار کرد و پیامبر نیز همان سخن خود را تگرار کرد. تا چهار بار این مطلب تکرار شد. پیامبر از او پرسید: از چه چیزی تو را پاک گردانم؟!!» او پاسخ داد: «از زنا». پیامبر از حاضران پرسید: «آیا او دیوانه است؟!!» پاسخ دادند که؛ «خیر». فرمود: «آیا خمر نوشیده؟!!». کسی برخاست و دهانش را بویید و پاسخ داد: «خیر». مجددا پیامبر(ص) پرسید: «آیا زنا کرده ای؟» و او گفت:آری. پیامبر دستور رجم او را داد.
نه) مردم دوگروه شدند. برخی او را سرزنش می کردند و او را هلاک شده می دانستند و برخی او را می ستودند و توبه ی او را مقبول می دانستند و می گفتند: «او خودش دستش را در دست پیامبر نهاد و گفت: مرا با سنگریزه ها بکش!!». دو سه روز بعذ پیامبر فرمود: «برای ماعز طلب بخشش کنید. همانا او توبه ای کرد که اگر بر امّتی تقسیمش می کردند، همه ی آنان را در بر می گرفت!!».
ده) پیامبر پس از اجرای حکم رجم ماعز و کشته شدن او، نه برایش استغفار کرد و نه او را دشنام داد.
یازده) مجموعه ی روایات این کتاب، می گویند: ماعز با پای خودش پیش پیامبر آمد و اعتراف کرد تا تطهیر شود!! ماعز را پیش پیامبر آوردند و او اعتراف کرد!! ماعز در مسجد بود و پیامبر از او پرسید و با پرس و جو او را وادار به اقرار کرد!! پیامبر در برابر اقرار ماعز رو برگرداند و گفت برو توبه کن و خود او بود که مصرانه اقرارش را تکرار می کرد!! پیامبر برای ماعز استغفار نکرد!! پیامبر برای ماعز استغفار کرد!!
همه ی این گزارش های متعارض و متناقض در یک داستان و در یک کتاب، اما در روایات گوناگون آمده است!! آیا با این گزارش های متباین، می توان حقیقتی را به دست آورد که بتواند در برابر صریح آیه ی قرآن قرار گیرد و آن را نسخ کند؟!!
(صحيح مسلم - مسلم النيسابوري - ج 5 - ص 116 – 119؛ وحدثني أبو كامل فضيل بن حسين الجحدري حدثنا أبو عوانة عن سماك بن حرب عن جابر بن سمرة قال رأيت ماعز بن مالك حين جئ به إلى النبي صلى الله عليه وسلم رجل قصير أعضل ليس عليه رداء فشهد على نفسه أربع مرات انه زنى فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم فلعلك قال لا والله انه قد زنى الاخر قال فرجمه ثم خطب فقال الا كلما نفرنا غازين في سبيل الله خلف أحدهم له نبيب كنبيب التيس يمنح أحدهم الكثبة اما والله ان يمكني من أحدهم لأنكلنه عنه.
وحدثنا محمد ابن المثنى وابن بشار "واللفظ لابن المثنى" قالا حدثنا محمد بن جعفر حدثنا شعبة عن سماك بن حرب قال سمعت جابر بن سمرة يقول اتى رسول الله صلى الله عليه وسلم برجل قصير أشعث ذي عضلات عليه ازار وقد زنى فرده مرتين ثم امر به فرجم فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم كلما نفرنا غازين في سبيل الله تخلف أحدكم ينب نبيب التيس يمنح إحداهن الكثبة ان الله لا يمكني من أحد منهم الا جعلته نكالا ...
حدثنا قتيبة بن سعيد وأبو كامل الجحدري "واللفظ لقتيبة" قالا حدثنا أبو عوانة عن سماك عن سعيد بن جبير عن ابن عباس ان النبي صلى الله عليه وسلم قال لماعز بن مالك أحق ما بلغني عنك قال وما بلغك عنى قال بلغني انك وقعت بجارية آل فلان قال نعم قال فشهد أربع شهادات ثم امر به فرجم.
