سخنرانی در عاشورا / ۱۳۸۱ اصفهان
بخش ۳
اكنون وارد جریان تاريخ بعد از معاویه می شویم که آن را زیاد شنیده اید . هنگامی که معاویه از دنیا می رود اولین تصمیم گیری او در رابطه با حسین بن علي (ع) « گرفتن بیعت یا جان حسین » است .
حسین بن علی هنگامی که کنار قبر پیغمبر با عبدالله بن زبیر نشسته است ( همان عبدالله بن زبیر که در جنگ جمل اساس فتنه بود ، می بینید حالا کنار هم نشسته اند و کاری به گذشته ندارند و حالا که چراغ آن فتنه خاموش شده ، دیگر باید با هم برادر وارزندگی كنند نه اینکه اشتباهات همدیگر را دائم در نظر آورند و تا روز قیامت قهر باشند . ما اگر بعضی از رفتارهای فرد خاصي را نپسندیم می خواهیم برای همیشه با او قهر کنیم .همان عبدالله بن زبیر که طلحه و زبیر را اغوا می کرد و آنها را تحريك می کرد که در جنگ بايستند و نمی گذاشت کلام حضرت امیر در آنها اثر کند ، حالا با حسين بن علي کنار هم نشسته اند ) پیکی از دارالاماره می آید و می گوید امیر شما را فرا خوانده و هر دو را احضار کرده است ( زیرا عبدالله بن زبیر نیز یکی از شخصیتهای مورد توجه زمان خودش بود و در جریان مکه نیز که پس از واقعه ي كربلا واقع می شود ، او و يارانش نيز سركوب مي شوند و اين توجه خاص به او ، گواه مرتبه بالای اجتماعي عبدالله بن زبیر است ) . عبدالله بن زبیر سرش را نزدیک می آورد و به امام (ع) می گوید : چه شده است که اینها ما را احضار کرده اند ؟ امام حسین حدس می زند و می گوید : گمان می کنم که بزرگ اینهامرده است . یعنی امام حسین وقتی وارد دارالاماره می شود ، متوجه می شود که معاویه مرده است و امير مدينه مي گويد : به من دستور داده اند که از شما بیعت بگيرم . امام (ع) می گوید : حتماً بیعت ما برای حاكمان خیلی مهم است . چرا از بقیه دعوت نکرده ايد؟ یقیناً بیعت ما ، بیعت سایر مردم را نیز به دنبال خواهد داشت . می گوید : بیعت در خفا که ارزش ندارد ، بگذاريد در جمع مردم و علنی باشد . ماهم باید نسبت به آن ، فکر کنیم و اندیشه کنیم .
نهایتاً هنگامی که از مدینه حرکت می کند ، این آيه را تلاوت می کند ؛ « فخرج منها خائفاًيترقب = از شهر خارج شد در حالي كه نگران بود و به عواقب مسأله مي انديشيد » .
این آيه را تلاوت می کند كه بيانگر انگيزه ي اصلي امام (ع) براي خروج خود و اهل و عيالش از مدينه است . من کاری به نقل هايي که می گویند : سرقبر پيامبر و هنگام وداع ، چه سخناني فرمود ( که خیلی از آن نقل ها اعتباری ندارد و اعتنايي به آنها نمی توان کرد )ندارم . ولی می توان به کتاب شهید جاوید ، كه كاري تحقيقي در تاريخ عاشورا است ،مراجعه کرد و استناد آن نقل ها را به جهت تاریخی و روايي بررسی کرد . هر چند که نمی خواهم بگویم همه ي آن نتایجی را که ايشان ( صاحب كتاب شهيد جاويد ) گرفته استمي پذيرم ، ولی از نظر تاریخی ، تحقیق خوبی کرده است .
ابوعبدالله (ع) وقتی خارج می شود ، یک وصیت نامه ي مکتوب هم دارد که آن را به دستبرادرش محمد حنفیه می دهد که در آن آمده است ؛ « انی لم اخرج أشراً و لا بطرا و لامفسداً و لا ظالما ، اريد أن آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و أسیر بسیرة جدی و ابي علي بن ابيطالب ، فمن قبلني بقبول الحق ، فالله اولي بالحق و من ردّ عليّ هذا ، اصبر حتي يحكم الله بيني و بين القوم بالحق و هو خير الحاكمين .
