۱۳۸۴ بهمن ۱۱, سه‌شنبه

خرافات

خرافات
گفت و گو با احمد قابل/15 آذر 1384          مصاحبه گر: سيد ياسر ميردامادي
""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""
سروش خرد : بحث خرافه ، بحث دامنه داري است . چه در ميان روشنفكران و چه در ميان روحانيان . تعريف شما از خرافه چيست ؟ چه چيزي را مي توانيم خرافه بناميم ؟
قابل : به گمان من ، مفهوم خرافه را به معني ؛ « اعتقاد جزمي افراد به تأثير امور ماورائي در امور دنياوي بدون مدرك عقلي يا نقل معتبر و علمي ، يا اعتقاد به وجود پديده هايي كه عقل و يا نقل معتبر علمي آن را تأييد نمي كنند » مي توان گرفت .
س : معيار تشخيص خرافه از غير خرافه _ بنا بر توصيف شما كه ؛ اگر قابل دفاع باشد ، غير خرافي و اگر نباشد ،  خرافي است -  چيست ؟
ق : معيار اساسي ، وجود يا عدم وجود دلايل عقلي يا نقل منطقي است . اگر مطلبي مورد تأييد يكي از اين دو ( يا هردو ) باشد ، غير خرافي است و اگر مؤيدي نداشته باشد ، مي تواند خرافي باشد . اگر هم دليل بر ضد آن وجود داشته باشد ، حتما خرافي ارزيابي مي شود .  



سروش خرد: بيشتر بحث ما در مورد « خرافه در اديان » است ، هر چند كه صحبت از خرافه هاي عصر جديد هم مي شود . اما چه عواملي موجب گسترش خرافه در اديان مشخصا سامي و ابراهيمي و خاصه اسلام مي شود؟

قابل: در متون ديني كه عمدتا از عالم ماوراء براي ما خبر مي آورد گزارش هايي درباره ي پيامبران ، توانايي بعضي انسان ها يا اقدامات خاص خداوندي كه ما آن را ماورائي يا ماذون از ماوراء مي دانيم آمده نظير قدرت مسيح بر زنده كردن مردگان كه حالا جزئيات آن بر من روشن نيست كه مثلا كسي سكته كرده و مردم او را مرده مي پنداشته اند و ايشان با علم الاهي خود با بعضي ملاحظات او را به زندگي بر مي گردانده كما اين كه علم طب چنين مي كند و شايد هم واقعا مرده را زنده مي كرده است و يا قدرت مسيح مطابق گفتار قرآن در دميدن جان در گل ، به طور طبيعي وقتي انسان چنين مواردي را بپذيرد خود به خود امكان تعميم اين باور فراهم مي ايد ولي چون معجزات امور استثنائي بوده اند اگر تبديل به قاعده شوند آن را خرافه مي گويند : اين كه هميشه از امور ماورائي خرج كنيم تا كاري كه به طور طبيعي قابل انجام است آن را تحت الشعاع امور ماورائي قرار دهيم خرافه باوري است . آدم خرافي گمان مي كند كه وقتي مريض مي شود بايد دعا كند تا خدا شفايش بدهد در حالي كه در همين متون مقدس داريم كه  حضرت موسي كليم (ع) وقتي بيمار شد دعا كرد و خدا پاسخ اش گفت كه به طبيب مراجعه كن تا بر اثر مداواي او شفا يابي. آن دعا مال جايي است كه تلاش خود را مي كني ولي به نتيجه نمي رسي.
پس رد پاي خرافه را مي توان در امور معتبر شرعي و ديني جست منتها خود آنها چنان آمده كه گويا « امر استثنائي » است ، معجزه است نه اين كه بخواهند تعميم اش دهند . اين تعميم كار پيروان است كه بعدا سر از خرافه در مي آورد .
چون در تفكر ديني ، عوامل ماورائي في الجمله تاييد شده اند اين خود زمينه ساز تعميم آن عوامل است كه اسم اين تعميم خرافه است. تعميم آن يعني جايگزين كردن عوامل و موثرات طبيعي و تجربي با آن عوامل ماورائي.
در همين مثال طب وقتي به جاي دارو و درمان سراغ كف بين و اسطه ي جن و حتي دعا برويم اين خرافه باوري است.
علت زياد بودن خرافه در ساحت ديني ، درك ناقص از اصل وجود مؤثرات ماورائي در دين است كه اگرحدّ منطقي براي تأثير پديده هاي ماورائي در نظر گرفته نشود و يا از آن تعدي بشود ، دچار خرافي انديشي مي شويم .
ما كه مدافع شريعت و اعتقاد به عوامل و پديده هاي ماورائي هستيم ، مي گوييم آن مواردي كه خارج از چارچوب عادي زندگي رخ داده « استثناء » است و قابل تعميم نمي باشد . پس علت روي آوردن بسياري از متدينان به خرافه ، باوري ناقص به موثرات ماورائي است كه زمينه ساز پذيرفتن هر ادعايي شده و مي شود و البته ناشي از درك ناقص از متون شريعت است. گويي به بخشي از شريعت ايمان آورده اند و بخشي را وانهاده اند ( نؤمن ببعض و نكفر ببعض ) .
در علم هم چنين است كه اگر كسي با ناديده گرفتن بخشي از روند علمي و تجربي منجر به شكل گيري يك پديده ، مدّعي دستيابي به آن پديده بشود ، مدعاي او غير علمي ارزيابي ميشود و اگر بر آن ادعاي بدون دليل ، اصرار بورزد ، به عنوان فردي خيالاتي ( و شايد خرافاتي ) شناخته مي شود .
در گزارش مذهبي هم چنين است كه براي اقناع روحيات خاص آن زمان در برابر « سَحَرِه » و « كَهَنه » خداوند سبحان به پيامبرانش توانايي هاي خاصي داده يا خود اقدام به كاري استثنايي كرده است . برخي افراد ، آن جنبه هاي استثنائي اش را حذف مي كنند ( مثل حذف روند شكل گيري يك پديده ) و آن چنان ذهنيتي پرورده مي شود كه انگار ، تمام كارشرايع بر اساس امور غير طبيعي است . اين « غير طبيعي كردن امور طبيعي » و تبديل آن به يك روند ، خرافي گري است ، خواه در علم باشد يا دين يا هر چيز ديگر .

سروش خرد: تاثير امور ماورائي در متون اصيل ديني تا كجا پذيرفته شده كه بعد از آن بتوانيم تعميم آن را خرافه بدانيم ؟ اين تعميم را مصداقي تر روشن كنيد ؟
قابل: فكر مي كنم بايد از بحث خرافه هم گذر كنيم و قبلا درباره ي تاثير و تاثر و علت و معلول بحثي داشته باشيم تا بعد به مبحث خرافه بپردازيم . فرض كنيم كه منِ احمد قابل امروز با شما قراري داشته ام . در حالي كه از جايي ديگر بايد به حضور شما مي رسيدم . بخشي از تحقق اين واقعه ( به حضور شما رسيدن ) در اختيار من بوده است . يعني بايد جواب مثبت مي دادم . اما بايد وسيله ي نقليه اي مي بود ، سلامت حاصل مي بود ، تصادفي رخ نمي داد و... هزاران عامل وجود داشته كه بسياري از آن ها هم از اختيار من خارج بوده است . بخشي از اين ها را به لحاظ اعتقاد شرعي ، توفيق يافتن (حاصل شدن وفاق بين عوامل ) مي ناميم .
 ما همه اين عوامل را تحت تاثير خداي سبحان مي دانيم ( شايد هم به قول عده اي به خاطر راحت كردن خودمان آن ها را گردن خدا مي اندازيم ) . البته عامل ماورائي را ساري و جاري مي دانيم اما نه به معناي حذف عوامل فيزيكي . صرفنظر از حضور آن ماوراء ، ما هم عامل مستقلي هستيم كه وجود داريم . يعني بايد از نقش عزم و اراده ي خود و اقدامات اختياري لازم براي تحقق آن پديده كه در محدوده ي توان من بوده است نيز غافل نشويم . نه امور و عوامل بيرون از وجود من به تنهايي مي توانستند باعث تحقق حضورم نزد شما باشند و نه من مي توانستم تنها با مجموعه ي عوامل تحت اختيار خويش ، چنين پديده اي را تحقق بخشم .
حتي در قضيه طب و دارو ، ممكن است كه يك دارو اثر گذار باشد و احتمال تأثير مثبت آن هم بسيار زياد باشد ، ولي احتمال اثر منفي را هم به صفر نمي رساند . منتها به خاطر آن احتمال ضعيف ، نبايد جلو احتمال قوي منجز را گرفت . براي اين كه جزو معدود افرادي كه اثرات منفي دارو ، شامل حالشان مي شود نباشيم ( چون از اختيارمان خارج است ) آن را به خدا واگذار مي كنيم و از او مي خواهيم كه چنين اتفاقي نيافتد . به شرطي كه اعتقاد به ماوراء ، مسئوليت هاي اجتماعي و علمي بشر را حذف نكند .
خرافه اين است كه آدمي تلاش لازم علمي و منطقي را انجام ندهد و منتظر نتيجه هم باشد كه در اين صورت ، رويكردي خرافي داشته است .
بنابراين ، گرچه با نگاهي فلسفي و عرفاني ، مي توان همه ي عوامل را منتسب به ماوراء دانست اما برداشت ما از آن ماوراء بايد متفاوت با كساني باشد كه چشم بر واقعيات عالم وجود مي بندند و همه چيز را به عوامل غير قابل اثبات ، نسبت مي دهند .
برداشت غير خرافي معتقد است كه « ابي الله ان يجري الامور الاّ باسبابها » يعني ؛ خدا تمام امور را از طريق اسباب و عوامل طبيعي اش به انجام مي رساند .
اما ديدگاه خرافي معتقد است كه اسباب و علل و عوامل طبيعي مهم نيست و همين طور گتره اي ، در هرگستره اي از عالم وجود ، از نيروهاي ماورائي ، كه مثلا در اختيار برخي افراد خاص ، همچون ائمه ي هدي (ع) است ، مي توان خواست كه از آن ها بهره گيرند تا ما به نتايج مطلوب خويش  برسيم .