حدثني محمد بن المثنى حدثني عبد الاعلى حدثنا داود عن أبي نضرة عن أبي سعيد ان رجلا من أسلم يقال له ماعز بن مالك اتى رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال إني أصبت فاحشة فأقمه على فرده النبي صلى الله عليه وسلم مرارا قال ثم سأل قومه فقالوا ما نعلم به بأسا الا انه أصاب شيئا يرى أنه لا يخرجه منه الا ان يقام فيه الحد قال فرجع إلى النبي صلى الله عليه وسلم فأمرنا ان نرجمه قال فانطلقنا به إلى بقيع الغرقد قال فما أوثقناه ولا حفرنا له قال فرميناه بالعظم والمدر والخزف قال فاشتد واشتددنا خلفه حتى اتى عرض الحرة فانتصب لنا فرميناه بجلاميد الحرة "يعنى الحجارة" حتى سكت قال ثم قام رسول الله صلى الله عليه وسلم خطيبا من العشى فقال أو كلما انطلقنا غزاة في سبيل الله تخلف رجل في عيالنا له نبيب كنبيب التيس على أن لا اوتى برجل فعل ذلك الا نكلت به قال فما استغفر له ولا سبه.
وحدثنا محمد بن العلاء الهمداني حدثنا يحيى بن يعلى "وهو ابن الحارث المحاربي" عن غيلان "وهو ابن جامع المحاربي" عن علقمة بن مرثد عن سليمان بن بريدة عن أبيه قال جاء ماعز بن مالك إلى النبي صلى الله عليه وسلم فقال يا رسول الله طهرني فقال ويحك ارجع فاستغفر الله وتب إليه قال فرجع غير بعيد ثم جاء فقال يا رسول الله طهرني فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم ويحك ارجع فاستغفر الله وتب إليه قال فرجع غير بعيد ثم جاء فقال يا رسول الله طهرني فقال النبي صلى الله عليه وسلم مثل ذلك حتى إذا كانت الرابعة قال له رسول الله صلى الله عليه وسلم فيم أطهرك فقال من الزنى فسأل رسول الله صلى الله عليه وسلم أبه جنون فأخبر انه ليس بمجنون فقال أشرب خمرا فقام رجل فاستنكهه فلم يجد منه ريح خمر قال فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم أزنيت فقال نعم فامر به فرجم فكان الناس فيه فرقتين قائل يقول لقد هلك لقد أحاطت به خطيئته وقائل يقول ما توبة أفضل من توبة ماعز انه جاء إلى النبي صلى الله عليه وسلم فوضع يده في يده ثم قال اقتلني بالحجارة قال فلبثوا بذلك يومين أو ثلاثة ثم جاء رسول الله صلى الله عليه وسلم وهم جلوس فسلم ثم جلس فقال استغفروا لماعز بن مالك قال فقالوا غفر الله لماعز بن مالك قال فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم لقد تاب توبة لو قسمت بين أمة لوسعتهم).
3- سومین کتاب معتبر نزد اکثریت اهل سنت، کتاب «سنن ترمذی» است. داستان «ماعزبن مالک» در این کتاب نیز با چند روایت، گزارش شده است؛
یک) پیامبر به ماعزبن مالک گفت: «آیا آنچه در باره ات شنیده ام صحت دارد؟!!». ماعز پاسخ داد: «چه شنیده اید؟!!». پیامبر گفت: «شنیده ام با کنیزک آل فلان زنا کرده ای». ماعز چهار بار اقرار کرد و سپس پیامبر دستور رجمش را داد!!.
دو) ماعز نزد پیامبر(ص) امد و اقرار به زنا کرد. اینکار را چهار مرتبه تکرار کرد و پیامبر رو بر می گرداند. سپس دستور رجم داد.
سه) در «حرّة» او را سنگسار کردند و پس از مدتی تحمل، فرار کرد و او را دنبال کردند و کشتند.