یعنی اگر قسمت آخر وصيت نامه نبود ، شاید می توانستیم « انی لم اخرج » را به معنی قیام ترجمه کنیم و بگوییم : مقصود امام (ع) اين بود كه ؛ من می خواهم شمشیر برادرم و قیام کنم علیه کسانی که جامعه را به فساد کشیده اند . می خواهم بروم امر به معروف کنم – قیام کنم – اصلاح کنم و آن هم امر به معروف از نوع مرحله سوم ( كه اقدام عملي است ) که آقایان می گویند ، ولی وقتی انتهاي وصيت نامه را نگاه می کنیم ، مي بينيم كه حسین بن علی (ع) مخاطب خويش را مخیر می گذارد .
در كتاب « تحف العقول » خطبه بلندی است از امام حسين (ع) كه در « مكه و منی »مطرح كرده است و خطاب به « علمای دین » است . در آن خطبه ي سراسر توبيخ نسبت به علماي دين ، در مورد امر به معروف می گوید : « دعاء الی الاسلام » امر به معروف ،دعوت به اسلام است .
اگر امر به معروف یعنی دعوت ، کسی كه ديگران را دعوت می کند که شمشیر نمی کشد. آيا با شمشیر دعوت می كنند ؟ خیر ، با خواهش و احترام دعوت می كنند .
پیغمبر اسلام هنگامی که مردم را به اسلام دعوت می کرد با شمشیر بود ؟ حالا آنهایی که می گویند : ما جهاد ابتدایی داریم ، خودشان بايد جواب بدهند . ما كه معتقديم جهاد ابتدائي نداريم ( جز با حضور معصوم (ع) يا اجماع عقلاي جهان در حال حاضر ) معتقديم كه دعوت به شمشیر نداریم . این كه در اسلام ، جهاد ابتدائي نداريم را فقیه عالیقدر ( آية الله منتظری ) هم گفته اند و اخیراً نیز در نوشته ها یشان آمده است و بعضی دیگر از علمانيز گفته اند كه در زندگي پيامبر (ص) هر چه داشته ایم « جهاد دفاعی » بوده است .
ما اگر اینها را کنار هم بگذاریم ، معلوم مي شود كه حسین بن علی (ع) می گوید : من دعوتم را و حرفم را ( امر به معروف ) می گویم . آن چیزهایی که بد است و زشت شمرده می شود و آن چیزهایی که خیر است را می گویم ، ولي مردم مخیر هستند که بپذیرند یا نه . ( فمن قبلنی بقبول الحق ... ) اگر کسی پذیرفت که این حرفهای من عین گفته های حق تعالی است و عین حق است ، به مفاد آن عمل مي كند و هر کس هم قبول نکند(فمن ردّ عليّ هذا ) هر کس نیز حرف من را رد کند و قبول نکند ( اصبر حتي یحکم الله بینی و بین القوم بالحق ... ) صبر می کنم . تحميل نمي كنم كه باید حرف من را بپذیريد .اصلاً در قاموس دین این گونه نیست كه چيزي را به ديگران تحميل كنند .
پیغمبر اين گونه رفتار مي كرد ، امیرالمؤمنین این گونه بود ، امام حسن مجتبی اینجوری بود و امام حسین نيز به آنان تأسي مي كرد كه عقيده ي خويش را به كسي تحميل نكند . اين ها الگوي ما در تعيين مصاديق صحيح رفتاري از منظر شريعت اسلامي هستند و رفتارشان براي ما حجت است . ما چه کار داریم كه دیگران چه روشي داشته اند .ديگرانكه رفتارشان برای ما حجت نیست .
