فراز هفتم
اللهم صل على محمد و آل محمد، و أبدلنی من بغضة أهل الشنان المحبة، و من حسد أهل البغی المودة، و من ظنة أهل الصلاح الثقة، و من عداوة الأدنین الولایة، و من عقوق ذوی الأرحام المبرة، و من خذلان الأقربین النصرة، و من حب المدارین تصحیح المقة و من رد الملابسین کرم العشرة، و من مرارة خوف الظالمین حلاوة الأمنة=خداوندا، درود فرست بر محمد و خاندان و پیروان او، و جایگزین کن برای من، بهجای کینه ی دشمنان کینه ورز، محبت را، و بهجای حسادت ستم پیشهگان، دوستی و مهربانی را، و به جای بدگمانی صالحان و نیکوکاران، اعتماد را، و به جای دشمنی نزدیکان، یاری محبت آمیز را، و به جای محرومیت از همراهی بستگان، همراهی و نیکی را، و به جای نابودی و پستی ناشی از بیتوجهی خویشاوندان، همکاری و یاری را، و بهجای محبت آنانی که مرا تحمل کرده و با من مدارا می کنند، تصحیح رفتار منجر به محبت حقیقی را، و بهجای نپذیرفتن آنانی که با من در زندگی محشوراند، پذیرش و زندگی همراه با لطف و کرامت را، و به جای تلخی هراس از ستمگران، شهد امنیت و آرامش را.
1- این فراز از دعا را با دو رویکرد، میتوان تفسیر کرد. یکم) مقصود آن باشد که در برابر بدیهایی که شمرده می شود و عامل آن دیگراناند، مرا توانی ده که خوبیهای شمرده شده را اعمال کنم و پاداش بدی را با خوبی بدهم. دوم) از خدا بخواهیم که بهجای بدی هایی که میتواند معمولا از سوی دیگران اتفاق افتد، لطف کند و از قرار گرفتن ما در معرض بدیهای آنان مانع شود و ما را در معرض خوبیهای آنان قرار دهد.
با توجه به فرازهای بعدی، اگر رویکرد نخست را در تفسیر این فراز بهکار گیریم، با برخی فرازهای دیگر «تداخل» پیدا کرده و عملا تکرار خواهد شد. اگر رویکرد دوم را در تفسیر این فراز بهکار گیریم، تکراری اتفاق نخواهد افتاد.
2- در زندگی اجتماعی، گروهی از آدمیان را می توان دید که «اهل درگیری و دشمنی ورزیدن و کینهتوزی» اند. رفتار آدمی در زندگی اجتماعی، گاه میتواند تحریک کنندهی این افراد باشد و گاه بدون تحریک، آدمی گرفتار کینهتوزیها و دشمنیکردن افراد با خویش میشود. قرآن میگوید: «فمثلهم کمثل الکلب، إن تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث=مثال آنان چونان سگی است که اگر به او حمله کنی، پارس می کند و اگر کاری به او نداشته باشی نیز پارس میکند».
اگر لطف خدا شامل شود و انسان گرفتار چنان افرادی نشود، طبیعتا مشکلی از این طریق پیش نمیآید ولی اگر در برابر چنین افرادی قرار گرفت، طبیعتا با «محبت» به آنان، امکان نجات از این مخمصه بیشتر خواهدبود. چرا که محبت، کینههای بسیاری را پایان میدهد و اکثر رفتارهای خشمآلود را نرم میکند.
3- قلب مؤمن به خدا، نباید محل «کینه» باشد. آنچه در مورد «تبری» از دشمنان حق و حقیقت آمده است مربوط به مقام عمل است. دوری جستن از ظلم و ستم و عدم محبت به ستمگر، آن هم بهخاطر ستمکاری او، مانع از محبت به همان انسان در جایی که ستم نمی کند نخواهدبود.
اساسا در شریعت محمدی(ص) هیچ توصیهای برای تبری جستن از «شخص» مطرح نشده است. تمامی توصیه ها برای تبری جستن از «شخصیت منفی» افراد است. اسلام با «بدی و کردار بد» مخالف است و نه با «افراد بدکردار». مگر آنکه بدکرداری برخی افراد آنچنان گسترده و همیشگی باشد که تمام امیدها برای اصلاح او ازبین رفته باشد. در اینصورت، «تلازم خارجی بین تبری از بدیها و فرد بدکردار» حاصل شده است و واقعا تفکیک آن ها ممکن نیست. عقل نیز در این مرتبه، حکم میکند که باید از هردو تبری جست و طبیعتا، شریعت نیز از حکم عقل پیروی میکند.
4- آنانی که «اهل بغی و ستم» اند، معمولا از روی «حسادت» به داشته های دیگران چشم دوخته و برای تصاحب آن و محروم کردن دارنده، اقدام می کنند. بهترین حالت برای آدمی، گرفتار نشدن در دام اهل حسد است. در صورت گرفتاری در دام حسودان، مودت و دوستی تنها گزینه ی اخلاقیای است که می تواند آدمی را از این دام، رها سازد. یعنی با دوستی کردن نسبت به ایشان، امکان رهایی از مکر و ستم آنان افزایش مییابد. شاید معنی دعا این است که؛«در برابر حسادت اهل ستم، من با آنان دوستی کنم».