سروش خرد : من از گفتار شما پاسخ سوال بعدي را هم احساس مي كنم گرفته ام و آن اين كه اگر خرافه را « تعميم دادن نابهنجار و كليت بخشيدن غير ضروري به امور ماورائي در جهان طبيعي » بدانيم آن گاه پاسخ اين پرسش كه آيا اديان ذاتا خرافه پرورند ( البته اگر براي اديان ذاتي قائل بشويم ) اين است كه ؛ « چون زير بناي اديان اعتقاد به تأثير ماوراء در طبيعت است ، اين  اعتقاد مستعّد خرافه پروري است » . آيا برداشت من از كلام شما درست بوده است ؟
قابل: اين را به صورت مطلق نمي توان تاييد كرد . في الجمله اعتقاد به ماوراء ( اگر غفلتي براي فرد معتقد حاصل شود ) زمينه خرافه را دارد ولي فرض در اين است كه دين وشريعت به « توجه معتقد » نظر دارند نه « غفلت معتقد » .
براي مثال تبديل عصاي موسي به اژدها ، فرايندي را لازم دارد تا در عالم طبيعت ، چنين تحولي اتفاق افتد . عصا كه چوب است ، بايد خاك شود ، گياهي از آن خاك برويد ، آن گاه گياهي كه از خاكش رسته ، بايد توسط گياهخواري خورده شود و به گوشت بدل شود ، آن وقت ، افعي آن گياهخوار را بايد ببلعد و تبديل به تخم شود ، پس از تخم گذاري ، بچه ي افعي تولد يافته و بزرگ شود تا شمايلي چون اژدهاي حاصل از عصاي موسي پديدار شود . پس اين پديده حاصل سيكلي است كه از عصا شروع شده است و به اژدها ختم شده است . خداوند آن واسطه ها را حذف مي كند و تسريعي در عوامل طبيعي ايجاد مي كند كه به محض انداختن عصا ، تبديل به اژدها مي شود . ولي اين خلاف طبيعت نيست .
اين كه خدا را در رفتار خويش ، محكوم همه ي قوانين طبيعت بدانيم ، باوري غير ديني است . گرچه در رفتار با اهل اين دنيا ، عمدتا طبق قواعد دنيا عمل مي كند و براي ما پيغمبري از جنس خودمان مي فرستد ( براي حيوانات هم اگر به « امم امثالكم = مثل خودمان بودن » قائل شويم ، پيامبري از جنس خودشان مي فرستد ) .
اعتقاد به ماوراء ذاتا به خرافه پروري نمي انجامد ولي در قرآن هم آمده است  كه ؛ « ما مثال مي زنيم و برخي گمراه و گروهي هدايت مي شوند » . چنان كه از چاقو هم مي شود استفاده مثبت كرد و هم مي توان با آن آدم كشت ، اين قابليت وجود دارد كه با برداشت ناقص از دين يا شريعت ، به وادي خرافات بيافتيم ، ولي نمي شود گفت ذات دين يا شريعت ، خرافه پرور است . با دين ، هم مي توان ستم كرد و هم مي توان عدالت را برقرار كرد . هم مي شود خرافي بود و هم عقلايي و طرفدار دانش .

سروش خرد: به هر حال ما عناصري در دين داريم مثل اعتقاد به ماوراء و امور غيبي . آيا اين باورها زمينه ساز خرافه نيستند ؟

قابل: البته عناصر ديگري هم در دين داريم مثل « لزوم توجه به حقايق هستي » و « لزوم شناخت سنن الهي » كه همان « سنن طبيعي » اند . اگر آن اعتقادات ، صرفنظر از اين اعتقادات ( لزوم توجه و عدم غفلت ) در نظر گرفته شود ( يعني ؛ بخشي پذيرفته و بخشي انكار شود ) البته مي توان گفت كه ؛ « اعتقادات ديني ، زمينه ساز خرافه اند » ولي اگر « مجموعه ي عقائد ديني » پذيرفته شود ، نمي توان چنين ارزيابي كرد .
ضمنا ، دو موضوع را به نظر من بايد از هم تفكيك كنيم . يكي آن چه به عنوان دين در زمان رسول خدا (ص) رايج بوده است ( كه پيامبر خدا و ائمه ي هدي ، آن را تبيين كرده و دينداران به آن گرايش داشته اند ) و يكي هم رقم خوردن گرايشات دين داران ( پس از عصر حضور ) در نظر و عمل .
با توجه به اين نكته ، مي توان « متن اوليه » را از « متن ثانويه » تفكيك كرد . نهايتا ، روايات قطعي پيامبر و ائمه ( در ديدگاه شيعه ) را در كنار قرآن ، به عنوان متن اوليه قرار داده و برداشت متكلمان و فقيهان را متن ثانوي مي ناميم .
نسبت به متون اوليه ، بايد توجه كرد كه اسلام « علي فترة‌‌ من الُرسل = در دوراني كه بين پيامبر قبلي و پيامبر فعلي قرار مي گيرد » آمده است . با توجه به رواج برخي رويكرد ها و برخي راهكارهاي ناپسند ، شريعت نمي توانست برخي امور را تغيير دهد و به ناچار ، امضاء مي كرده است ، مثل ؛ « برده داري » يا « برخي مناسبات تبعيض آميز بين زن و مرد » . دليل اش هم اين است كه برخي مسائل ، تبديل به فرهنگ شده اند و براي تغيير فرهنگ ، مدت زيادي لازم است تا اندك اندك زمينه هاي تغيير ايجاد شود . حضرت امير (ع) در زمان كوتاهي قبل از شهادت اش مي گويد : « الله الله في النساء ، فاِنَّ آخر ما تكلّم به نبيكم ان قال اتقّوا الله في الضعيفين ، النساء و ما ملكت ايمانكم » . اين آخرين وصيت پيامبر (ص) بوده كه زنان و بردگان را از ياد نبريد . يعني اين مهم ترين دغدغه ي پيامبر خدا بوده كه در « نهج البلاغه » نيامده و در كتاب « كافي » ذكر شده است .
به هر حال ، اگر قائل به تفكيك شويم ( هر چند كه اثباتش دشوار است ) مشكلاتي پيش نمي آيد . من صريح مي گويم كه متن اوليه ( با توجه به نكات پيش گفته ) به هيچ عنوان با خرافه سازگار نيست . يكي ازپرسش هاي مهم مربوط به بحث ما اين است كه ؛ « چرا پيامبر خدا (ص) معجزه اي به جز قرآن نياورد ؟ عباراتي چون ؛ « افلايتدبرون» ، « افلا يعقلون» ، « هل يستوي الذين يعلمون والذين و لا يعلمون» و « فَبَشِّر عباد ، الذين يستمعون القول » ظاهرا نشان مي دهد كه پيام خداوندي در زمان رسالت نبي خاتم ، اين است كه ؛ « الان دوره ي سحر و جادو و ريسمان انداختن نيست ، بلكه دوران مراجعه به علم و آگاهي و تعقل است » .

سروش خرد: ولي اين قدر روايت بعدها....

قابل: مي دانم كه روايت هاي بسياري در مورد وقوع برخي معجزات توسط پيامبر خدا (ص) و ائمه ي هدي (ع) داريم ، ولي توجه شود كه جز در برخي موارد استثنايي ، بسياري از اين روايات ساختگي اند . اثبات اين مساله البته سخت است ولي آمادگي اثباتش را دارم . براي نمونه عرض مي كنم كه در مسأله ي مهمتري مثل امامت ، تا سال 250 هجري قمري بحث عدد 12 در مورد ائمه ، بين پيروان ائمه مطرح نبوده است . تفكر رايج شيعه ي قرون اول و دوم هجري تا اواسط قرن سوم ( زمان امامت امام عسكري (ع) ادامه ي سلسله ي امامت از پدر به پسر تا پايان عمر بشر در دنيا بوده است .
با اين كه اهل سنت رواياتي مبني بر اين كه ؛ « بعد از پيامبر 12 خليفه از قريش مي آيند »  داشته اما شيعيان بي اعتنا بوده اند . استدلال شيعه اين بوده كه تا قيامت زمين از حجت خالي نيست و حجت ها پشت سر هم پسر بعد از پدر ( و در صورت ضرورت برادر بعد از برادر ) ادامه دارند .
زمان امام صادق (ع) او را قائم آل محمد مي دانستند و زمان امام كاظم (ع) او را . اما ما كاتوليك تر از پاپ شده ايم . تا وفات امام حسن عسگري (ع) كه سه نفر شهادت داده اند كه او فرزندي داشته كه آنان ديده اند ولي به امر خدا بايد غايب از انظار باشد . البته بسياري از شيعيان ايشان گفته اند : فرزندي نداشته . نهايتا با رؤيت فرزند ايشان ، دوازده امام داريم . از اين زمان توسط افرادي چون ؛ « ابن قبه » و ديگران ، اعتقاد به عدد 12 در تشيع شكل گرفته كه آن امام هم ( چون زمين از حجت خالي نيست ) امام منتظَر مي شود كه غايب است . اين عدم اعتقاد به عدد 12 تا قبل از امام عسگري (ع) خاص يكي دو نفر نبوده بلكه تمام اصحاب ائمه يا اكثريت فوق العاده اي از آنان به آن بي اعتنا بوده اند .

سروش خرد: برخي هم مي گويند كه روايت اسطوره محمد حنفيه هم موثر بوده...