چهار) داستان اجرای حکم و فرار ماعز را برای پیامبر(ص) نقل کردند و پیامبر گفت: «چرا رهایش نکردید تا بگریزد!!».
پنج) پس از اجرای حکم رجم، پیامبر (ص) سخن نیکی در باره ی ماعز گفت ولی بر او نماز میت نخواند.
شش) ماعز نزد پیامبر آمد و گفت: «مرا پاک گردان!!». پیامبر رویش را برگرداند. پس از مدتی مجددا بازگشت و همان سخن را تکرار کرد و پیامبر نیز همان کار را تگرار کرد. تا چهار بار این مطلب تکرار شد. پیامبر از او پرسید: «آیا دیوانه ای؟!!» پاسخ داد:«خیر». پیامبر پرسید: «آیا محصنی». پاسخ داد: «آری». پیامبر دستور رجم او را داد.
(سنن الترمذي - الترمذي - ج 2 - ص 440 – 441؛ حدثنا قتيبة . حدثنا أبو عوانة عن سماك بن حرب عن سعيد بن جبير عن ابن عباس أن النبي صلى الله عليه وسلم قال لماعز بن مالك : "أحق ما بلغني عنك ؟ قال ما بلغك عنى ؟ قال بلغني أنك وقعت على جارية آل فلان . قال : نعم فشهد أربع شهادات فأمر به فرجم" وفي الباب عن السائب بن يزيد . حديث بن عباس حديث حسن وروى شعبة هذا الحديث عن سماك بن حرب عن سعيد بن جبير مرسلا ولم يذكر فيه عن ابن عباس .
باب ما جاء في درء الحد عن المعترف إذا رجع حدثنا أبو كريب . حدثنا عبدة بن سليمان ، عن محمد ابن عمر ، وحدثنا أبو سلمة ، عن أبي هريرة قال : "جاء ما عز الأسلمي إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال إنه قد زنى فأعرض عنه ثم جاء من الشق الآخر . فقال إنه قد زنى فأعرض عنه ثم جاء من الشق الآخر فقال يا رسول الله إنه قد زنى فأمر به في الرابعة فأخرج إلى الحرة فرجم بالحجارة فلما وجد مس الحجارة فر يشتد حتى مر برجل معه لحي جمل فضربه به وضربه الناس حتى مات فذكروا ذلك لرسول الله صلى الله عليه وسلم أنه فرّ حين وجد مس الحجارة ومس الموت فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم هلا تركتموه" هذا حديث حسن . قد روى من غير وجه عن أبي هريرة وروى هذا الحديث ، عن أبي سلمة عن جابر بن عبد الله ، عن النبي صلى الله عليه وسلم نحو هذا .
حدثنا بذلك الحسن بن علي الخلال حدثنا عبد الرزاق . حدثنا معمر ، عن الزهري ، عن أبي سلمة بن عبد الرحمن ، عن جابر ابن عبد الله ( أن رجلا من أسلم جاء النبي صلى الله عليه وسلم فاعترف بالزنا فأعرض عنه ثم اعترف فأعرض عنه حتى شهد على نفسه أربع شهادات . فقال النبي صلى الله عليه وسلم : "أبك جنون ؟ قال : لا ، قال أحصنت ؟ قال : نعم فأمر به فرجم في المصلى . فلما أذلقته الحجارة فر فأدرك فرجم حتى مات . فقال له رسول الله صلى الله عليه وسلم خيرا ولم يصل عليه" هذا حديث حسن صحيح والعمل على هذا الحديث عند بعض أهل العلم أن المعترف بالزنا إذا أقر على نفسه أربع مرات أقيم عليه الحد . وهو قول أحمد وإسحاق).
4- سایر کتب روایی اهل سنت نیز این داستان را با نقل های گوناگون گزارش کرده اند. اهم مطالبی که در این گزارش ها آمده است، علاوه بر مطالب کتاب های پیشین، عبارتند از؛
یک) عبارت «هلّا ترکتموه=چرا رهایش نکردید» در «سنن دارمی» و «مسند احمد» و «سنن ابی داود سجستانی» هم گزارش شده است.