در قرآن هم می گوید : « لا اکراه فی الدین » مگر می شود که کسی یک چیزی را حق بپندارد و دین بشمارد و با بهره گيري از زور ، بخواهد که مردم آنرا بفهمند و به آن عمل كنند . برفرض كه مردم به زور شمشیر آمدند و نماز خواندند ، این چه نمازی است و چهارزشی دارد ؟ نماز را نمی شود با بخشنامه به مردم تحمیل کرد . مسائل دین را باید بگذاریم که فرد با دلدادگي به سراغش بيايد.
البته بعضی از مسائل اجتماعی است كه تبدیل می شود به قانون وقرارداد اجتماعي كه الزامات قانوني را هم در پي دارد ، مانند قراردادهای اجتماعی و قوانين عرفي . مثلا در قانون آمده است كه مقررات راهنمايي و رانندگي بايد مراعات گردد . هركس از چراغ خطر عبور کند ، جریمه اش می کنند . فرق هم نمی کند که قبول داشته باشد یا قبول نداشته باشد . وقتی قرارداد اجتماعی شد اینجوری است . احکام اجتماعی اسلام هم همینطور است . وقتی تبدیل شد به قرارداد اجتماعی و مردم پذیرفتند و تبدیل شد به قانون ، مانند قانون اساسی و قوانین دیگر و اكثريت مردم آن را تأييد و تصويب كردند ( مستقيم يا غير مستقيم و توسط نمايندگان خويش ) ، باید همه ي شهروندان آن را بپذیرند وگرنه كيفر هاي تعيين شده در قوانين را در باره ي او اعمال می کنند . زور هم هست . همه جای عالم هم همینجوری است . قراردادهای اجتماعی ، بدون پشتوانه اجرایی قدرتمند ، قابل تحقق نيست .
اما مسائل صرفاً اعتقادي ، اصلاً با زور محقق نمی شود و اگر بشود ، ديني نیست . مثلاً فرد به زور و بخاطر ترس از قدرت يا جلب توجه صاحبان قدرت ، نماز بخواند . این که دین نمي شود . آن نماز را نخواند بهتر است .
خوب امام حسین از مدينه می آید به مکه . در آنجا هم گفته هاي خود را تكرار مي كند . امر به معروف را مطرح می کند و رسماً می گويد : « اللهم انک تعلم انّه لم يكن منّا منافسة في سلطان و لا التماس شيئ من فضول الحطام ، و لكن لنردّ ( لنري ) المعالم من دينك و نظهر الإصلاح في بلادك فيأمن المظلومون من عبادك » .
خدایا هر کس نداند تو گواهی و دل حسین و درون حسین را می دانی ، ما اصلاً برای رقابت در كسب قدرت تلاش نمی کنیم که ما حكومت کنیم . ما برای اینکه به جای یزید بنشینیم تلاش نمی کنیم . ما دنبال مطاع بودن و پيروي مردم از خويش ، نیستیم . ( حكومت دنیا اگر ارزش داشته باشد ، امير المؤمنين نباید بگوید که مانند لنگه کفش کهنهای است برای من ، یا مانند آبی که هنگام عطسه بز از بینی او خارج می شود ، يعنياینقدر کم ارزش است كه مثل کفش وصله شده ای است . اینقدر تحقیر نمی كرد ) .حکومت از منظر ائمه ي هدي هروقت مورد ارزش واقع می شود به این خاطر است که حق بوسیله او اجرا می شود . این را همه قبول دارند . همه آقایان اعتراف دارند . فقط هنگامی که ( برخی علماء ) در مقام اجرا ، به قدرت رسیدند ، یک مقداری اشتباه کردند وگرنه بروید کتابهایشان را قبل از به حکومت رسیدن بخوانید ، همه ي علما این را گفته اند كه اگرحکومت برای علي بن ابي طالب اصل بود ، معنا نداشت که تعارف کند ، آن هم در وقتی که مردم بعد از قتل عثمان آمدند و براي قبول خلافت اصرار ورزيدند .گفت : نه ، بروید یک نفر دیگر را پیدا کنید . اگر واقعاً حکومت موضوعیت داشت ، آيا علی (ع)تعارف می کرد ؟!مگر علی حق تعارف داشت ؟!!