قابل: حالا عرض مي كنم. رواياتي كه نبوده و بعد پيدا شده و آن چنان شتابزده هم پيدا شده كه عدد 13 و 14 هم شكل گرفته . مثلا در كافي آمده كه 12 تن از نسل امام علي يا فاطمه (س) امام خواهند بود ، كه 13 نفر مي شوند . يا 10 نفر از نسل امام حسين كه 13 تن مي شوند . البته بعدها اين كتاب ها را تصحيح كرده اند و 12 را 11 و 10 را 9 كرده اند و قربة الي الله كارها درست شده است .
به هر حال عرض مي كنم كه سره و ناسره كردن متن روايات ما « دشوار » است اما نبايد به انكار اصل آن ها بيانجامد .
به طور مثال اگر بدانيم كه « صندوقي از جواهرات ناياب و تاريخي » در ميان كوهي از زباله هايي كه دور ريخته مي شود ، قرار گرفته و مدفون شده است ، اگر كسي بداند و عاقل و مالدوست باشد آن را مي جويد تا بيابد . من متن روايات شيعه و سني را با همه ي روايات جعلي موجود در آن ها ، گشته ام و از سال 64 مشغول اين كار بوده ام و چنان گوهرهاي نابي در اين متون يافته ام كه به آلوده شدن ظاهر وجود آدمي به همه زخارف دنيا براي كشف آن ( حقيقت شريعت محمدي ) مي ارزد .
شما نمي توانيد دين يا شريعت خاصي را حذف كنيد ، زيرا صرف نظر از دوران اقبال و ادبار، مومنان به اين شرايع ، هميشه بوده اند . هر چند من به وجود « اديان مختلف » معتقد نيستم و معتقدم كه دين خداي يگانه ، يگانه بوده است ولي شرايع ، مختلف بوده اند . گاهي يك روايت از هزار روايت ، آن چنان در اقناع مؤمنان و مخاطبان شرايع به كارتان مي آيد كه به تمام آن آلودگيهاي ظاهري مي ارزد . به هر حال به نظر من اين سخنان بي بديل ، چنان ارزشمند هستند كه به جست و جوي شان مي ارزد . البته هستند كساني كه اين رويكرد را نمي پسندند .
متاع كفر و دين بي مشتري نيست                   يكي اين و يكي هم آن پسندد

سروش خرد: مضرات خرافه گرايي در دين را چه مي بينيد؟

قابل: اساس دين را مورد سوال قرار مي دهد ، هستي اش را به خطر مي اندازد ، دچار وقفه مي كند و حتي باعث عقب گرد بسياري از انسان ها از ديانت مي گردد . بي هيچ تعارفي چهره ي دين را ملكوك مي كند . به نظر من صدماتي كه مي زند آن قدر هست كه بارها و بارها فكر كردن براي علاج اش را وجهه همت خود كنيم
گرچه افراد متدين و متشرع اما خرافاتي ، از ضررهاي رويكرد خويش غافلند ( به همين دليل نمي توان آنان را چندان مقصر دانست ) ولي ناخواسته و ندانسته ، تيشه به ريشه ي دين و يا شريعت مي زنند . اين ها دوستاني نادان اند كه در اكثر اوقات ، ضررشان از هر دشمن آگاهي بيشتر است .

سروش خرد: شما هدف دين را در چه مي دانيد كه خرافه گرايي را مضر به دين مي دانيد؟
قابل: هدف دين، رسيدن انسان به حقيقت است ؛ كشف حقايق هستي و البته زيستن بر مبناي آن حقايق در همين دنيا ، دور شدن از سراب ها و خيال ها و برگشتن به سر « آب زلال حقيقت»  .
سروش خرد: به نظر شما كدام بخش از سه قلمرو ديني اخلاق، عقايد و فقه با خرافه نسبت افزون تري دارند؟ نسبت اين سه حوزه با خرافه چيست؟

قابل: من حوزه هاي حضور دين را سه گانه مي دانم ؛ كلام ، اخلاق و احكام . در حوزه ي اخلاق چون صحبت از بايد و نبايد ارزشي است ، مجال خرافي انديشي زيادي وجود ندارد مگر اين كه كسي در تعريف مقولات اخلاقي ، دچار غفلت شود و مثلا « صبوري » را به « تنبلي » و « زهد » را به « عدم تلاش در توليد » و امثال اين تعريف هاي غافلانه تفسير كند .
يعني اگر از باورهاي خرافي اثر بپذيرد ، اخلاقش نيز خرافي خواهد شد . به اين معنا اخلاق به تنهايي ، كمتر خرافي باوري را بر مي تابد .
اما آن دو حوزه ي ديگر ( به ويژه  فقه ) بسيار تاثير گذارند . به نظر مي رسد كه در حوزه ي عقايد خرافات خود را تئوريزه مي كنند تا بسط يابند و مجال حضور در زندگي بشر را بيابند .
در محدوده فقه آن عقايد مي توانند قوانين يا توصيه هايي را رقم زنند ، به خصوص در مستحبات و مكروهات شرعي ، ما شاهد حضور راهكارهاي خرافي هستيم . در واجبات و محرمات چون حساسيت بيشتري نسبت به احراز صحت سند روايات و مفهوم آن ها ( از حيث انطباق با عقل و نقل قرآني ) بوده خيلي پالايش شده ولي در مستحبات و مكروهات ، اين روند بررسي متوقف مي شود و تحت عنوان « تسامح در ادله ي سنن ( مستحبات و مكروهات ) » خرافات فوق العاده اي شكل گرفته است .

سروش خرد: به نظر شما زمينه هاي شكل گيري تاريخي خرافه در دل دين چيست؟

قابل: چند زمينه را مي توان گزارش كرد ؛
اولا ؛ جهل مردم و پيروان دين ، سبب اصلي در تحقق خرافه است . جهل و غفلت عالمان از اين كه ؛ « با تسامح در ادله ي سنن » زمينه ي بررسي ادعاهاي افراد در خصوص نسبت دادن برخي مسائل نامربوط به دين يا شريعت فراهم شده و مي شود . به همين دليل ، بسياري از روايات دروغ در اين بخش ، در سايه ي امنيت قرار گرفته اند .
جهالت پيروان غير عالم ، سبب شده است كه « سوء استفاده گران » بتوانند از جهل آنان به نفع خويش بهره برده و موقعيت هاي كاذب براي خويش فراهم كنند و مردم را به بيراهه هايي بكشانند كه جز خسارت دنيا و آخرت ، ارمغاني براي آنان نداشته است .
دعوت به كارهايي كه مردم را در انظار خردمندان ، پست و حقير جلوه مي دهد و آنان را در معرض انواع اهانت ها قرار مي دهد ، گوشه اي از نتايج آن است .
ثانيا ؛ منفعت طلبي آگاهان سودجو ، يكي از زمينه هاي توليد و رشد باورها و رفتارهاي خرافي است . نشر انديشه هاي خرافي در قالب انواع نشريات مكتوب و شفاهي و سمعي و بصري و توليدات هنري مبتني بر آن ، منافع مادي آنان را تأمين كرده و از نظر معنوي ، مردم را از رويكرد آگاهانه به متوني كه سعادت دنيا و آخرت مردم را تأمين مي كند و راه را بر سوء استفاده ي « گمراه كنندگان » مي بندد ، باز مي دارند .
ثالثا ؛ تلاش مخالفان شريعت براي از ميدان خارج كردن شريعت ، يكي ديگر از زمينه هاي توليد باورهاي خرافي است .
براي اين منظور ، خوب است يك بار ديگر به « دفتر اول مثنوي، حكايت بلند پادشاهي يهودي كه مسيحيان را مي كشت و وزير زيرك او كه وي را از اين كار منع كرد و اجازه خواست تا با فتنه انگيزي و اختلاف افكني ، مسيحيان را به جان هم اندازد تا خود آنان يكديگر را هلاك كنند و به اين وسيله ، پادشاه نيز از شر آنان خلاصي يابد » مراجعه كنيم تا معلوم شود كه برخي « دشمنان آگاه » از رويكردهاي خرافي براي « بي اعتبار كردن شريعت » چه بهره ها مي برند و به دست « دوستان نادان » چگونه نقشه هاي بنياد برافكن خويش را اعمال مي كنند .
مي توان در يك عنوان كلي ، همه ي اين زمينه ها را جمع كرد و گفت : « اساس رويكرد خرافي بشر ، بخاطر جهل نسبت به " جايگاه حقيقي انسان در مجموعه ي هستي " است » .
آدمي ( بدون دليل عقلي و نقلي معتبر ) خود را « جانشين خدا در زمين » يا « محور هستي » دانسته است و « غروري كاذب » سرتاپاي اورا در بر گرفته است . تمامي قدرت مطلقه ي خداوندي نسبت به هستي را براي خود يا افرادي از نوع خويش مصادره مي كند ، چرا كه نمي تواند تصور قدرت مطلقه در غير انسان را داشته باشد . نمي خواهد بپذيرد كه خلقت ديگر موجودات از خلقت آدمي مهم تر بوده است ( لخلق السموات و الارض اكبر من خلق الناس و لكن اكثر الناس لايعلمون . غافر /57 ) . نمي خواهد رياست عالم را به موجودي ديگر واگذار كند و به همين جهت ، اگر خود را واجد قدرت نمي داند ولي برخي از همنوعان خود را واجد قدرت هاي غير طبيعي معرفي مي كند . مدعي مي شود كه او يا همنوع وي ، همه چيز را مي داند و توان تغيير همه چيز را دارد . از اينجا است كه خود خواهي افراطي يا نوع خواهي غير منطقي ، پديدار مي شود و راه خرافات ( و بسياري ضرر هاي ديگر ) براي آدمي هموار مي گردد .
اين ادعاي گزاف ، وقتي با واقعيت هاي زندگي بشري در مجموعه ي هستي روبرو مي شود ، از تحليل ناتواني انسان براي حل مشكلات خويش عاجز مي شود و به همين جهت به تحليل هاي غير منطقي كشيده مي شود .
از طرف ديگر ، انسان براي نيازهاي خود دنبال امكانات بر طرف كردن آن هاست . اين نيازهاي صادق و كاذب ، برخي افراد انسان را به پذيرفتن ياوه ها وادار مي كند . بنابراين خرافه فقط اختصاص به اديان ابراهيمي ندارد . به طور مثال دوستي به ژاپن رفته بود و مردم آنجا را – كه پيرو آئين شينتو اند- به شدت خرافي يافته بود و البته علت پيشرفتشان را عدم بكارگيري خرافات در كارهاي مربوط به زندگي مادي و عمل بر اساس اصول علمي ، ارزيابي كرده بود .   
روش مسيحيت غربي در تفكيك قلمرو دين و دنيا را نيز مي توان عامل رشد جوامعي دانست كه عليرغم وجود خرافات در باورهاي شرعي آنان ، مانع زندگي روزمره شان بر اساس مباني علمي نشده است .
 اين كه خانم نخست وزير اسبق فرانسه « ژوسپن » پيش كف بين رفته بود تا از نخست وزيري همسرش براي دوره ي بعدي اطلاع يابد ، نشانگر آن است كه در جوامع مدرن غربي نيز خرافات وجود دارند .
شبكه هاي تلويزيوني غربي را هم داريم كه برنامه ي روانشناساني را پخش مي كنند كه كارشان به گريه انداختن مردم است و از تكنولوژي « روضه خوانان و مداحان مذهبي » تنها « آواز خواني » آن را ندارند .
مراسم شديدا خرافي « تدفين پاپ » اگر بيشتر از مراسم ايرانيان در اين موارد ، خرافي ارزيابي نشود ، مطمئنا كمتر از آن نخواهد بود ، در حالي كه حضور جمعيت بسيار پيروان مسيح و مسئولان كشورها در اين قرن « رشد علم و آگاهي » در آن مراسم خرافي و تحمل آن ، نشان مي دهد كه موجوديت خرافات ، ناشي از خاصيت خود بشر است كه اين گونه امور را بر مي تابد . البته در برخي موارد هم احساس مي كند كه چون نمي تواند نيازش را از راه هاي علمي برآورد ، به خرافه رو مي آورد ، چرا كه نمي خواهد اميد خود را از دست بدهد .