دو) در یکی از گزارش ها این حدس را از راوی گزارش کرده است که مقصود از «هلاترکتموه» این نیست که «حد رجم» در باره ی ماعز تعطیل شود بلکه مقصود این است که پیامبر با او سخن بگوید و به او برای پذیرش حکم، آرامش بدهد!!».
سه) در «سنن ابی داود» گزارش شده که ؛ «ماعز در حین اجرای سنگسار، ملتمسانه می خواست که او را پیش پیامبر برگردانند و می گفت: مرا فریب دادند و گفتند که پیامبر تو را می بخشد، ولی اکنون مرا به قتل می رسانند!!».
این مطلب نشان می دهد که ماعز بن مالک اسلمی، هیچ تصوری از «رجم» یا «سنگسار تا مرگ» نداشته و اساسا با چنین حکمی آشنا نبوده است!!
(سنن ابن ماجة - محمد بن يزيد القزويني - ج 2 - ص 8854:...فهلّا ترکتموه. سنن الدارمي - عبد الله بن بهرام الدارمي - ج 2 - ص 176 – 177. مسند احمد - الإمام احمد بن حنبل - ج 1 - ص 8 و 238 و 245 و 314. و - ج 2 - ص 453. و - ج 3 - ص 381. و- ج 5 - ص 216 – 217 : حدثنا عبد الله حدثني أبي ثنا وكيع ثنا هشام بن سعد أخبرني يزيد بن نعيم بن هزال عن أبيه قال كان ماعز بن مالك في حجر أبي فأصاب جارية من الحي فقال له أبي ائت رسول الله صلى الله عليه وسلم فأخبره بما صنعت لعله يستغفر لك وإنما يريد بذلك رجاء ان يكون له مخرج فاتاه فقال يا رسول الله اني زنيت فأقم على كتاب الله فاعرض عنه ثم اتاه الثانية فقال يا رسول الله اني زنيت فأقم على كتاب الله ثم اتاه الثالثة فقال يا رسول الله اني زنيت فأقم على كتاب الله ثم أتاه الرابعة فقال يا رسول الله اني قد زنيت فأقم على كتاب الله فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم انك قد قلتها أربع مرات فيمن قال بفلانة قال هل ضاجعتها قال نعم قال هل باشرتها قال نعم قال هل جامعتها قال نعم قال فامر به ان يرجم قال فأخرج به إلى الحرة فلما رجم فوجد مس الحجارة جزع فخرج يشتد فلقيه عبد الله بن أنيس وقد أعجز أصحابه فنزع له بوظيف بعير فرماه به فقتله قال ثم أتى النبي صلى الله عليه و سلم فذكر ذلك له فقال هلا تركتموه لعله يتوب فيتوب الله عليه قال هشام فحدثني يزيد بن نعيم بن هزال عن أبيه أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال لأبي حين رآه والله يا هزال لو كنت سترته بثوبك كان خيرا مما صنعت به# سنن أبي داود - ابن الأشعث السجستاني - ج 2 - ص 344 – 345: حدثنا عبيد الله بن عمر بن ميسرة ، ثنا يزيد بن زريع ، عن محمد بن إسحاق ، قال : ذكرت لعاصم بن عمر بن قتادة ، قصة ماعز بن مالك ، فقال لي : حدثني حسن بن محمد بن علي بن أبي طالب عليه السلام ، قال : حدثني ذلك من قول رسول الله صلى الله عليه وسلم : "فهلا تركتموه" من شئتم من رجال أسلم ممن لا أتهم ، قال : ولم أعرف هذا الحديث ، قال : فجئت جابر بن عبد الله ، فقلت : إن رجالا من أسلم يحدثون أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال لهم حين ذكروا له جزع ماعز من الحجارة حين أصابته : "ألا تركتموه" وما أعرف الحديث ، قال : يا ابن أخي ، أنا أعلم الناس بهذا الحديث ، كنت فيمن رجم الرجل ، إنا لما خرجنا به فرجمناه فوجد مس الحجارة صرخ بنا : يا قوم ردوني إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم فإن قومي قتلوني وغروني من نفسي وأخبروني أن رسول الله صلى الله عليه وسلم غير قاتلي ، فلم ننزع عنه حتى قتلناه ، فلما رجعنا إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم وأخبرناه قال : "فهلا تركتموه وجئتموني به" ليستثبت رسول الله صلى الله عليه وسلم منه ، فأما لترك حد فلا ، قال : فعرفت وجه الحديث)
5- داستان سرایی ها در مورد مساله ی «ماعزبن مالک اسلمیّ» چندان مختلف است که حقیقت ماجرا کاملا پوشیده مانده است، تا جایی که حتی در یک کتاب از کتب معتبره ی اهل سنت، نقل های متخالف و متعارضی را در کنار هم مشاهده می کنیم.
روایت دیگری در «سنن ابی داود» به جزئیات بیشتری از آن داستان اشاره می کند و می گوید که؛ بدگویی نسبت به ماعز، مورد سرزنش شدید پیامبر(ص) قرار گرفت و ایشان قسم یاد کردند که؛ «او اکنون در نهرهای بهشت آب تنی می کند!!»
این در حالی است که هنوز «قیامت کبری و حسابرسی عمومی آغاز نشده و پاداش و کیفر اعمال آدمیان زمانش نرسیده و بهشت و دوزخی را برپا نکرده اند»!! مگر انکه مدعی شویم که همه ی اینها «قبل یوم الحساب=پیش از روز قیامت» محقق می شود!!
(سنن أبي داود - ابن الأشعث السجستاني - ج 2 - ص 345 – 346: حدثنا الحسن بن علي ، ثنا عبد الرزاق ، عن ابن جريج ، قال : أخبرني أبو الزبير ، أن عبد الرحمن بن الصامت ابن عم أبي هريرة أخبره ، أنه سمع أبا هريرة يقول : جاء الأسلمي نبي الله صلى الله عليه وسلم فشهد على نفسه أنه أصاب امرأة حراما أربع مرات ، كل ذلك يعرض عنه النبي صلى الله عليه و سلم ، فأقبل في الخامسة فقال : ( أنكتها ) ؟ قال : نعم ، قال : ‹ صفحه 346 › ( حتى غاب ذلك منك في ذلك منها ) ؟ قال : نعم ، قال : ( كما يغيب المرود في المكحلة والرشاء في البئر ) ؟ قال : نعم ، قال : ( فهل تدرى ما الزنا ) ؟ قال : نعم أتيت منها حراما ما يأتي الرجل من امرأته حلالا ، قال : ( فما تريد بهذا القول ) ؟ قال : أريد أن تطهرني ، فأمر به فرجم ، فسمع النبي صلى الله عليه وسلم رجلين من أصحابه يقول أحدهما لصاحبه : أنظر إلى هذا الذي ستر الله عليه فلم تدعه نفسه حتى رجم رجم الكلب ، فسكت عنهما ثم سار ساعة حتى مر بجيفة حمار شائل برجله ، فقال : ( أين فلان وفلان ) ؟ فقالا : نحن ذان يا رسول الله ، قال : ( انزلا فكلا من جيفة هذا الحمار ) ؟ فقالا : يا نبي الله ، من يأكل من هذا ؟ قال : ( فما نلتما من عرض أخيكما آنفا أشد من أكل منه ، والذي نفسي بيده إنه الآن لفي أنهار الجنة ينقمس فيها ) .
6- در کتاب «تهذيب الأحكام 10 / 8» که یکی از کتب معتبره ی روایی شیعیان است، این داستان به نقل از امام صادق(ع) گزارش شده است. در مورد این گزارش، که تنها روایت از متون روایی معتبره ی شیعه است، چند نکته وجود دارد که باید به آن پرداخت؛
یک) هیچیک از دیگر کتب اربعه ی شیعه، این روایت را نقل نکرده اند. این مطلب نشانگر عدم رواج این داستان در فقه اهل البیت(ع) است.