در اینگونه موارد ، چون زمینه ای نمی بیند . چرا علی (ع) كه می گوید : آماده شويد برايجنگ ، مردم گوش نمی هند ؟ علی وقتی باید حاکم باشد که حرفش مطاع باشد و از جانب مردم به رهبری و ولایت رسيده باشد . اداره مملکت بر اساس احکام خدا است ، ولي وقتی که نشود احكام خدا را اجرا كرد ، براي علي چه فایده ای دارد ؟
مگر کسی شهوت قدرت دارد ؟ مگر « تنافس فی سلطان » داریم ؟ باید این وضعیت فاسد اصلاح شود ، اگر مردم به این نتیجه رسیدند که وضعیت اصلاح شدنی نیست ، ممکن است تصمیم دیگری بگیرند .
امام حسين (ع) علمای سایر مناطق را مورد انتقاد قرار دادند که شما وظیفه خود را انجام ندادید ، دشمن را برمردم مسلط کردید . عامل تسلط ظلمه بر مردم ، شما بودید . یک عده مردم « عبد ذلیل » حاکمیت شدند و عده دیگر « در تأمين معيشت خود ناتوان » گرديدند . ( ... فأسلمتم الضعفاء في ايديهم ، فمن بين مستعبد مقهور ، و مستضعف علي معيشته مغلوب ... ) .
علت خروج امام حسین (ع) از مكه ، این بود که حاكمان « توطئه قتل » او را مطرح کردند .بیان خود سيد الشهدا این است که ؛ « من تصمیم گرفته ام در مكه اقامت گزینم و براي هميشه بمانم ، اگر بدانم مردم مرا دوست دارند و به عنوان یک شهروند مرا می پذیرند و به سخنانم گوش مي دهند و در حفظ امنيت من و خانواده ام ياري ام مي كنند ، اما اگربخواهند مرا به خذلان بکشانند و به پستی دعوت کنند ، باز هم جای دیگري می روم که مقصودم برآورده شود » . ( فاني مستوطن هذا الحرم و مقيم فيه ابدا ، ما رأيت اهله يحبوني و ينصروني ، فاذا هم خذلوني ، استبدلت بهم غيرهم ... / مقتل خوارزمي 1/19 ) .
در جواب محمد حنفیه ( برادرش ) که او را توصیه می کند ، می گوید : « من به مکه می روم که در آنجا امنیت داشته باشم . اگر در آنجا هم امنیت نداشتم ، به دره ها می روم يادر صحرا و بیابان زندگی می کنم تا ببينم چه پيش مي آيد » ( اني اقصد مكة ، فإن كانت بي امن ، اقمت بها و الا لحقت بالشعاب و الرمال ، حتي انظر ما يكون . / ينابيع المودة / 402 )
در مکه نیز تهدید به قتل می شود . با خبر مي شود كه گروهي را براي « ترور » او به مكه فرستاده اند . بنا بر اين پس از چهار ماه و اندي از مكه نيز خارج مي شود . هنگامی که می گویند : چرا از مکه خارج می شوی ؟ ( البته در آن موقع نامه ها و فرستادگان مردم کوفه آمده بودند . کوفیان گفتند تو بیا دررأس جامعه ي كوفه قرار بگیر ، ما حمایتت می کنیم . البته عده ای گفتند : « اینها پدر و برادرت را نیز حمایت نکردند و به تو هم وفا نخواهند كرد » . او با احتساب همه ي این احتمالات حرکت کرد . البته با این دید که تنها جايي كه احتمال حمایت وجود دارد ، کوفه اي است كه اكثريت مردم و قبايل ساكن در آن ، از امام دعوت كرده و قول حمايت و حفظ امنيت اورا داده اند . شاید این دفعه ، مردم کوفه راست بگویند ، در حالی که در هيچ جای دیگر ، این احتمال وجود ندارد .