البته یادآوری این نکات متضاد، درس اخلاقی آشکاری برای همهی ما است تا سعی کنیم به دیگران حسادت نورزیم، چرا که گرفتار رذایل اخلاقی از قبیل «ظلم و ستم به دیگران» خواهیم شد. بهترین راه گریز از دام این زشتی ها، نهادینه کردن «مودت=دوستی» با همنوعان، در وجود خویش است.
در روایتی معتبره از امام صادق(ع) به نقل از پیامبر خدا(ص) می خوانیم؛«خداوند به پیامبرش موسی فرمود: ای پسر عمران، حسادت نورز به آنچه از فضل خود به مردم داده ام و به داشته های آنها چشم ندوز و خود را تابع حسد قرار مده، چرا که حسود، از نعمت های داده شده به دیگران خشمگین و نسبت به حق آنان که من به آن ها داده ام، مانع می شود، و کسی که چنین باشد، من از او و او از من نیست»(الکافی 2/307: قال الله عز وجل لموسى بن عمران"علیه السلام": یا ابن عمران لاتحسدن الناس على ما آتیتهم من فضلی و لاتمدن عینیک إلى ذلک و لاتتبعه نفسک، فان الحاسد ساخط لنعمی، صاد لقسمی الذی قسمت بین عبادی و من یک کذلک فلست منه و لیس منی).
در روایت معتبرهای دیگر، امام صادق(ع) میگوید:«حقیقتا، حسد ایمان را میخورد همچون آتشی که چوب را میسوزاند» (الکافی 2 /306: إن الحسد یأکل الایمان کما تأکل النار الحطب) .
5- خدایا بهجای بدگمانی افراد صالح، اعتماد آنان به من را نصیبم کن(و من ظنة اهل الصلاح الثقة). طبیعتا باید برای این جایگزینی، من هم تلاش مشخصی داشته باشم. یعنی باید به گونهای رفتار کنم که آنان به من خوشبین باشند و به گفتار و رفتار من اعتماد داشته باشند. شاید مقصود دعا این باشد که؛«خدایا به من توانی عنایت کن که بهجای بدگمانی آنان به من، من نسبت به آنان اعتماد کنم».
در روایتی نقل شده است که؛«من حسن الیک ظنه، فصدّق ظنه=کسی که به تو گمان نیک برد، با رفتار خود گمان نیک او را تأیید کن».
در این جملهی دعا، سخن از تحقق بدگمانی افراد صالح نسبت به آدمی است، که علیالقاعده ناشی از رفتارها یا گفتارهایی است که موجب «سوء ظن» آنان گردیده و میگردد. تلاش آدمی حتی المقدور، باید به گونهای باشد که نسبت به داوری افراد پاک و صالح در جامعه، نسبت به خود، بیتفاوت نباشد و کاری نکند که آنان را به خود بدبین سازد. بنا بر این، تلاش برای رفع بدبینی ها و جایگزینی اعتماد، کوششی ستودنی و از فضایل اخلاقی است.
به هرحال، عدم مقابله به مثل، به عنوان رویکردی اخلاقی، شدیدا مورد تأکید است تا چه رسد به اقدام ابتدایی به سوء ظن، که شدیدا مورد نکوهش است.
در روایتی معتبره از امام صادق(ع) می خوانیم؛ «هرگاه انسان مؤمن به حقیقت، برادر خود را متهم به بدی کند، ایمان در قلب او چون نمکی در آب، ذوب می شود»(الکافی 2 /361: إذا اتهم المؤمن أخاه انماث الایمان من قلبه کما ینماث الملح فی الماء) .
در روایتی دیگر تأکید شده است که؛ «تاوقتی احتمال مثبت برای گفتار یا رفتار دیگری وجود دارد، نباید آن را به احتمال منفیاش ارجاع داد»(الکافی 2/361و362: عن أبیعبدالله"علیهالسلام"قال: قال أمیر المؤمنین"علیه السلام" فی کلام له: ضع أمر أخیک على أحسنه حتى یأتیک ما یغلبک منه و لاتظنن بکلمة خرجت من أخیک سوءا و أنت تجد لها فی الخیر محملا)
ارسال: 21 آذرماه 88
۱ نظر:
سلام خدمت استاد عزیز
سوالی درمورد اندیشه های بزرگ عرفان ملاصدرای شیرازی از خدمتتون داشتم!مدتی تازه دارم می فهمم که حرف ایشان این بوده که عرفان همان عقل الهی است و عرفان خالی از عقل نیست! نظر جناب عالی دراین مورد وکلا اندیشه ها و دیدگاه ملاصدرا چیست؟
ارسال یک نظر