دو) بررسی سند این روایت نیز نشان می دهد که در مورد «محمدبن عیسی بن عبید یقطینی» عالمان علم رجال، با دو رویکرد مواجه شده اند. برخی او را شدیدا ستوده اند و از بزرگان و افراد مورد وثوق و اطمینان شمرده اند و افراد کمتری او را مورد اعتماد ندانسته اند.
مدافعان او به گزارش «وثاقت و عظمت جایگاه او» نزد بزرگانی چون؛ «فضل بن شاذان، نجاشی، کَشّی و علامه ی حلی و ...» استناد می کنند. اما سخن اصلی در باره ی «عدم وثوق وی» مربوط به گزارش «ابن بابویه»(پدر شیخ صدوق) به نقل از استادش «ابن ولید قمی» است که گفته است؛ «روایاتی که محمدبن عیسی بن عبید به تنها یی از یونس بن عبدالرحمان نقل کرده است، مورد اعتماد ما نیست و به آن فتوا نمی دهیم»(جامع الزواة 2/166 تا 168)..
سه) البته این سخن مخالفان، به منزله ی «مطلق عدم وثوق» نمی تواند باشد، چرا که ممکن است نسبت خاصی بین نقل روایت از کتاب های یونس با محمدبن عیسی وجود داشته که «صرفا نقل منفرد او از یونس» مورد تردید قرار گرفته است ولی «نقل های منفرد او از دیگر روات» مورد تردید قرار نگرفته است.
مثلا ممکن است آن نسخه ی کتاب روایی یونس که در دست محمدبن عیسی بوده، نسخه ای تحریف شده یا ناقص بوده باشد و بعد از او این مطلب برای علمای شیعه، آشکار شده باشد(بدون آنکه خود محمدبن عیسی از محرّف بودن آن خبر داشته باشد) و این امر موجب نامعتبر بودن روایات خاصی بوده که وی از یونس نقل کرده است ولی این احتمال در مورد کتب روایی سایر روات وجود نداشته و به همین دلیل به نقل های منفرد وی از سایر روات تسری پیدا نکرده و اصل وثاقت وی را مورد تردید قرار نمی دهد!!
چهار) جالب است که این روایت، مصداق «نقل منفرد محمدبن عیسی بن عبید از یونس بن عبدالرحمن» است. یعنی هیچ راوی دیگری این روایت را از یونس نقل نکرده است. بنا بر این، شیخ طوسی که در کتاب «فهرست» مبتنی بر «گزارش ابن بابویه از ابن ولید قمی»، خبر از عدم اعتماد و عدم پذیرش روایات منفرده ی او از یونس داده است(جامع الرواة 2/166)، نباید این روایت را قبول کرده و به آن اعتماد کند!! ولی ظاهرا در زمان نگارش این بخش از کتاب تهذیب، به آن نکته توجه نداشته و این روایت را مؤیدا گزارش کرده است.
پنج) کسانی که وثاقت محمدبن عیسی را در روایات منفرده از یونس، قبول ندارند، طبیعتا نمی توانند به این روایت استناد کنند. بنا بر این برای آنان هیچ متن روایی شیعی و معتبری در داستان «ماعزبن مالک» وجود ندارد و باید از دید آنان موضوع را «اثبات نشده» تلقی کرد و آن را «منتفی» دانست.
(علي بن إبراهيم عن محمد بن عيسى . عن يونس عن ابان عن أبي العباس قال : قال أبو عبد الله عليه السلام : أتى النبي صلى الله عليه وآله رجل فقال : اني زنيت فصرف النبي صلى الله عليه وآله وجهه عنه ، فأتاه من جانبه الآخر ثم قال مثل ما قال فصرف وجهه عنه ، ثم جاء إليه الثالثة فقال : يا رسول الله اني زنيت وعذاب الدنيا أهون علي من عذاب الآخرة فقال رسول الله صلى الله عليه وآله : أبصاحبكم بأس ؟ يعني جنة قالوا : لا ، فأقر على نفسه الرابعة فأمر رسول الله صلى الله عليه وآله أن يرجم ، فحفروا له حفيرة فلما أن وجد مس الحجارة خرج يشتد ، فلقيه الزبير فرماه بساق بعير فعقله فأدركه الناس فقتلوه فأخبروا النبي صلى الله عليه وآله بذلك فقال : هلا تركتموه ! ؟ ثم قال : لو استتر ثم تاب كان خيرا له ).
7- در مجموعه ی روایات مربوط به داستان «ماعزبن مالک»، تعارض گسترده ای نسبت به امور مختلف دیده می شود؛
یک) برخی می گویند خود او داوطلبانه و برای «تطهیر خویش» به پیامبر خدا(ص) مراجعه کرده است.
دو) برخی روایات می گویند: او را با وعده ی استغفار پیامبر(ص) و آزاد شدن و عدم مجازات، وادار کردند تا اعتراف کند و او در هنگامه ی سنگسار، از این فریب، شکایت می کرد.
سه) برخی مدعی اند که او در مسجد بود و هیچ نمی گفت و این پیامبر(ص) بود که از وی استفسار کرد و اقرار گرفت!! این در حالی است که اکثر روایات عکس این ادعا را مطرح کرده و مدعی اند که پیامبر رو بر می گرداند و از شنیدن اقرار او منصرف می شد ولی خود وی با اصرار اقدام به اقرار های مکرر کرد!!
چهار) برخی روایات می گویند: پیامبر (ص) به سرزنش کسانی پرداخت که ماعز را وادار به اعتراف در برابر پیامبر کردند و فرمود: چرا این مطلب را نپوشاندند تا او توبه کند و مجازات نشود!!
پنج) برخی می گویند او را در «مصلی» رجم کردند و برخی می گویند در «حرة» و برخی می گویند در «بقیع غرقد». مگر آنکه اثبات شود که هر سه عنوان، به یک موضع اطلاق می شده است!!
شش) برخی می گویند که پیامبر برای او طلب مغفرت کرد و برخی می گویند اینکار را نکرد و نماز میت هم نخواند.
هفت) برخی می گویند پیامبر (ص) او را ستایش کرده و گفت که توبه ی او پذیرفته شده و برخی می گویند که ایشان ناراحت بود و چیزی در ستایش او نگفت!!
هشت) بسیاری از روایات یادشده از «توبیخ کسانی که پس از فرار، او را رها نکردند تا بگریزد و تعقیبش کردند تا او را کشتند» توسط پیامبر (ص) خبر داده اند و برخی روات همان روایات، تصریح کرده اند که مقصود پیامبر «تعطیل حد رجم و رها کردن ماعز» نبوده است!!
نه) با توجه به اقرار برخی از روایات یادشده در مورد اظهارات پیامبر خدا(ص) نسبت به توبه ی ماعز و یا سرزنش افراد به اینکه چرا او را راهنمایی نکردند تا توبه کند و به پیامبر مراجعه نکند و یا توصیه ی خود پیامبر به او که؛ «برو توبه کن»(صریح برخی روایات یادشده)، چگونه ممکن است که «اصرار ماعز بر تطهیر» را نشانه ی توبه ی حقیقی او ندانسته و دستور اجرای حکم رجم را بدهند؟!!
این در حالی است که از پیامبر خدا (ص) نقل شده است که فرمود: «النّدم توبة=پشیمانی، توبه است». آیا کسی که با اصرار سخن از «طهّرنی=مراپاک کن» می راند و چهار مرتبه مراجعه می کند و تکرار می کند، «پشیمان» شمرده نمی شود تا «تائب» شمرده شود؟!!(إن هذا لشیئ عجاب!!).
ادامه دارد .....