یعنی با گزينش كوفه ، امكان کشته شدن و سالم ماندن ، هردو وجود دارد ولي در غير كوفه ، خطر كشته شدن بيش از سالم ماندن است ، پس عاقلانه تر این است که به جایی برود که خطر کمتر باشد ) البته استدلال امام (ع) براي رفتن ، نامه هاي كوفيان و وعده هاي آنان نیست . بلكه می گوید « اگر یک وجب بيرون از حرم امن الهی کشته شوم، برای من گوارا تر است تا اینکه در درون حرم کشته شوم ، چرا كه در اين صورت ، حرم امن الهي بخاطر من مورد تعرض قرار نمي گيرد » ( والله لإن اقتل خارجا منها بشبر احبّ اليّ من ان اقتل داخلا منها بشبر . /تاريخ طبري 3/ 295 ). يعني اگر مرا در اين حريم امن بكشند ، دیگر كسي در اين حرم ، احساس امنيت نمي كند و خواهند گفت كه اين حرم امن الهي نیست .
این نمایانگر آن است که چقدر دلش برای دین خدا می سوزد . حاضر است همه هستی اش را فدا کند اما ذره ای از دين را فداي خود و منافع خود نكند .
او می گوید قسم به خدا اگر در سوراخ بعضی از این حشرات خودم را مخفی کنم اینها مرا خواهند جست و تا حاجتشان برآورده نشود دست برنمی دارند. همان طور که یهودیان عهد خود را در اين مورد كه شنبه ها متعرض ماهی ها نشوند را شکستند ، اینها عهد خود را با رسول خدا می شکنند ، با اینکه رسول خدا فرمود : « من هیچ چیز نمی خواهم جز مودت خويشاوندانم » ( و ايم الله ، لو كنت في حجر هامة من هذه الهوامّ لإستخرجوني حتي يقضوا فيّ حاجتهم . والله ليعتدنّ عليّ كما اعتدت اليهود في السبت ).
بنابر این من باید جایی بروم که اینها دستشان به من نرسد . اگر در مکه کشته نشوم بهتر است از اینکه در بیابان کشته شوم .
همین ها شاهد بر این است که ایشان متوجه احتمالات بوده و خطر جدي نا امني و كشته شدن را احساس مي كرده است . اين سخنان پس از دعوت كوفيان و ارسال مسلم بن عقيل به كوفه بوده است و نشان مي دهد كه امام (ع) اميد زيادي به وعده هاي كوفيان ندارد و به آن دل نبسته است ، ولي براي فرد يا جمع سرگرداني كه هيچ پناهگاه امني سراغ ندارند ، آيا جايي مطمئن تر از احتمال اندك باقي مانده نسبت به وفاداري كوفيان باقي مي ماند ؟ آيا اگر امام ، گزينه ي كوفه را عملا آزمايش نمي كرد و كشته مي شد ، از سوي آناني كه دلسوزانه او را نصيحت مي كردند كه به كوفيان اعتماد نكند ، مورد ملامت قرار نمي گرفت ؟ همانان ، در فرداي فاجعه ، مدعي نمي شدند كه اگر به كوفه مي رفت ، ممكن بود در امان بماند ؟
در مقتل خوارزمی و در بحار نقل شده است كه امام حسين (ع) در سخني تاريخي ، فرموده است : « بنی امیه ، مال مرا غصب کردند ، صبر كردم . آبروی مرا مورد تعرض قرار داده و شتم کردند و ناسزا گفتند و بدگویی کردند ، صبر کردم . ولي وقتي قصد جان مرا کردند ، از دستشان فرار کردم . آيا کار بدی کردم ؟ اینقدر دفاع که حق هر موجودی است ولی قسم به خدا من را رها نمی کنند . به خدا قسم فئه ی باغيه مرا به قتل خواهند رساند ( إنّ بني امية اخذوا مالي فصبرت و شتموا عرضي فصبرت و طلبوا دمي فهربت . وايم الله يا ابا هرة ، لتقتلني الفئة الباغية ... / مقتل خوارزمي 1/226 . بحارالأنوار 44 / 368 ) .
ادامه دارد ...
ارسال: 29 اسفند 84
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر