۱۳۸۴ آذر ۲۱, دوشنبه

ارتداد (6)


بحث ارتداد را چند سال پيش مورد پژوهش قرار دادم . متن آن پژوهش را در يادداشت هايي
جمع آوري كردم كه سال گذشته با خود به تاجيكستان بردم . در آن ديار سرسبز و با طراوت
اندكي به متن پيشين افزودم و آن را در معرض انتشار ( در وبلاگ ) قرار دادم . سفر به ايران
به ممنوع الخروج شدن من از سوي وزارت اطلاعات و دادگاه ويژه ي روحانيت انجاميد . كار به
اين ختم نشد و با توقيف لپ تاپ ( كه اكثر نوشته هايم را در آن قرار داده بودم ) و سي دي
اي كه مطالب را در آن ذخيره كرده بودم تا از تلف شدن آن ها جلوگيري كنم و برخي نوشته
هاي علمي ام ، عملا مرا از دسترسي به بسياري مطالب دور كرد . از طرفي با توجه به
ممنوع الخروج شدن من ، نوشته ها و برخي مطالب پژوهشي و كتاب هايم در تاجيكستان
و دور از دسترس من مانده بود . راه حل آن بود كه از دوستانم در آنجا كمك بگيرم تا آن ها را
برايم ارسال كنند . متاسفانه اقدام غير قانوني وزارت اطلاعات در شنود تلفني ، باعث شد كه
بسته ي ارسالي ( كه حاوي مدارك تحصيلي همراه با برخي سي دي هاي بازي و كارتون
دخترم در كنار برخي سي دي هاي فقهي من بود ) توسط نيروهاي امنيتي در فرودگاه توقيف
شود و مسافري كه قبول زحمت انتقال آن را كرده بود نيز اندكي هراسان شود . اين رويكرد
دستگاه امنيتي ، مرا از انتقال بقيه ي وسايل و نوشته هايم منصرف كرد ، چرا كه آنچه را با
خود برده اند ( بجز برخي موارد) تا كنون بر نگردانده اند و خوف آن بود كه از ساير مطالب علمي
ام نيز براي هميشه محروم بمانم . در دسترس نبودن متون تحقيقي پيشين در باره ي ارتداد ،
مرا وادار كرد تا در اين چند ماهه ، مجددا براي ادامه ي بحث ، اقدام به پژوهش كنم و نتايج آن
را براي مخاطبان وبلاگ ، منتشر كنم . اميدوارم با دقت دوستان و بينندگان و نقد علمي اين
نوشته ها ، بتوانم اندكي از مسئوليت علمي خود را انجام داده و با رفع نواقص بحث ، مطلبي
نسبتا كامل در اين خصوص را ارائه كنم . از همه ي دوستان التماس دعا دارم .


ارتداد (6)


گزارشي از واقعيت گرايش ها

اكنون به بررسي گزارش هايي از « تحقق خارجي شك و واقعيت غير قابل انكار آن در تاريخ زندگي پيروان شريعت » كه در بيان ائمه ي هدي (ع) آمده است ، مي پردازم تا معلوم گردد كه « اين گزارش هاي جانبدارانه و تأكيد حجج الهي بر پذيرش واقعيت ، چگونه بر تصورات غير واقع گرايانه ي رايج فقهي ، خط بطلان مي كشد » . اين مطلب ، چيزي جز رسميت بخشيدن به « چند گانگي رويكرد آدميان نسبت به آموزه هاي شريعت » و باطل دانستن اصرار بر « دوگانه ي كفر و ايمان » نيست .
نگاه دقيق و مؤثر به اين گزارشات صادقانه و كارشناسانه ي حجج الهي (ع) به عنوان « تعيين و تفسير موضوع بحث » و « نگاه نهايي » به مصاديق مورد نظر در بحث « ارتداد » نه تنها لازم است كه ناديده گرفتن آن از سوي محققان و فقهاي شيعه ، هيچ وجه علمي و شرعي نخواهد داشت .
نمونه هايي از اين گزارش ها را از نظر مي گذرانيم ؛

1- در روايتي معتبر ( صحيحة ) « زرارة بن اعين » نقل كرده است كه ؛ من با يكي از برادرانم نزد امام باقر (ع) رفتيم . من به امام گفتم كه ؛ ... هركس با عقيده ي ما موافق باشد اورا دوست مي داريم و هركس مخالف ما باشد ، از او دوري مي گزينيم . امام (ع) گفت : اي زرارة، سخن خدا از سخن تو درست تر است ، پس كجااست جايگاه آناني كه خداوند در باره ي ايشان گفته است « الا المستضعفين ... مگر افراد ضعيف نگه داشته شده اي كه نه چاره اي به كفر مي يابند و نه راه هدايتي به ايمان مي برند » ؟ كجا است جايگاه آناني كه « مرجون لأمرالله = اميدوار به رحمت خدايند ، كساني كه كارها ي نيك و بد را به هم درآميختند » ؟ كجا است جايگاه « اصحاب اعراف » ؟ و كجاست جايگاه « مؤلفة قلوبهم » ؟
( عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ : دَخَلْتُ أَنَا وَ حُمْرَانُ أَوْ أَنَا وَ بُكَيْرٌ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ ع . قَالَ : قُلْتُ لَهُ ؛ إِنَّا نَمُدُّ الْمِطْمَارَ . قَالَ : وَ مَا الْمِطْمَارُ ؟ قُلْتُ : التُّرُّ . َمَنْ وَافَقَنَا مِنْ عَلَوِيٍّ أَوْ غَيْرِهِ تَوَلَّيْنَاهُ وَ مَنْ خَالَفَنَا مِنْ عَلَوِيٍّ أَوْ غَيْرِهِ بَرِئْنَا مِنْهُ . فَقَالَ لِي : يَا زُرَارَةُ ، قَوْلُ اللَّهِ‏ أَصْدَقُ مِنْ قَوْلِكَ . فَأَيْنَ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا ؟ أَيْنَ الْمُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ ؟ أَيْنَ الَّذِينَ خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً ؟ أَيْنَ أَصْحَابُ الْأَعْرَافِ ؟ أَيْنَ الْمُؤَلَّفَةُ قُلُوبُهُمْ ؟ – الكافي ‏2 / 382 ) .

در اين روايت از گروههاي انساني مرتبط با مسلمانان در مجموعه اي كه عنوان « شهروندان جامعه ي اسلامي » به آنان داده مي شود ( غير از اهل كتاب ، كفار و مشركان ) با عناوين ؛ « مستضعفان فكري » و « اميدواران غير مؤمن » و « مؤلفة قلوبهم = كساني كه ايمان به رسالت پيامبر خدا پيدا نكرده اند و در حال شك نسبت به آن هستند » و « اصحاب اعراف » ياد شده است و همه ي اين عناوين ، كه نه در پي انتساب به « ايمان » اند و نه درپي انتساب به « كفر » را با مستند قرآني غير قابل انكار ، معرفي كرده است و از « تبري جستن از آنان » شديدا پرهيز داده است .
امام باقر (ع) رفتار و انديشه ي « زرارة » در دوگانه ديدن رويكرد بشر نسبت به حقيقت ( ايمان يا كفر ) و محبت يا نفرت نسبت به آن دو گزينه را شديدا مورد انكار قرار داده اند و رسما از حضور « رويكرد هاي غير جانبدارانه و ميانه » ياد كرده اند و انكار آن ها را به منزله ي « گمراهي » و « بي اعتنايي به سخن خداي سبحان » دانسته اند .

2- در اين موضوع ، روايت ديگري وجود دارد كه با صراحت از « شش گروه » بودن مردم در خصوص گرايشات فكري ، ياد كرده است (النَّاسُ عَلَى سِتَّةِ أَصْنَافٍ ) و در خصوص « مستضعفين » و آيه اي كه در روايت پيشين ، امام باقر (ع) به آن استناد كرده اند ، امام صادق (ع) نيز در اين روايت گفته اند كه : « لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً إِلَى الْكُفْرِ وَ لَا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا إِلَى الْإِيمَانِ = نه چاره اي به كفر مي يابند و نه راه هدايتي به ايمان  مي برند » ( كافي 2 / 381 ) . (1) .

3- در روايتي ( معتبر و طولاني ) زرارة بن اعين در بخشي از گفت و گوي خويش با امام باقر (ع) مي گويد كه ؛ « ... امام (ع) پرسيد : چه مي گويي در مورد اين سخن خدا ؛ " مستضعفيني كه نه چاره اي دارند و نه به راه ايمان هدايت مي شوند " ؟ گفتم : آنان يا مؤمن اند و يا كافر . پس امام (ع) گفت : قسم به خدا ، آنان نه مؤمن اند و نه كافر . سپس امام (ع) رو به من كرده و پرسيد ؛ چه مي گويي در مورد اصحاب اعراف ؟ گفتم : آنان يا مؤمن اند و يا كافر ، اگر داخل بهشت شوند ، مؤمن اند و اگر داخل آتش بشوند ، كافرند . پس امام (ع) گفت : قسم به خدا كه آنان نه مؤمن اند و نه كافر ... » .
( ... فَقَالَ : مَا تَقُولُ فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ ؛ « إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا  » إِلَى الْإِيمَانِ ؟ فَقُلْتُ : مَا هُمْ إِلَّا مُؤْمِنِينَ أَوْ كَافِرِينَ . فَقَالَ : وَ اللَّهِ مَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ وَ لَا كَافِرِينَ . ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيَّ فَقَالَ : مَا تَقُولُ فِي أَصْحَابِ الْأَعْرَافِ ؟ فَقُلْتُ : مَا هُمْ إِلَّا مُؤْمِنِينَ أَوْ كَافِرِينَ ، إِنْ دَخَلُوا الْجَنَّةَ فَهُمْ مُؤْمِنُونَ وَ إِنْ دَخَلُوا النَّارَ فَهُمْ كَافِرُونَ . فَقَالَ : وَ اللَّهِ مَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ وَ لَا كَافِرِينَ ... – كافي 2 / 403 ) .

اين روايت را « يونس بن عبدالرحمن قمي » نقل كرده است كه از « اصحاب اجماع » است . هرچند پس از او فردي مجهول ( عن رجل ) وجود دارد كه از زرارة نقل كرده است ولي مقتضاي « تصحيح مايصح عنهم = اعتماد به رواياتي كه با سند صحيح از اصحاب اجماع نقل شده است » در اين مورد ، چيزي جز صحيح دانستن اين روايت و اعتبار آن نيست .

در اين روايت نيز از رويكرد جزمي « تقسيم بر 2 كردن » آدميان و « مؤمن يا كافر دانستن خلق خدا » شديدا پرهيز داده شده و « حجت خدا » با « قسم به خدا » ( كه شديد ترين نوع تأكيد را مي رساند ) اين رويكرد جزمي و تنگ « دو گانگي » را « مردود » مي داند .

4- در روايتي ديگر با سند صحيح از امام باقر (ع) نقل شده است كه ؛ « مستضعفان ، كساني اند كه نه حيله اي به ايمان دارند و نه كفر مي ورزند ، كودكان و مردان و زنان بزرگسالي كه عقل و دركي شبيه كودكان دارند . ( عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ الْمُسْتَضْعَفُونَ الَّذِينَ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا قَالَ لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً إِلَى الْإِيمَانِ وَ لَا يَكْفُرُونَ ، الصِّبْيَانُ وَ أَشْبَاهُ عُقُولِ الصِّبْيَانِ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ – كافي 2 / 404 ) .

همين مضمون در دو روايت ديگر ( كه با سند معتبر در همين باب اصول كافي ، شماره هاي 1 و 3 نقل شده است ) تكرار شده است تا معلوم گردد كه سخن از يك يا دو روايت غير معتبر نيست ، بلكه روايات بسياري بر اين موضوع دلالت مي كنند .
اين روايات به واقعيت غير قابل انكاري اشاره مي كنند كه نفي كننده ي رويكرد رايج فقهي نسبت به دوگانه بودن نسبت آدميان در برابر حقيقت ، يعني  « كفر يا ايمان » است و صريحا از وجود گروه هاي ديگري همچون « مستضعفان فكري » ( كه نه مؤمن اند و نه كافر ) خبر مي دهد .
  در ادامه ي بحث آشكار خواهد شد كه ؛ « از نظر امام صادق (ع) اكثريت مردم دنيا را گروه هاي مستضعف فكري تشكيل مي دهند » !! يعني آناني كه در شك و تحير بسر مي برند .

در مورد تعريف مستضعف نيز روايات معتبري وجود دارند كه مي گويند ؛ « هركس كه تفاوت انديشه ها و عقايد مختلف را نداند و راهي براي اثبات يا رد آن ها نشناسد ، مستضعف شمرده مي شود » .
(عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع : مَنْ عَرَفَ اخْتِلَافَ النَّاسِ فَلَيْسَ بِمُسْتَضْعَفٍ  - كافي 2 / 405 .
نگا ، 2 / 406 ، روايات شماره ي 10 و 11 -  عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَنْصُورٍ الْخُزَاعِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى ع قَالَ : سَأَلْتُهُ عَنِ الضُّعَفَاءِ ؟ فَكَتَبَ إِلَيَّ ؛ الضَّعِيفُ مَنْ لَمْ تُرْفَعْ إِلَيْهِ حُجَّةٌ وَ لَمْ يَعْرِفِ الِاخْتِلَافَ ، فَإِذَا عَرَفَ الِاخْتِلَافَ فَلَيْسَ بِمُسْتَضْعَفٍ ) .

بسياري از مردم دنيا در همه ي زمان ها ، آشنايي چنداني با دلايل انديشه هاي مطرح در شرايع الهي و يا انديشه هاي بشري ندارند و از مباحث فلسفي و كلامي دنياي قديم و جديد ، دور مانده اند . به همين خاطر ، قدرت سره و ناسره كردن انديشه ها را نداشته و اگر در معرض انديشه هاي متفاوت قرار گيرند ، متحير و مردد مي گردند . اين گونه افراد ، نه مؤمن حقيقي اند و نه كافر شمرده مي شوند ، بلكه ايشان را « مستضعفان فكري » خوانده اند و حقيقتا نيز چنين است ( حتي اگر به صورت تقليدي ، به انجام مناسك و مراسم رسمي يك شريعت بپردازند ولي به هنگام پرسش از چرايي آن رفتار  ، نسبت به دليل انجام آن ها دچار ترديد باشند ) .
اقرار بزرگ حجج الهي به قرار گرفتن اين اكثريت كم نظير آدميان در حدفاصل بين ايمان و كفر و « دايره ي ترديد و شك » و پرهيز دادن فقيهان بزرگي چون « زرارة بن اعين » از رويكرد « كافر خواندن هر غير مؤمن » و تصريح بر « كافر نبودن آنان » ، بزرگترين نشانه و دليل شرعي بر لزوم پذيرش موجوديت آن در جامعه ي اسلامي و لزوم تحمل آن از سوي مؤمنان است .
بنا بر اين ، هرگونه رويكرد سخت گيرانه و گرايش حذفي ، مطابق گزارش امام باقر (ع) رويكردي « خوارج گونه »ارزيابي مي شود (2) . 

5- روايات ديگري نيز وجود دارند كه گروه هاي « مرجون لأمرالله = اميدواران رحمت خدا » و « مؤلفة قلوبهم = دلجويي شدگان »  را نيز جزء آدمياني مي شمارند كه « به نبوت نبي خاتم ايمان نداشته اند » و در مورد آن « دچار ترديد و شك » بوده اند . اگر چه نسبت به خدا ، ايمان داشته اند .
چند روايت معتبره را در اين زمينه مورد بررسي قرار مي دهيم ؛

الف )  در مورد « مرجون لأمرالله » در روايتي معتبره ، آمده است ؛ « آنان كساني اند كه اسلام را ظاهرا پذيرفته اند ، خدا را به يگانگي پذيرفته ولي ايماني به بقيه ي امور ندارند تا مؤمن شمرده شوند و البته چيزي را انكار هم نمي كنند تا كافر شمرده شوند » .
( ُاحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ قَالَ قَوْمٌ كَانُوا مُشْرِكِينَ فَقَتَلُوا مِثْلَ حَمْزَةَ وَ جَعْفَرٍ وَ أَشْبَاهَهُمَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ثُمَّ إِنَّهُمْ دَخَلُوا فِي الْإِسْلَامِ فَوَحَّدُوا اللَّهَ وَ تَرَكُوا الشِّرْكَ وَ لَمْ يَعْرِفُوا الْإِيمَانَ بِقُلُوبِهِمْ فَيَكُونُوا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَتَجِبَ لَهُمُ الْجَنَّةُ وَ لَمْ يَكُونُوا عَلَى جُحُودِهِمْ فَيَكْفُرُوا فَتَجِبَ لَهُمُ النَّارُ فَهُمْ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ  - كافي 2 / 407 روايت شماره ي 1 . در روايت شماره ي 2 نيز همين مضمون با اندك تفاوتي در عبارات ، گزارش شده است )  (3).

اين گروه ، نه ايمان به پيامبر خدا و آموزه هاي شريعت دارند و نه ادعاي پيامبري و ازجانب خدا بودن آن ها را انكار  مي كنند . بنا بر اين ، نه مؤمن اند و نه كافر ، بلكه در حد فاصل اين دو گروه قرار مي گيرند .

ب ) در مورد « مؤلفة قلوبهم » نيز روايات معتبره اي وجود دارند كه بر « عدم ايمان و كفر » ايشان تأكيد مي كنند . گزارش زرارة از امام باقر (ع) مي گويد ؛ « آنان گروهي اند كه خدا را به يگانگي پذيرفته اند و از عبادت غير خدا پرهيز مي كنند ولي نبوت محمدبن عبدالله (ص ) را نپذيرفته اند . پيامبر خدا اين افراد را مورد مهرباني قرار داده و انديشه هاي خويش را به آنان آموزش مي داد تا آنان آگاهي يافته و حقيقت را بشناسند » .
(مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ رَجُلٍ جَمِيعاً عَنْ زُرَارَةَ عَنْ‏ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ الْمُؤَلَّفَةُ قُلُوبُهُمْ قَوْمٌ وَحَّدُوا اللَّهَ وَ خَلَعُوا عِبَادَةَ مَنْ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لَمْ تَدْخُلِ الْمَعْرِفَةُ قُلُوبَهُمْ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَتَأَلَّفُهُمْ وَ يُعَرِّفُهُمْ لِكَيْمَا يَعْرِفُوا وَ يُعَلِّمُهُمْ -  الكافي 2 / 411 ) .

پ ) مشابه اين گزارش را در روايت شماره ي 5 همين باب از كتاب « كافي » نيز مي توان ديد . البته روايت ديگري نيز با همين مضمون وجود دارد ( شماره ي 2 ) كه در آن به مسأله ي « شك » تصريح كرده است . در اين روايت از قول امام باقر ( با سند صحيح ) آمده است ؛ « آنان گروهي اند كه شهادت به يگانگي خدا و نبوت محمد بن عبدالله (ص) داده اند ولي در اين مطلب دچار شك و ترديدند و در مورد احكامي كه از سوي پيامبر خدا آورده شده نيز دچار شك و ترديدند » .
(هُمْ قَوْمٌ وَحَّدُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ خَلَعُوا عِبَادَةَ مَنْ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ شَهِدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ص وَ هُمْ فِي ذَلِكَ شُكَّاكٌ فِي بَعْضِ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ ص – الكافي 2 / 411 )  (4) .

ت ) در همين باب گزارشاتي از ائمه ي هدي (ع) در مورد « تعداد اين گروه » آمده است كه با ديده ي اعتبار بايد به آن نگريست و آن را نمونه ي واقعي « جامعه ي اسلامي عصر حضور ائمه » دانست ، عصري كه شاخصه ي آن « امكان دستيابي به حجت الهي براي مردم » ( لااقل براي محققان و پژوهشگران ) بود .
 در اين خصوص از امام صادق (ع) نقل شده است كه ؛ « مؤلفة قلوبهم ، بيش از دو سوم مردم را تشكيل مي دهند » ( هُمْ أَكْثَرُ مِنْ ثُلُثَيِ النَّاسِ ) (5) و از امام باقر (ع) نقل شده است كه ؛ « آنان در هيچ دوره اي از دوره هاي گذشته ، بيش از امروز نبوده اند » ( مَا كَانَتِ الْمُؤَلَّفَةُ قُلُوبُهُمْ قَطُّ أَكْثَرَ مِنْهُمُ الْيَوْمَ ) (6).
 يعني « در عصري كه امكان كشف حقايق شريعت از طريق حجج ظاهر الهي وجود داشت ، بيش از دو سوم مردم را اين گروه تشكيل مي دادند » . آيا در عصر ما ( كه امكان دستيابي به حجت ظاهر الهي موجود نيست ) اين عدد افزايش يافته و مي يابد يا كاهش نشان داده و خواهد داد ؟!

نتيجه ي بحث شك

از مجموع گزارشات صادقانه ي ائمه ي هدي (ع) در خصوص مسلمانان و شهروندان جامعه ي اسلامي در عصر حضور پيامبر خدا (ص) و اولياء او (ع) آشكار مي گردد كه ؛ « اكثر مسلمانان اسمي در همه ي زمان ها ، جزء مستضعفان و مؤلفة قلوبهم بوده و گرايشات شرعي آنان با شك و ترديد همراه بوده است » .
  نه خبر چنداني از يقين بوده است و نه اين « گرايش هاي شكاكانه به انديشه هاي ديني » مانع زندگي بشري بوده است . نه اهل ايمان با اين گرايش هاي شكاكانه بيگانه بوده اند و نه اكثريت مردم ، گرايش هاي خويش را پنهان مي كردند .
البته افرادي از متكلمان و فقيهان و برخي متعصبان متأثر از انديشه هاي ايشان در همان عصر بوده اند كه با گرايش هاي سخت گيرانه و ديدگاه هاي انحصارگرا به مقوله ي « ايمان و كفر » نگاه مي كردند و سعي بسياري در تئوريزه كردن آن ( با استناد به برخي آيات و روايات ) داشتند .
  كار مفسران و معلمان آگاهي چون ائمه ي هدي (ع) تبيين و تفسير حقايق قرآن و وحي بود و طبيعتا در برابر هرگونه برداشت غير واقعي پيروان خويش از متون اوليه ي شريعت واكنش نشان داده و آنان را به حقيقت مقاصد و حد و رسم موضوعات مورد نظر شريعت آگاه مي كردند .

تأكيد بيش از حد ائمه ي هدي (ع) بر « عدم كفر آناني كه دچار شك مي شوند » با توجه به گرايش هاي خوارج گونه اي كه « ارتكاب برخي گناهان را موجب كفر يا شرك ( در برابر ايمان ) مي دانستند » نشانگر اهميت اين موضوع بود . اهميتي كه ناشي از دغدغه ي « اقدامات خشونت بار غير شرعي برخي پيروان شريعت به نام دفاع از شريعت » در برابر آدمياني بود كه عقلا و شرعا هيچگونه مسئوليتي در برابر شك خويش نداشتند ، چرا كه شك آنان ، امري غير اختياري بود و نه با تهديد و اكراه اهل ايمان ، درمان مي پذيرفت و نه بدون دليل و برهان ، امكان تغيير وضعيت را داشتند .
رواج مجدد رويكرد هاي خشونت بار و ديدگاه هاي خوارج گونه در تقسيم مردم به دو گروه « مؤمن و كافر » و عدم پذيرش موجوديت « گروه هاي ميانه و دچار شك » نگراني هاي ائمه ي هدي (ع) را بخوبي توجيه مي كند . گويي آنان از رواج اين نظريات و تصورات در ميان پيروان خويش ( شيعيان ) نگران بودند .

متأسفانه آنچه نبايد اتفاق مي افتاد ، محقق شد . فقه شيعه ، تحت الشعاع انديشه هاي خوارج گونه ي برخي عالمان اشعري مسلك اهل سنت قرار گرفت و گروهي اندك از عالمان شيعي ، همچون « اخباريان » زمام فقه شيعه را در دست گرفتند و « رويكرد بي توجهي به حق الناس را با تصور غير واقعي عنايت كامل به حق الله » بر اكثريت فقيهان اصولي شيعه ، تحميل كردند و با پشتوانه ي احساسات برانگيخته ي متعصبان ، آن را به روندي كه غير قابل تغيير مي نمايد ، تبديل كردند . البته اين نمايش غير واقعي ، نبايد سبب سكوت و سكون و عدم تلاش عالمان ، براي تغيير و بازگشت به مباني انديشه ي ائمه ي هدي (ع) گردد ، چرا كه امكان منطقي آن كاملا وجود دارد و متون معتبر اوليه ي شريعت نيز شديدا آن را تأييد مي كند .

از مجموع بررسي آيات وروايات معتبره ( متون اوليه ي شريعت ) آشكار مي شود كه ؛

1- شك ، امري غير اختياري است .
2- در امور غير اختياري ، وضع و تشريع هيچ حكمي ، معقول و مشروع نيست .
3- اكثريت مردم در مورد امور نظري و انديشه هاي مختلف كلامي و حقوقي ، اهل درك علمي مسائل نيستند و در نتيجه نسبت به آن انديشه ها ، رويكردي ترديد آميز و همراه با شك داشته و دارند .
4- بنا بر اين مقدمات ، موضوع « شك » اساسا در بحث « ارتداد » مطرح نيست و مشمول اين موضوع نمي شود ، چرا كه « تخصصا » از بحث خارج است .        


                                                                                                                    ادامه دارد ...


احمد قابل ...................... 21 آذر 1384 ........................ 12 دسامبر 2005 .........................  مشهد


*******************************************

پاورقي ها ؛

1= عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ سُلَيْمٍ مَوْلَى طِرْبَالٍ قَالَ حَدَّثَنِي هِشَامٌ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ الطَّيَّارِ قَالَ : قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع : النَّاسُ عَلَى سِتَّةِ أَصْنَافٍ . قَالَ قُلْتُ : أَ تَأْذَنُ لِي أَنْ أَكْتُبَهَا ؟ قَالَ : نَعَمْ . قُلْتُ : مَا أَكْتُبُ ؟ قَالَ : اكْتُبْ ، أَهْلَ الْوَعِيدِ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ أَهْلِ النَّارِ . وَ اكْتُبْ ، وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً . قَالَ قُلْتُ : مَنْ هَؤُلَاءِ ؟ قَالَ : وَحْشِيٌّ مِنْهُمْ . قَالَ : وَ اكْتُبْ ، وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ . قَالَ : وَ اكْتُبْ ، إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا . لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً إِلَى الْكُفْرِ وَ لَا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا إِلَى الْإِيمَانِ- فَأُولئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ . قَالَ : وَ اكْتُبْ ، أَصْحَابَ الْأَعْرَافِ . قَالَ قُلْتُ : وَ مَا أَصْحَابُ الْأَعْرَافِ ؟ قَالَ : قَوْمٌ اسْتَوَتْ حَسَنَاتُهُمْ وَ سَيِّئَاتُهُمْ فَإِنْ أَدْخَلَهُمُ النَّارَ فَبِذُنُوبِهِمْ وَ إِنْ أَدْخَلَهُمُ الْجَنَّةَ فَبِرَحْمَتِهِ‏ . ( الكافي ‏2 / 381 ) .

2= الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ مُثَنًّى عَنْ إِسْمَاعِيلَ الْجُعْفِيِّ قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الدِّينِ الَّذِي لَا يَسَعُ الْعِبَادَ جَهْلُهُ ؟ فَقَالَ : الدِّينُ وَاسِعٌ وَ لَكِنَّ الْخَوَارِجَ ضَيَّقُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ مِنْ جَهْلِهِمْ . قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَأُحَدِّثُكَ بِدِينِيَ الَّذِي أَنَا عَلَيْهِ ؟ فَقَالَ : بَلَى . فَقُلْتُ : أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ الْإِقْرَارَ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ أَتَوَلَّاكُمْ وَ أَبْرَأُ مِنْ عَدُوِّكُمْ وَ مَنْ رَكِبَ رِقَابَكُمْ وَ تَأَمَّرَ عَلَيْكُمْ وَ ظَلَمَكُمْ حَقَّكُمْ . فَقَالَ : مَا جَهِلْتَ شَيْئاً هُوَ وَ اللَّهِ الَّذِي نَحْنُ عَلَيْهِ . قُلْتُ : فَهَلْ سَلِمَ أَحَدٌ لَا يَعْرِفُ هَذَا الْأَمْرَ ؟ فَقَالَ : لَا ، إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ . قُلْتُ : مَنْ هُمْ ؟ قَالَ : نِسَاؤُكُمْ وَ أَوْلَادُكُمْ . ثُمَّ قَالَ : أَ رَأَيْتَ أُمَّ أَيْمَنَ ؟ فَإِنِّي أَشْهَدُ أَنَّهَا مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ مَا كَانَتْ تَعْرِفُ مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ . ( الكافي ‏2 / 405 ) .    
   
3= عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ الْوَاسِطِيِّ عَنْ رَجُلٍ قَالَ : قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع : الْمُرْجَوْنَ ، قَوْمٌ كَانُوا مُشْرِكِينَ فَقَتَلُوا مِثْلَ حَمْزَةَ وَ جَعْفَرٍ وَ أَشْبَاهَهُمَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ . ثُمَّ إِنَّهُمْ بَعْدَ ذَلِكَ دَخَلُوا فِي الْإِسْلَامِ ، فَوَحَّدُوا اللَّهَ وَ تَرَكُوا الشِّرْكَ وَ لَمْ يَكُونُوا يُؤْمِنُونَ فَيَكُونُوا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَتَجِبَ لَهُمُ الْجَنَّةُ وَ لَمْ يَكْفُرُوا فَتَجِبَ لَهُمُ النَّارُ فَهُمْ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ‏ . ( الكافي ‏2 / 407 ) .

4= عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ : سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ ؟ قَالَ : هُمْ قَوْمٌ وَحَّدُوا اللَّهَعَزَّ وَ جَلَّ وَ خَلَعُوا عِبَادَةَ مَنْ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ شَهِدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ص وَ هُمْ فِي ذَلِكَ شُكَّاكٌ فِي بَعْضِ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ ص ، فَأَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نَبِيَّهُ ص أَنْ يَتَأَلَّفَهُمْ بِالْمَالِ وَ الْعَطَاءِ لِكَيْ يَحْسُنَ إِسْلَامُهُمْ وَ يَثْبُتُوا عَلَى دِينِهِمُ الَّذِي دَخَلُوا فِيهِ وَ أَقَرُّوا بِهِ وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص- يَوْمَ حُنَيْنٍ تَأَلَّفَ رُؤَسَاءَ الْعَرَبِ مِنْ قُرَيْشٍ وَ سَائِرِ مُضَرَ مِنْهُمْ أَبُو سُفْيَانَ بْنُ حَرْبٍ وَ عُيَيْنَةُ بْنُ حُصَيْنٍ الْفَزَارِيُّ وَ أَشْبَاهُهُمْ مِنَ النَّاسِ ، فَغَضِبَتِ الْأَنْصَارُ وَ اجْتَمَعَتْ إِلَى سَعْدِ بْنِ عُبَادَةَ فَانْطَلَقَ بِهِمْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص بِالْجِعْرَانَةِ ، فَقَالَ : يَا رَسُولَ اللَّهِ ، أَ تَأْذَنُ لِي فِي الْكَلَامِ ؟ فَقَالَ : نَعَمْ . فَقَالَ : إِنْ كَانَ هَذَا الْأَمْرُ مِنْ هَذِهِ الْأَمْوَالِ الَّتِي قَسَمْتَ بَيْنَ قَوْمِكَ شَيْئاً أَنْزَلَهُ اللَّهُ ، رَضِينَا وَ إِنْ كَانَ غَيْرَ ذَلِكَ ، لَمْ نَرْضَ . قَالَ زُرَارَةُ : وَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ : فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص : يَا مَعْشَرَ الْأَنْصَارِ ، أَ كُلُّكُمْ عَلَى قَوْلِ سَيِّدِكُمْ سَعْدٍ ؟ فَقَالُوا : سَيِّدُنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ . ثُمَّ قَالُوا فِي الثَّالِثَةِ : نَحْنُ عَلَى مِثْلِ قَوْلِهِ وَ رَأْيِهِ . قَالَ زُرَارَةُ : فَسَمِعْتُ- أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ : فَحَطَّ اللَّهُ نُورَهُمْ وَ فَرَضَ اللَّهُ لِلْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ سَهْماً فِي الْقُرْآنِ‏. ( الكافي 2 / 411 ) .

5= عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ غَالِبٍ قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع : يَا إِسْحَاقُ ، كَمْ تَرَى أَهْلَ هَذِهِ الْآيَةِ-، فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ يَسْخَطُونَ ؟ قَالَ : ثُمَّ قَالَ : هُمْ أَكْثَرُ مِنْ ثُلُثَيِ النَّاسِ . ( الكافي 2 / 412 ) .

6= عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ عَنْ رَجُلٍ قَالَ : قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع : مَا كَانَتِ الْمُؤَلَّفَةُ قُلُوبُهُمْ قَطُّ أَكْثَرَ مِنْهُمُ الْيَوْمَ وَ هُمْ قَوْمٌ وَحَّدُوا اللَّهَ وَ خَرَجُوا مِنَ الشِّرْكِ وَ لَمْ تَدْخُلْ مَعْرِفَةُ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ ص قُلُوبَهُمْ وَ مَا جَاءَ بِهِ فَتَأَلَّفَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ تَأَلَّفَهُمُ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص لِكَيْمَا يَعْرِفُوا . ( الكافي 2 / 412 ) .

۱۳۸۴ آذر ۱۶, چهارشنبه

در مورد روابط دختران و پسران و نياز هاي جنسي

در مورد روابط دختران و پسران و نياز هاي جنسي


1- پيش از اين در مطالب مربوط به « عقل و شرع » و برخي پاسخ هاي پيشين ، توضيحاتي در خصوص روابط مشروع بين دختر و پسر ( قبل از ازدواج دائم ) ارائه شد .
  اكنون نيز چند مطلب را به اطلاع مي رسانم ؛

الف ) در جوامعي كه فرهنگ عمومي و عرف رايج ، وجود هرگونه رابطه ( جز ازدواج دائم ) را موجب هتك حيثيت و شرافت خانوادگي مي دانند و تاب تحمل برخي همراهي ها را ندارند ، مراعات اذن پدر ( يا مادر ) و حفظ شرافت خانوادگي ، خصوصا از سوي دختران ، عقلا لازم است .

ب ) اگر فرهنگ حاكم بر خانواده ي دختر ، به گونه اي است كه ارتباطات مشروع قبل از ازدواج دائم را بر مي تابند ، تفاهم دختر و پسر ( خصوصا اگر با اطلاع خانواده ها باشد ) در قرار دادي شفاهي كه مراعات منطق و اخلاق در آن شده باشد و تعيين حدود مورد رضايت طرفين در ميزان بهره مندي از يكديگر در آن شده باشد ( كه نام آن ازدواج موقت است ) براي مشروعيت رابطه ي آنان كفايت مي كند .
توافق ياد شده مي تواند مبتني بر بهره مندي مطلق يا محدود جنسي باشد ( كه بستگي به رضايت طرفين قبل يا بعد از قرار داد ياد شده دارد ) يا با توافق در عدم بهره مندي جنسي همراه باشد كه در اين صورت ، صرفا به محرميت در تماس هاي جسمي عادي و صميميت بيشتر در محيط هاي عمومي و گفت و گوها و رفت و آمد ها ، مي انجامد . البته مي تواند بر روي « جواز بهره مندي هاي خاص جنسي و عدم جواز برخي بهره مندي هاي ديگر جنسي » توافق صورت گيرد . يعني تعيين كميت و كيفيت آن ، شرعا در اختيار هردو طرف و با توافق و رضايت آنان است .

پ ) در محيط هاي اجتماعي بسته تر ( كه امكان رضايت خانواده ها فراهم نيست ) اگر امكان ازدواج دائم براي جوانان فراهم نباشد و امكان برطرف كردن نياز هاي جنسي از طرق مشروع ديگر نيز وجود نداشته باشد ، به گونه اي كه امكان ارتكاب گناه و استفاده از راههاي نامشروع تقويت شود ، برخي روابط رقيق تر جنسي بين دختر و پسري كه به يكديگر احساس تمايل مي كنند ( عليرغم عدم رضايت پدر يا خانواده ) مشروعيت مي يابد ، ولي عقلا و شرعا موظف به رعايت حداقل روابط جنسي خواهند بود . ( الضرورات تتقدر بقدرها ) .
البته در شرايط فعلي جوامعي مثل ايران ، به پدر و مادر ها نيز توصيه مي شود كه از برخي سخت گيري ها بپرهيزند و به رابطه ي كنترل شده و تحت نظارت خانواده ها ، رضايت دهند تا خداي نخواسته شاهد تعدي و گناه فرزندان خويش نباشند .
ت ) در ازدواج موقت ياد شده ، صرف توافق دو طرف و رضايت آنان و تعيين محدوده ي زماني آن ( كه با رضايت يكديگر قابل تمديد است ) كفايت مي كند و احتياجي به گفتار يا رفتار خاص ديگر ( مثل آنچه در ازدواج دائم وجود دارد ) نيست .

2- در پاسخ به پرسش هاي فراواني كه در مورد « خود ارضايي » و « استمنا » و رويكرد شريعت محمدي (ص) نسبت به « تجويز يا تحريم » آن شده است ، نظر مخاطبان را به چند نكته جلب مي كنم ؛

الف ) ترديدي نيست كه رو آوردن به اين كار در شرايط عادي و بدون نياز واقعي و تبديل آن به يك روند و تكرار آن در زندگي ، خلاف فطرت انساني و عقلا ناپسند و از نظر علمي « ناهنجاري » و از نظر احكام شريعت ، نامطلوب و ممنوع است .

ب ) اقدام به آن در شرايط اضطراري ( كه امكان استفاده از راههاي مشروع و پسنديده براي ارضاء شهوت جنسي وجود ندارد ) در حد رفع نياز ضروري ، جايز است .

پ ) در خصوص « استمناء » دو گونه روايت در متون شيعي وجود دارد . در برخي از آن ها ، سخن از « بازي كردن با آلت جنسي خويش » است و در برخي ديگر سخن از « نكاح نفس خويش » است .
  گرچه اكثريت فقهاي بزرگ ، اين دو مقوله را تفكيك نكرده و آن ها را ترجمان يكديگر گرفته اند ، ولي مي توان گفت كه اين دو مورد ، به لحاظ موضوعي باهم تفاوت هايي دارند ، هرچند به لحاظ حكمي ، تفاوتي نداشته باشند .

در مورد نخست ، روايتي وجود دارد كه از آن مي توان حكم « عدم حرمت » را نتيجه گرفت(1) و البته كراهت آن با دلايل ديگر ثابت مي شود .
  البته روايتي وجود دارد كه امام علي (ع) فردي را بهمين خاطر « اندكي تعزير كرد » (2) و روايتي ديگر آن را جزء « فواحش » قرار داده است (3) كه اكثر فقهاء ، آن ها را حمل بر « حرمت » كرده اند .

در مورد دوم ، اگر مقصود آن باشد كه فردي با وسايلي خارج از وجود خويش ، اقدام به مفعول قراردادن خود كند ( كه در مورد مردان غير طبيعي شمرده مي شود ) ظاهر برخي روايات ، بر حرمت آن دلالت مي كند (4) هرچند ظاهر بعضي ديگر بر عدم حرمت دلالت مي كند (5) .
  البته برداشت رايج از اين روايات ، تعميم آن به هردو صورت فاعل يا مفعول و هردو صورت استفاده از وسايل خارجي يا اعضاي وجود خويش ، بوده است . ( جواهر الكلام 41/ 647 تا 649 ) .
  به گمان من ، برداشت رايج با ظاهر اين روايات و مفهوم لغوي و اصطلاحي « نكاح » ( الناكح نفسه ) سازگار نيست و با حمل آن بر صورتي كه خود را مفعول قرار دهد ، سازگار است .

ت ) نسبت به خود ارضايي زنان نيز مي توان گفت كه ؛ در مورد نخست ، مشمول همان حكمي خواهند شد كه براي مردان ثابت مي شود .
در مورد دوم ، با توجه به تفاوت نقش زن و مرد ( در فاعل و مفعول بودن ) ظاهرا روايات مورد نظر ( الناكح نفسه ) مشمول حال زنان نمي شود . بر فرض قبول شمول آن بر زنان ، فقط استفاده از اشياء خارجي را در بر مي گيرد و آن را محكوم حكم  مي شمارد .

ث ) در هر صورت ، حكم به « حرمت استمناء » يا « حرمت نكاح نفس خويش » چه براي زن و چه براي مرد ، در گرو خروج از حل تعارض اخبار ( روايات ) به نفع ادله ي حرمت است .
  اگر تعارض اخبار را موجب « تساقط » بدانيم و در اين مسأله به « اصل عدم حرمت » يا « اصل عدم تكليف الزامي » كه ناشي از « اصالة الإباحه ي عقليه » است ، تمسك كنيم ، در نتيجه ي آن به « عدم حرمت » خواهيم رسيد ( هرچند كراهت آن ثابت مي شود ) و اگر به « اصالة الحظر » يا « اصالة الإحتياط » ناشي از آن تمسك شود ، نتيجه ي آن « حرمت » خواهد بود .
ج ) پيش از اين و در جاي خود اين مطلب به اثبات رسيد كه ؛ « بيش از 90 درصد فقهاي شيعه ، اصالة الإباحه ي عقليه را به عنوان مبناي نظري خويش برگزيده اند » هرچند در مقام عمل به آن وفادار نمانده و اكثريت عمده ي آنان « مبتني بر اصالة الحظر و نتايج آن » فتوا داده و مي دهند .
  حق اين است كه مبناي نظري پذيرفته شده را بايد پايه و اساس اظهار نظر قرار داد و در مقام فتوا هم به آن وفادار ماند كه در اين صورت ، به نظريه ي « كراهت » خود ارضايي منتهي خواهد شد .       

3- « استمناء به واسطه ي غير » نيز يكي از فروع مسأله است . در متون روايي ، روايات معتبره ي  بسياري وجود دارند كه زن و شوهر ( در ازدواج دائم يا موقت ) مي توانند به اين طريق ، نياز جنسي خود را بر طرف كنند (6). البته در اين خصوص ، اكثر قريب به اتفاق فقهاء نيز آن را از نظر شرعي مجاز دانسته اند .



احمد قابل  ..............................  16/آذر/1384  .........................................  مشهد


********************************

پاورقي ها ؛

1 =  الاستبصار  4/ 226  ؛ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ وَ حُسَيْنِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الرَّجُلِ يَعْبَثُ بِذَكَرِهِ بِيَدِهِ حَتَّى يُنْزِلَ قَالَ لَا بَأْسَ بِهِ وَ لَمْ يَبْلُغْ بِهِ ذَلِكَ شَيْئا .

2 = وسائل الشيعة 20/ 352 ؛ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع أُتِيَ بِرَجُلٍ عَبِثَ بِذَكَرِهِ فَضَرَبَ يَدَهُ حَتَّى احْمَرَّتْ ثُمَّ زَوَّجَهُ مِنْ بَيْتِ الْمَال .‏

3 = و سائل الشيعة 20 / 353 ؛ وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْخَضْخَضَةِ فَقَالَ هِيَ مِنَ الْفَوَاحِشِ وَ نِكَاحُ الْأَمَةِ خَيْرٌ مِنْهُ .

4 = وسائل الشيعة ‏20 / 353 ؛ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي الْخِصَالِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الطَّيَالِسِيِّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْنٍ عَنْ أَبِي نَجْرَانَ التَّمِيمِيِّ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ ثَلَاثَةٌ لَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ-وَ لَا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ وَ لَايُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ، النَّاتِفُ شَيْبَهُ وَ النَّاكِحُ نَفْسَهُ وَ الْمَنْكُوحُ فِي دُبُرِه .

5 = وسائل الشيعة 20 /353 ؛ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي يَحْيَى الْوَاسِطِيِّ عَنْ إِسْمَاعِيلَ الْبَصْرِيِّ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الدَّلْكِ فَقَالَ نَاكِحُ نَفْسِهِ لَا شَيْ‏ءَ عَلَيْه .

6 = الإستبصار 1/105 . كافي 3/47 .