سروش خرد: با اين حساب، انسان ، حيوان خرافه ساز است . حالا به لحاظ تاريخي آيا مي توانيم گروهي از علما را خرافه ستيز بدانيم و اگر مي توانيم چه علمايي بوده اند و چه آثاري از ايشان باقي مانده و آيا هنوز هم چنين افرادي داريم؟

قابل: در باب تاريخ اسلام و ائمه ، مثل « لؤلؤ و مرجان » محدث نوري يا « حماسه حسيني »  آقاي مطهري بوده اند . اما اقدامات چنان كم اند كه مي توان « كان لم يكن » تلقي كرد . بايد شروع كرد و براي شروع بايد افرادي كه اطلاع كافي داشته و بتوانند اظهار نظر مستدل و قانع كننده داشته باشند ، بايد به ميدان آيند . چون اين موضوعات جنبه عاطفي يافته و نزديك شدن به آن خطرناك است بايد ابتدا به مردم ثابت كرد كه « طبيب و كارشناس » هستي و گر نه تو را نفي مي كنند ، بي دين و يا نادان نسبت به دين مي دانند . به همين علت « مقابله با خرافات در متن شريعت » به علت وجود سپر ديني ، به آنان ايمني مي دهد .
لازمه ي درگيري علمي با اين افراد و اين رويكرد ، شجاعت و فدا كاري افراد و گروه هايي است كه بايد وارد صحنه شده و با آن درگير شوند .
برخي فيلسوفان ( كه عقلگرا بودند ) و عرفا ( كه به احساسات پرداخته اند ) البته در برخي حوزه ها تلاش هايي كرده اند لكن در توفيق ايشان بايد تامل كنيم زيرا خيلي توفيق نيافتند . البته برخي آثار گرانبها از آنان بجا مانده است كه اگر آن آثار را به عنوان « مستندات قوي براي بحث امروز » بدانيم ، مي توان گفت كه ؛ آنان توفيق يافته اند ولي اين توفيقات ، چندان  « هم پاي رشد خرافه » نبوده ونيست و نمي توان ادعا كرد كه در برابر جريان خرافه گرايي ، يك جريان مبارزه عليه آن نداشته ايم .
در تفكر مسيحي « پروتستان ها » از خرافه گرايان مسيحي موفق تر بودند و به همين دليل  عده اي روش آن ها را براي خرافه زدايي از شريعت محمدي (ص) نيز تجويز مي كنند ولي آن ها هم در متون اوليه شان چندان كامياب نبودند و گاه در متون بازنگري شده ي آنان نيز برخي خرافات باقي مانده است ، هرچند بعدها مورد استقبال قرار گرفتند . اين مطلب نظير اعتراض آقاي صالحي نجف آبادي به استفاده ي آقاي مطهري از برخي خرافات است ، در جايي كه به نقد آن ها پرداخته است .
خود مبحث « تحريف در شريعت » اگر شاخه اي از خرافه باشد ، در متن قرآن و دين به صراحت گزارش آن آمده است .

سروش خرد: شايد تحريف در قرآن اشاره داريد؟ آيا كم و زيادي در قرآن صورت گرفته است؟

قابل: تحريف در قرآن به معناي تحريف متن نبوده بلكه تحريف در آن به معني سوء استفاده از كلام بوده . خود قرآن از « تحريف مفهومي كلام الهي » ياد كرده است ( يحرفون الكلم عن مواضعه ) .
 مثلا برخي منتقدان شريعت « ويل للمصلين» را گرفته و ادامه را نياورده اند . تحريف به معني « كم و زياد كردن آيات قرآن » نبوده ، يعني آنچه در برخي روايات شيعه و اهل سنت در مورد آيات قرآن « با اضافاتي » آمده است ، به راحتي مي شود فهميد كه مقصود آن ها ، تفسير آيه است و نه تحريف آن .
البته چند روايت بوده كه به تحريف اشاره مستقيم دارند ولي نمي توان به مفاد آن ها اطمينان يافت . شايد  بحث « ارزش حفظ قرآن » و پاداش هاي اخروي كه براي آن در نظر گرفته شده ، ناشي از رويكرد « جلوگيري از تحريف قرآن » بوده است .

سروش خرد: سوالي راجع به ساختار فقه شيعه داشتم . شهرت نظريه ي تكامل زيستي داروين در محافل علمي عالمگير است . اخيرا نظريه طراحي هوشمند در آمريكا مطرح شد كه در كشورهاي غربي اعتراض علمي شديدي در پي داشت . در آمريكا از اين جهت جا باز كرد كه 90 درصد آمريكائيان « سفر تكوين » را بيشتر از تكامل باور دارند . اين را گرفتم و به جامعه ي خودمان نقب مي زنم كه آقاي شريعتي معتقد بود اگر ما در فقه شيعه عنصر علم و زمان را جايگزين عقل و اجماع كنيم مي توانيم به تحول و پويايي برسيم . نظر شما در اين مورد چيست؟

قابل: من نمي دانم كه دوستان سروش خرد يا مخاطبان اين مصاحبه ، چقدر با وبلاگ « شريعت عقلاني / ghabel.persianblog.ir » آشنايي دارند و به همين علت شايد حرف هايم تكراري شود . معتقدم شريعت در امور دنيوي عين عقلانيت است ولي عقلانيت يك نسخه ندارد كه بگويم فقط همين عقلانيت كافي است . يعني عقلانيت هم اختلافي است .
در مشتركات عقلاني، شريعت موظف به تاييد مشتركات است و در امور « مختلف فيه » با استدلال حق انتخاب دارد . ما بايد تفكيكي داشته باشيم بين « مشتركات عقلاني بشر » با موارد اختلافي بين عقلاي بشر .
از طرف ديگر ، ظاهرا تعريف مشتركي از دين نداريم . آقاي سروش از دين بدون ايدئولوژي سخن مي گويد و آقاي مطهري يا آقاي شريعتي خلاف اين را مي گويند . البته با تعريف خاص آقاي سروش از ايدئولوژي ، نمي توان بحث كرد ، مگر آنكه در مباني تعريف توافقي حاصل گردد . حالا بايد بر سر تعريف علم و عقل هم به اشتراك برسيم . طبق تعريف من بخش عمده اي از عقل همان علم است . حتي در فرهنگ مذهبي داريم كه « العلم امام العقل » به لحاظ وجود خارجي بين دو امر ِ « عقل و نقل » اختلاف است . اما همين نقل ، عقل را تأييد مي كند كه « اول ما خلق الله العقل ... » . عقل ، حجت باطني خداست . بزرگترين آيه قرآن در شاهد گرفتن هنگام معامله است كه كاملا عقلايي است . ولي در ازدواج هم اختلافي داريم مثل حق طلاق كه به مرد داده مي شود . من پنج روايت صحيحه ديده ام كه در خلع ، زن مي تواند متقاضي « جدايي » باشد ، حتي اگر مرد راضي به آن نباشد و به محض جدي بودن زن بر جدايي و مراجعه به حاكم ، جدايي حاصل مي گردد و نيازي به رضايت مرد نسبت به اصل جدايي نيست . تنها در ميزان مالي كه بايد از زن بگيرد ، مي تواند بيش از مهريه را ( در صورتي كه پرداخته باشد ) از زن طلب كند . به عبارت ديگر ، مي تواند ادعاي خسارت كند . با وجود صراحت روايات به « تفاوت طلاق و خلع » و عدم لزوم يا جواز طلاق از سوي مرد پس از خلع ( جدي بودن زن بر عدم ادامه ي قرار داد ازدواج ) ، متاسفانه فقها همه را به نفع مرد مصادره كرده اند و باز هم فتوي به لزوم طلاق از سوي مرد داده اند .
در سخنراني هايم چند بار گفته ام كه معجزه اي بزرگتر از معجزه پيامبر (ص) براي تحريف شريعت او  به كار گرفته شده و دين را تحريف كرده اند . نمي دانم برخي از فقهاء چه جراتي داشته اند ؟ امام صادق در سال 120 هجري مي گويد: « ما من شيء عليه الناس اليوم الا هو منحرفٌ عما نزل به الوحي» در كلام عرب « ما من شيء » يعني يك چيز هم نبوده است كه انحرافي در آن صورت نگرفته باشد . البته اين سخن به معناي عدم امكان بازيابي متن غير منحرف شريعت محمدي (ص) نيست . منتها پيدا كردن « متن غير محرف » جرأت مي خواهد . البته اين جرأت ، چيزي نيست كه همگان داشته باشند .
آقاي مطهري در كتاب مساله حجاب اش مي گويد كه طبق روايات ، خانم خانه در برابر برده ي مردي كه خريداري شده است لزومي به حفظ حجاب نداشته و در مقابل خادم خانه هم چنين است . امام (ع) در جواب برخي پزسشگران ، اين موضوع را تاييد كرده است كه هنگام سوار شدن شتر ، ساق پاي خانم ديده مي شود ، آيامي تواند به كمك مرد برده سوار شود ؟ آياممكن است تنها با مرد برده همسفر شود ؟ به هنگام سوار شدن شتر ، بايد دست خود را بر شانه ي برهنه ي مرد برده بگذارد ، آيا اين اتفاقات اشكالي ندارد ؟ امام مي فرمايد كه ؛  « نه» . آقاي مطهري اين جا مي گويد كه ؛ « اگر فقيهي جرأت كند ، مي تواند بگويد كه كارگراني كه امروزه در درون خانه ها كار مي كنند هم همين حكم را دارند و تنقيح مناط كند » .
من عرضم اين است كه عقل و علم را تعريف كنيم . اين ها تبايني ندارند كه جابجايشان كنيم . اجماع ، اگر به « اجماعيات عقلاني بشر » برگرديم خوب است ولي به معناي « اجماع رايج مورد نظر شيعه » اصلا از نظر علمي بهايي ندارد . خصوصا در شيعه كه برخي فقهاي گذشته معتقدبودند كه ؛ اگر افرادي همچون « شيخ مفيد » و « ابن براج » و « ابن جنيد » مخالف با نظري بودند و فرد مجهول الهويه اي بين ايشان نبود كه احتمال امام زمان بودن او باشد مي فهميم كه امام زمان بين بقيه ي فقهاست !! » .
متاسفانه چون متون ثانويه و اين اظهار نظرها به زبان عربي اند و همه مردم نمي توانند آن ها را مطالعه كنند ، راهي ندارند تا بفهمند كه چه امور سستي مبناي آقايان را در برخي مسائل اساسي تشكيل مي دهند . مردم متشرع از اين مسائل اطلاعي ندارند .
به هر حال به نظر من ، فقه شريعت مبتني بر عقل است به عنوان اولين دليل- نه به قول برخي فقيهان شيعه كه آن را صاحب نقشي تأثير گذار نمي دانند- . عقل « حجت باطني و اصلي » است و بقيه هم « حجت ظاهري و فرعي » . يعني « نقل » حجت فرعي و ظاهري است . خواه نقل قرآني باشد يا روايات معتبره ، و در آخر هم « اجماعيات » كه زير مجموعه ي عقل و نقل اند . حجت مطلق دانستن اجماع ( آن هم به عنوان كاشف نقل مفقوده ) در شيعه جايگاهي ندارد . اين است كه مي توان همان چهار عامل را آورد با رويكرد نظري به « عقل » كه بايد آن را در راس ادله قرار دهيم .
داستان تناسب تكوين و تشريع ، يكي از اساسي ترين مباني شريعت است . قرآن كريم صريحا مي گويد : « فاقم وجهك للدين حنيفا ، فطرة الله التي فطر الناس عليها ، لا تبديل لخلق الله ، ذلك الدين القيم » يعني ؛ « دين حنيف » مبتني بر « فطرت غير قابل تغيير انساني » نوشته شده است و تا وقتي « منطبق با فطرت انساني » باشد ، پا بر جا و « استوار » مي ماند . پس اگر ذره اي از « انطباق شريعت با نسخه ي تكويني انسان » عدول شود و اين نسبت منتفي شود ، استواري و بقاي دين به خطر افتاده و ازبين خواهد رفت » .
مسأله ي كم توجهي به قرآن و توجه بيش از حد به روايات مخالف با ظاهر قرآن و مخالف با رويكردهاي عقلاني ( عليرغم توصيه هاي شريعت ) تا آنجا پيش رفته كه برخي براي استدلال به قرآن نيز بجاي مراجعه ي مستقيم به قرآن ، به نظريات ساير فقهاء مراجعه مي كنند و اكثر فقهاء از پرداختن تخصصي به تفسير « آيات الأحكام » نيز بازمانده اند تا چه رسد به تفسير بيش از آن .  
براي نمونه به بيان خاطره اي از آقاي خامنه اي در مجله پيام انقلاب ( در زمان قائم مقامي آقاي منتظري ) مراجعه كنيد كه مي گويد : « مباحثه جالبي در منزل پدر ما بين آقاي منتظري و مرحوم آقاي ميلاني اتفاق افتاد . آقاي منتظري عادتا در حضور يك عالم ، يك بحث علمي را مطرح مي كند . ايشان به مشهد آمده بود و شنيده بود كه پدر ما مريض است و براي عيادت آمد . هم زمان آقاي ميلاني نيز آمد . بحث برائت بود كه آقاي ميلاني آيه قرآن « و ما كنّا معذّبين حتي نبعث رسولا » ( يا يكي ديگر از آيات اين بحث ) را اشتباه خواند و آقاي منتظري خرده گرفت . آقاي ميلاني گفت : در رسائل شيخ آيه را اينگونه نقل كرده است . آقاي منتظري گفت : مثل اينكه شما ، قرآن را هم از روي رسائل شيخ مي خوانيد ؟!! حالا برخي قرآن را هم از روي رسائل شيخ مي خوانند .
اگر متن را نه بر مبناي اخباري گري بلكه عقل گرايانه باز خواني كنيم ، آن چنان دستمان پر است كه رقيب را به راحتي زمين گير مي كنيم و من اعتقاد دارم كه 80 درصد آن چه اكنون در جامعه وجود دارد ارتباطي به دين ندارد . منتها نشان دادن تمام آن موارد ، كار يكي دو نفر نيست . از طرفي هم متاسفانه جرياني وجود ندارد كه پيگير اين مسأله شود و تلاش هاي چندين ساله براي تشكيل مؤسسه اي با رويكرد « اصلاح انديشه ي ديني » كه جمعي از آگاهان را در خود داشته و به اين مهم ، اقدام كنند نيز بخاطر جوّ سنگين فرهنگي و رواج رويكردهاي غير علمي و خرافي در جامعه و خطرهاي فراوان پرداختن به اين مسائل ، با توفيق همراه نبود ، ولي از باب « الميسور لا يترك بالمعسور» فعاليت هاي فردي هم غنيمت است و نبايد متوقف شود .

ارسال: 11 بهمن 84

۱۳۸۴ دی ۳۰, جمعه

ثابت و متغيردر احكام شريعت محمدي (بخش دوم و پايانی )

(بخش دوم و پايانی ) ثابت و متغيردر احكام شريعت محمدي
***************************************

امضائی بودن احکام شریعت

  نکته ی مهم دیگری که باید مورد توجه قرار گیرد ، بحث « امضائی بودن احکام شرعی » است . تردیدی در اصل این مسأله بین مسلمین نیست که اكثر احکام اسلام ، احکامی امضائی اند . اگر تردیدی باشد ، در کمیت و کیفیت آن است . اکثر فقهای شیعه تصریح کرده اند که تمامی احکام شرعی غیر عبادی ، امضائی هستند و شریعت محمدی (ص) با کمی تصرف و یا بدون تصرف ، همان راهکارهای عملی قبل از اسلام را مورد امضاء و پذیرش قرارداده است . حتی برخی از بزرگان ، در مورد احکام عبادی نیز همین نظر را دارند .

مدارا ( در نظر گرفتن توان عقل و درک مخاطب )

  در روايتي صحيحه ، امام صادق (ع) از قول پیامبر خدا (ص) نقل كرده است كه: « امرني ربي بمداراة الناس كما امرني باداء الفرائض ( كافي2/ 117) = پروردگارم مرا به مداراي با بشر دستور داد همان گونه كه دستور انجام همه فرائض و الزاميات شرعي را داده است » . همين روايت با نقلي ديگر مي گويد : « به من دستور مدارا با بشر داده شده همان گونه كه دستور به تبليغ رسالت داده شده است ( امرت بمداراة الناس كما امرت بتبليغ الرسالة // تحف العقول / 48 ) .
  رواياتي كه با اسناد معتبر از « لزوم مدارا » با تمامي افراد بشر سخن مي گويند ( خصوصا كساني كه در معرض انديشه هاي ديني هستند ) در حد تواتر است و ترديدي در صحت صدور آن نمي توان روا داشت . سياست عمده اجرايي اسلام ، مبتني بر « مدارا » است و مقصود از آن ، رعايت تحمل فكري بشر براي پذيرش انديشه ها و راهكارهاي شرعي است. خواه حكم شرعي قرآني باشد يا روايي . به همين جهت دستور به « ترغيب انسان ها » نسبت به انديشه ها و راهكارهاي شرعي داده شده است . يعني وظيفه ی اصلي دانشمندان و اهل شريعت ، بيان حقايق دين و شريعت به گونه اي است كه باعث رغبت و تمايل مردم جهان به انديشه هاي شرعي شود .
  پس نمي توان نسبت به واكنش عقلاي بشر ، بي تفاوتي پيشه كرد و بدون توجه به آن ، با ادعاي دفاع از شرع و لزوم بيان احكام شرعي ، افكار عمومي جهانيان را نسبت به دين و شريعت بدبين كرد . شريعتي كه در آغاز، با تاكيد بر عقلانيت بشر عصر جاهليت و به هوش آوردن افراد غافل، آنان را به سوي حقيقت راهنمايي كرد و طبق اصول مسلم و نقل موكد و اطمينان آور قرآن و سنت ، در روز رستاخيز كه پايان  نامه ی زندگي و فعاليت بشر » را صادر مي كنند تنها با تكيه بر عقل فردي افراد بشر ، محاسبه و كيفر و پاداش را به انجام مي رسانند ، نمي تواند در صحنه زندگي و دوران گذار ( بين مبدا و منتهي ) نسبت به كنش ها و واكنش هاي عقل بشر بي تفاوت بماند و صرفا از او « تعبد بدون تفكر » را طلب كند . آن هم شريعت محمدي كه با افتخار مي گويد: « برترين عبادت ، تفكر است » و يا « يك ساعت فكر كردن برتر از هفتاد سال ( ميانگين عمر بشر ) عبادت است » .
  البته ملاك تشخيص اندازه طاقت و تحمل بشر، عقلاء و انديشمندان بشرند و طبيعي است كه دانشمندان مسلمان نيز بايد در خصوص اين مسئله به تحقيق و تفحص دائمي مشغول باشند . امروزه مي توان از مراكز آمارگيري و نظرسنجي بهره گرفت و يا با شركت در سمينارهاي علمي و مجامع بين المللي و طرح نظريات شرعي به عنوان پيشنهاداتي خاص ، ميزان قبول يا رد آن و دلايل هر يك را فهميد .
  از امير مومنان علي (ع) نقل شده است كه ؛ « خردمندانه ترين رفتار پس از ايمان به خدا ، مدارا كردن با بشر است » ( من لایحضره الفقیه 4/ 387 ).

حجیت سیره ی عقلاء یا حجیت عقل عرفی

  احکام امضائی شریعت محمدی (ص) مبتنی بر درک و فهم عقلای بشر در زمان نزول وحی صادر شده اند و آنچه رایج بوده است را با اندکی دخل و تصرف ، امضاء کرده و به رسمیت شناخته است . در آن زمان که چنین اقدامی از سوی شارع انجام می گرفت ، عاقلانه ترین و عادلانه ترین راهکارهای موجود، از بین راهکارهای متفاوت ( در جایی که چند راه وجود داشت ) گزینش می شدند . طبیعتا این راهکارها، بر میزان دانش و توانایی های علمی و تکنولوژیکی آن روز بشر مبتنی بوده است . از طرفی تردیدی در رشد علم و تکنولوژی امروز بشر نسبت به زمان های گذشته در زمینه های مختلف ، وجود ندارد و این رشد علمی ، به رشد عقلانیت بشری نیز انجامیده است . اکنون اگر تعارضی بین راهکارهای عقلائی مرسوم در زمان های گذشته وحال پدید آید ، به گونه ای که بهره گیری از راهکارهای گذشته ، در زمان ما ، نامعقول و غیر منطقی باشد ، چه باید کرد ؟ آیا باید به راهکارهای پیشین « تعبد » ورزید یا باید راهکارهای جدید را پذیرفت و بهره گیری از آن راهکارهای پیشین را شرعا ممنوع دانست ؟
 برخی این پرسش را به گونه ای تحریک آمیز ، مطرح می کنند كه ؛ « آيا راهكار عرفي بشر امروز برتر از راهكارهاي مورد تاييد شرع است؟ » .
   پاسخ به اين پرسش را مي توان اين گونه بيان كرد که ؛ « اگر شريعت محمدي(ص) بدون توجه به توانايي بشر و خصوصاً ميزان درك و فهم بشر عصر جاهليت و آغاز دوره اسلامي، اقدام به تشريع راهكارهاي عملي كرده بود و يا احكام او امضايي نبود ، يعني همان روش هاي مرسوم زمانه را با اندكي اصلاح نپذيرفته بود ، و به اصطلاح فقهي، احكام « معاملات به معني الاعم » در فقه اسلامي، «تأسيسي » بود و نه امضايي ، ترجيح راهكارهاي عرفي بر راهكارهاي شرعي ، مستلزم « ترجيح درك و فهم بشري بر تشخيص حقيقت از سوي خداي رحمان » بود که اين امر مطمئناً مردود است. ولي حال كه سخن از ترجيح فهم و درك رايج عقلاي عصر حاضر بر فهم و درك رايج عقلاي عصر جاهليت (و زمان هاي مقارن با آن) است كه البته به عنوان ملاك  توان بشري آن روز ، مورد تأييد خداوند و شريعت محمدي(ع) قرار گرفته ، مي توان با حفظ ايمان به روش بر حق شريعت محمدي(ع) ، پذيراي اين ترجيح شد . چرا كه ملاك تأييد راهكارهاي مرسوم آن زمان «رواج و قبول انسان » بوده و امروز كه آن راهكارها كاربردي ندارد و از رواج افتاده و راهكارهاي ديگري رايج شده است، همان ملاك پذيرفته شده نزد شارع مقدس، حكم مي كند كه توان و درك و فهم بشر امروز را جايگزين فهم و درك پيشينيان كنيم و نظر بشر امروز را بر ديدگاه بشر ديروز ترجيح دهيم » . در حقيقت اين امر از نوع « تبدل مصداق » است. ملاك ثابت آن « رايج بودن راهكارهاي مبتني بر عقلانيت بشر در هر عصر و زمان است» كه در زمان جاهليت و آغاز اسلام ، مصاديق خاص خود را داشته و امروز ، مصداق هاي ديگري يافته است . به بيان فقهي « سيره عقلاء » از آن جهت مورد توجه و تأييد شريعت محمدي(ع) قرار گرفته كه « عقل و فهم بشر در هر زمان » ملاك حقيقي براي تكليف شرعي بوده است ( لايكلف الله نفسا الاّ وسعها ) و با كشف اين « ملاك قطعي » و « تنقيح مناط واقعي » سيره عقلاء در هر زمان « حجت شرعي » خواهد بود و مطمئن خواهيم شد كه نه تنها « ردع » و نهي شارع را در پي نخواهد داشت، بلكه تأكيد و تكرار « لزوم عمل بر طبق آنچه با عقل و خرد انساني هماهنگ است و عدم لزوم پذيرش آنچه ناهماهنگ است» نشانگر تأكيد اسلام بر «صحت عمل به سيره عقلاء» در هر عصري است.
  بنا بر این ، اصولاً سخن از ترجيح ديدگاه بشر بر تشخيص الهي نيست، بلكه سخن از ترجيح ديدگاه انسان ها بر همنوعان خويش است. تنها امري كه سبب توهم گرديده تا آن را از نوع ترجيح فهم بشر بر فهم الهي قلمداد كند ، تأييدي است كه شارع مقدس از سيره و رفتار پيشينيان كرده است و هيچ ترديدي وجود ندارد كه تنها ملاك اين تأييد ، ميزان توانايي عقلي و انس پيشينيان با آن راهكارها و عادلانه تر بودن روش هاي انساني مورد تأييد شرع بر روش هاي مخالف در همان زمان بوده است و اين امر، هرگز به منزله تأييد قطعي و « نهايي دانستن عدالت موجود در آن راهكارها » نبوده و نيست . بنابراين با كشف ملاك قطعي حاكم بر حجيت سيره عقلاء ، معلوم مي شود كه « سيره عقلاء » از آن جهت كه بيانگر ميزان عقلانيت جامعه بشري است و نمي توان بشر را به « فوق طاقت و تحمل » او تكليف كرد، حجت است و در زمان حاضر ، نيز سيره عقلاء بشر امروز ، حجت است و معلوم است كه « رفتارهاي عقلاني و منطقي عقلاء » مورد نظر است . به اصطلاح فقهي ، عقلاء از آن جهت كه عاقل اند و از عقل بهره مي گيرند ( بماهم عقلاء ) رفتارهاي آنان پذيرفته مي شود و هر جا كه توافقي بين عقلاء ( اكثريت آنان) حاصل نشود ، نمي توان به تأييد آن اقدام كرد .
  اميرمومنان علي(ع) فرمود: « خدا، فرستادگانش را به سوي بشر فرستاد و انبيائش را چون تيري به سوي آنان انداخت تا وفاي به عهد و پيمان فطري آنان را گوشزد كرده و... عقل مدفون بشر را پيش چشم او آشكار كنند ( ليستادوهم ميثاق فطرته... و ليثيروا لهم دفائن العقول_نهج البلاغه،خطبه 1 ) ... » .
  آشكار كردن عقل مدفون بشر ، براي آن صورت گرفته كه بشر را به « پيروي از عقل » فراخواند . اگر بشر امروز به اين هدف انبياء عمل مي كند، ناخودآگاه شكرگزار رفتار انبياء و نعمت و هدايت الهي است، هر چند ممكن است به زبان ، منكر خدا و تلاش چشمگير انبياي الهي باشد . شايد ختم نبوت و نيامدن معجزه ماندگاري غير از كتاب ، به نوعي بيانگر عصر عقلانيت و رشد و شكوفايي بشر در جنبه هاي نظري و عقلاني باشد . يعني از اين پس كه دين خدا تكميل شده ( اليوم اكملت لكم دينكم_مائده/3 ) و راهنمايي هاي لازم به عمل آمده و راه صحيح زندگي نشان داده شده ، بشر مي ماند و حجت باقي مانده خدا ( حجت دروني ) كه عقل آدمي است .
  نبايد از اينكه « عقل جايگزين شرع » شود ترسي به دل راه دهيم . چرا كه اين هدف شارع مقدس است و تمامي تلاش شريعت ، عمده كردن عقل بشر و مسلط كردن آن بر عوامل و انگيزه هاي ديگر، در مقام عمل فردي و اجتماعي بوده است و آنچه اهميت دارد ، اصل وصول به اين هدف است . هوشياري افراد نسبت به اين كه « این خدا و دين و شريعت است که او را به چنين مقام رفيعي هدايت كرده اند » البته خوب است و لازم ، تا شكر نعمت به جاي آورند و انگيزه ی الهي را در كنار انگيزه ی انساني قرار دهند و به ياري عقل بشتابند ، ولي غفلت از آن ، تنها به منزله از دست دادن انگيزه الهي براي عمل بر طبق عقل است و اگر بدون اين انگيزه و تنها از جهت انساني به رفتار عقلاني ملتزم شوند ، اصل رفتارشان صحيح و موجب نجات خواهد بود . هر چند مزايايي كه براي انگيزه الهي بوده را از دست خواهند داد . اين مطلب در روايات معتبره تأييد شده كه مثلاً « ترك شرب خمر با انگيزه حفظ سلامت جسمي و نه به خاطر دستور خدا، موجب پاداش اخروي و بهشتي شدن افراد مي شود» (وسائل الشیعه 17/258.کافی6/430ش 8 و 9 ) .
    حتي در گزارشي از اين مسئله ، وقتي علي بن ابيطالب (ع) اين سخن را از پيامبر خدا (ص) مي شنود ، متعجبانه مي پرسد ؛ « به بهشت مي رود در حالي كه به خاطر دستور خدا آن را ترك نكرده بلكه به خاطر كسب سلامت و حفظ صحت خود پرهيز كرده است؟! » پيامبر خدا (ص) مي فرمايد : « آري، چنين است و در حقيقت خدا از او تشكر مي كند » (من لایحضره الفقیه4/352.وسائل الشیعه17/243) .

 در ضرورت تغییر احکام شریعت ، خواجه نصيرالدين طوسي مي گويد: « نواميس الهي... سه صنف باشد ؛ اول ؛ آنچه راجع بود به هر نفسي به انفراد ، مانند عبادات و احكام . دوم ؛ آنچه راجع بود به اهل منازل به مشاركت ، مانند مناكحات و ديگر معاملات . سوم ؛ آنچه راجع بود به اهل شهرها و اقليت ها ، مانند حدود و سياسات . و اين نوع علم را فقه خوانند و چون مبدأ اين جنس اعمال ، " وضع " است، به تقلب اصول و تغلب رجال و تطاول روزگار و تفاوت ادوار و تبدل ملل و دول در تبدل افتد » ( اخلاق ناصری/ 10و 11  ) .
او « تبدل در قوانين و احكام فقهي » را به « تبدل و تحول روزگار » موكول كرده و آن را تأييد كرده است .
  مرحوم شيخ طوسي نيز در بيان علت نسخ شرايع سابقه ، توسط شريعت محمدي (ص) از دليلي استفاده مي كند كه عقلي و تجربي است و « دلايل عقلي تخصيص بردار نيست » . او مي نويسد ؛ «شريعت پيامبر ما ، نسخ كننده شرايع سابقه است به اين جهت كه مصالح بشر به حسب زمان و افراد تغيير مي كند همانگونه كه معالجات پزشكي براي هر مريضي به حساب مزاج و بيماري او متفاوت است » (جواهرالفقه/248و249) .
  مرحوم آيت الله مطهري، مي گوید؛ « مبتني بودن احكام اسلامي بر يك سلسله مصالح و مفاسد به اصطلاح زميني (يعني مربوط به انسان كه در دسترس كشف عقل و علم بشر است) از يك طرف و سيستم قانون گذاري اسلام كه به نحو قضاياي حقيقيه است ... از طرف ديگر ، اين دو ، امكان زيادي به مجتهد مي دهد كه به حكم خود اسلام ، در شرايط مختلف زماني و مكاني ، فتواهاي مختلف بدهد و در واقع ، كشف كند كه چيزي در يك زمان حلال است و در يك زمان حرام ، در يك زمان واجب است ، در زمان ديگر مستحب . يك زمان چنين است ، يك زمان چنان » ( اسلام ومقتضیات زمان2/31) .

با توجه به موارد ؛
 یکم ؛ مفهوم امضائی بودن احکام شرعی ، پذیرفتن قوانین عرفی و عقلائی  از سوی شارع است و ملاک آن « عقلانیت و عدالت نسبی » موجود در آن ها است .
 دوم ؛  « وجوب اتباع احسن » امری مطلق و عقلانی است که با همین « اطلاق » مورد تأیید و تأکید قرآن کریم قرار گرفته است و طبیعتا شامل تمامی موضوعات و راهکارهای شرعی نیز می گردد .
سوم ؛ « وجوب اتباع اهدی » در نصوص قرآنی مورد تأکید قرار گرفته است و تخصیص بردار نیست .
چهارم ؛ شریعت محمدی با تأکید بر « حجیت عقل بشری » در تمامی مسائل تأکید ورزیده است و آن را حجت باطنی و پیامبران را حجت ظاهری شمرده است و خود ، تنها در « منطقة الفراغ حکم عقل » دست به تشریع زده است .
پنجم ؛ در قرآن و روایات معتبره ، از مخاطب می خواهد که به هیچ عنوان ، مطلبی را بر خلاف عقل خویش نپذیرد ، و موارد خلاف آن را مورد شماتت و سرزنش قرارداده و آن را گمراهی دانسته است .
و ...
سخن گفتن از ثبات و تغیّر احکام شریعت در حوزه ی مسائل غیر عبادی ، دائر مدار « بقاء یا عدم بقاء عقلانیت و عدالت موجود در احکام یاد شده و برتری آن ها بر سایر راهکارهای بدیل » است . اگر همچنان برتر ( احسن و اهدی ) باشند ، ثابت می مانند و گرنه ، جای خودرا به راهکارهای برتر می دهند .
آنچه من از مجموعه ی متون شریعت برداشت کرده ام ( و تاهنگامی که کسی مرابه بطلانش قانع نکند، به آن ملتزم خواهم بود ) این است که درتمامی اصول و فروع شریعت، محوریت و حجیت عقل ، جاری وساری است و شریعت، تنهادر« منطقة الفراغ حکم عقل » حق تشریع و گزینش دارد.باتوجه به سکوت عقل درچندوچون مسائل عبادی، ( یعنی عدم اظهار نظـــر قطعی عقل در نفی یا اثبات راهــــکارهای پیشنهادی شرع ) حضور مستقل و غیر قابل انکار شریعت رادر این حوزه نمی توان انکار کرد. در حوزه ی مسائل غیر عبادی، رویکردهای شرعی با معیارهای موردنظرعقلای زمان نزول وحی یا زمان حضور اولیاءخدا ، هماهنگی داشته و مبتنی بر« مدارا با عقلانیت  بشر در هر زمان » بوده که اصلی اساسی در حوزه ی تــشریع است . اگر این نسبت بین راهــکارهای شـــرعی رایج با راهکارها ی عقــــلانی بشر امروز باقی مانده باشد ، التزام به آن کاملا عقـــلانی است و اگــر با رویکردهای برخی از عقلا ی بشر سازگار و با برخی ناسازگار است ، باید حق گزینــــش شـــرع مبتنی بر دلائل قانع کننده را برسمیت شناخت . اما اگر با عـــقلانیت مشترک بشر امروز سازگار نباشد و برخلاف رویکــــرد آنان ارزیابی شود و قـــدرت استدلال کافی برای قانع کردن عقـــلاء را نداشته باشد، لزوما باید تغییر کند.دراین صورت،معلوم می شود که حکم شریعت محمدی در آن موارد ، ثابت نبوده و موارد مورد نظر ، از احکام متغیر شریعت بوده است. در این صورت ،اقدام و اصرار بر رویکردهای سابق که ازنظر عقلای بشرامروز،کاری خلاف عقلانیت ارزیابی می شود، کاری نامعقول ونامشروع خواهد بود.
سخن را با تکرار این کلام خداوندی به پایان می برم که ؛ « ان الله یأمر بالعدل و الإحسان و ایتائ ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی ، یعظکم لعلکم تذکّرون »  ( نحل /90 ).
و السلام علیکم و رحمة الله وبرکاته
احمد قابل..........................................اردیبهشت 84 ...........................می 2005


ارسال: 30 دی 84

ثابت و متغیر در احکام شریعت محمدی ( بخش نخست)

ثابت و متغیر در احکام شریعت محمدی
( بخش نخست)

پرسش از ثابت و متغیر در شرایع الهی ، مربوط به بخش حکمت عملی است و عمدتا راهکارهای عملی الزامی را در بر می گیرد که در بخش « فقه و حقوق » به آن پرداخته می شود .
  در احکام شریعت محمدی ، نیز این دوگانه ی ثابت و متغیر به ثبت رسیده است . از نظر تاریخی ، احکام شرعی که در زمان حیات پیامبر خدا (ص) به پیروان ایشان ابلاغ شده اند ، یا دچار تغییر شدند و حکم جایگزینی پیدا کردند و اصطلاحا « نسخ » شدند ، و یا ثابت ماندند و نسخ نشدند .
  برخی احکام نیز پس از رحلت پیامبر (ص) دچار تغییراتی شد . یا کلا منتفی گردید و یا الزامات آن ها به توصیه هایی غیر الزامی تغییر یافت . برای مثال می توان از « تحریم متعه در نکاح و در حج » توسط خلیفه ی دوم و یا تصریح به « عدم لزوم خضاب » توسط علی بن ابیطالب اشاره کرد .
  این وقایع تاریخی ، در کنار واقعیت زندگی بشر و تحولات علمی و عملی آن و اقتضائات عقلی و علمی این تحولات ، نشان می دهد که شریعت محمدی ( یا هر شریعت دیگر ) نمی توانند نسبت به ضرورت های عملی زندگی بشر ، بی توجه بماند و در عین حال ، ادعای « فطری بودن » خود را داشته باشند .
  وجود تغییرات ثبت شده در تاریخ شریعت ، با هر عددی که اتفاق افتاده باشد ، نشانگر « قابلیت منطقی احکام شریعت برای تغییر » است . بنا براین ، ادعای کلی برخی افراد مبنی بر « ثابت بودن کلیه ی احکام شریعت تا روز قیامت » منقوض است با احکام منسوخه ای که در قرآن کریم آمده است و یا با عناوین مختلف در فقه مذاهب گوناگون جعفری ، مالکی ، حنفی ، شافعی و حنبلی رسما پذیرفته شده است .

 آشکار ساختن « ملاک ثبات و تغییر در احکام شرعی » و سپس توجه به « بیان مصادیق مشخص دارای ملاک » ، از پرداختن به گزاره ی کلی « وجود ثابت و متغیر شریعت » ارزشمند تر است . ظاهرا تا هنگامی که بحث از کلیات باشد ، چندان اختلافی بین فقیهان پدیدار نمی گردد ولی هنگامی که  بحث به « ملاک ها ومعیارها » یا « مصادیق ثابت و متغیر مبتنی بر ملاک ها » می رسد ، اختلافات شدیدی پیدا می شود تا جایی که برخی تاب نیاورده و اقدام به « تکفیر و تفسیق » می کنند .
  اگر سخن از بحثی علمی و روشمند است ( که هست ) نباید از خوشامد یا بد آمد دیگران هراسی به دل راه داد و باید مبتنی بر یافته های علمی به این اقدام ضروری ( که البته بسیار با تأخیر صورت می گیرد ) پرداخت و شریعت محمدی (ص) را به جایگاه فطری آن بازگرداند .

  کشف ملاک ومعیار ثبات یا تغیّر احکام ، در گرو چند مطلب است که اجمالا به اهم آن مطالب می پردازم ؛
1- احکام شریعت را تابع مصالح و مفاسد واقعی در زندگی بشر بدانیم .
2- اهداف و مقاصد اصلی و فرعی شریعت از بیان احکام شرعی را بطور کلی پیدا کنیم .
3- هدف خاص از تشریع حکم خاص مورد بحث را پیدا کنیم .
4- احکام شریعت را به عنوان مجموعه ای هماهنگ و منسجم ارزیابی کنیم .
5- نسبت احکام شرعی با رویکردهای عرفی رایج در عصر نزول وحی را پیدا کنیم .
6- با توجه به اقرار پیامبر خدا (ص) در مورد مأمور بودن به « مدارا کردن با بندگان خدا » ، باید محدوده ی « احکام مداراتی » از « احکام واقعی » را جدا کرده و رویکرد لازم در هر زمان را معین کنیم .
7-  تفاوت بیانات وحیانی پیامبر از سخنان و رویکردهای عادی، شخصی و بشری او را بدانیم و این دو رویکرد را با یکدیگر درهم نیامیزیم .
 و ...

اهداف و مقاصد احکام شریعت

  تردیدی نیست که الزامات شرعی ، همچون الزامات عقلی ، برای تأمین حداقل های لازم در زندگی اخلاقی و ایمانی بشر تشریع شده اند . اگر حکمی لازم شمرده شده است ، به این معنی است که برای رسیدن به حد اقل اهداف اخلاقی و تعالی انسانی و ایمانی ، باید کار خاصی را مرتکب شد یا از ارتکاب آن پرهیز کرد . بنابر این ، ترک الزامات تشریعی برای پیروان شریعت ، به منزله ی اطمینان به عدم رسیدن آنان به اهداف و مقاصد یاد شده است .
  اکنون باید دید که آن اهداف و مقاصد کدامند ؟ در بررسی اجمالی مطلب ، به دو نکته ی اساسی می رسیم ؛ « 1- عبادت . 2- عدالت » .

عبادات

  در بخش عبادات ، به نظر می رسد که ملاک اصلی و اساسی شریعت محمدی (ص) وادار کردن آدمی به خضوع و خشوع و تجربه ی مؤمنانه است . یعنی ملاک عبادات « تعبد » است ، اما نه تعبدی تقلیدی ، بلکه تعبد در برابر خدای سبحان که آدمي ، با عقلانیت خویش به حقانیت او پی برده است و از طریق بنده ی برگزیده ی خدا ( پيامبر ) ، راه برقراری ارتباط با حق مطلق را فرا می گیرد و از آن پس ، با اراده و شناخت خویش از آن هستی بخش بی همتا ، او را سپاس می گوید و با جوارح و جوانح خود در برابر او اظهار بندگی و ناتوانی می کند .
  البته ، نمی توان امکان ملاک بودن « عدالت » در بخش عبادات را بکلی منتفی دانست ، چرا که روح عبادات در اسلام « تفکر و تواضع » است . تفکر در مورد مؤثر دانستن غیر خود و رابطه ی خویش به عنوان موجودی محدود با « هستی بخش نامحدود » و تواضع در برابر موجودیت حقیقی دیگران و پرهیز کردن از « تکبر و غرور » و به یاد آوردن « ناتوانی های خویش در رفع برخی مشکلات و موانع طبیعی زندگی بشری » که توجه به  این موارد ، آدمی را به « تعادل روحی و روانی » می رساند و او را در زندگی اجتماعی نیز « متعادل » می سازد .
  در این بخش از احکام شرعی ، هرچه که با دلایل اطمینان آور ، لزوم فعل یا ترک آن ثابت گردد ، الزام آور بوده و ظاهرا تحولی در اصل احکامی همچون « نماز ، روزه و حج » پدید نمی آید ، گرچه در شرایط و کیفیت آن ، تغییراتی پدید آید . بنا براین ، ظاهرا « احکام عبادی » از جمله ی احکام ثابت شریعت محمدی (ص) شمرده می شوند .

معاملات ( احکام غیر عبادی )

  در این بخش از احکام ، ملاک اصلی « عدالت و عقلانیت » است . عدالتی که در امور فردی ، در پی ایجاد « تعادل مادی و معنوی » برای مؤمنان است و در امور اجتماعی در پی ایجاد « عدالت اجتماعی » از طریق رویکرد « تأکید و تقویت مناسبات برابری طلبانه و تضعیف مناسبات تبعیض آمیز » در روابط اجتماعی است .
      در قرآن كريم، هدف نهايي از بعثت تمامي انبياي الهي و فرستادن كتاب هاي آسماني را «قيام بشر براي عدالت» معرفي كرده است. (لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط_حدید/25)و ترديدي نيست كه «عدالت نهايي و مطلق» به معني «تساوي» است. اين مفهوم در كتاب هاي لغت عرب، آشكارا بيان شده است.(العین2/38تا40.معجم مقاییس اللغه4/246)
 «خواجه نصيرالدين طوسي» در اين باره چنين نوشته است ؛ لفظ «عدالت» از روي دلالت، مبني است از معناي «مساوات» ... بدين سبب، در نسبت، هيچ نسبتي شريف تر از «نسبت مساوات» نيست.. عادل كسي بود كه مناسبات و مساوات مي دهد چيزهاي نامتناسب و نامتساوي را، ... به حقيقت، واضع تساوي و عدالت، ناموس الهي است...(اخلاق ناصری/100تا103)
 او از قول ارسطو، آورده است ؛ كسي كه به ناموس الهي متمسك باشد، عمل به طبيعت مساوات كند...(ص104)
 آياتي چون « ان الله يامربالعدل و الاحسان = همانا خدا به عدل و نيكوكاري دستور مي دهد_نحل/90 » و يا « اعدلوا هواقرب للتقوي = عدالت بورزيد چرا كه نزديكتر به پرهيزكاري است_مائده/8 » و يا «اقسطوا ان الله يحب المقسطين = عدالت بورزيد، همانا خدا افراد عدالت پيشه را دوست مي دارد_حجرات/9 » به منزله روح تمامي احكام شرعي است .
 یکی از فقهای شیعه ، مي نويسد؛ ديگران به روح اسلامي نزديك مي شوند ولي فقهاي ما توجه ندارند كه اصل «ان الله يامر بالعدل والاحسان» به منزله روح و مشخص ساير مقررات حقوقي اسلامي است و لهذا بر ظواهر و قوالب جمود مي كنند و روح را از دست مي دهند(مرتضی مطهری ، یادداشتها3/271).
 یکی دیگر از فقهای شیعه ، به اين حقيقت اشاره كرده و نوشته است؛ «الاحكام مطلوبات بالعرض و امور آلية لاجرائها و بسط العدالة= احكام فقهي شرعي، اموري عرضي اند و ابزارهايي هستند كه براي اجرا و گسترش عدالت موردپسند واقع شده اند.»( آیةالله خمینی ،کتاب البیع2/472)
حتي مي توان ادعا كرد كه تمامي فقهاي اصولي شيعه كه قائل به ابتناء احكام بر «مصالح و مفاسد نفس الامري» شده اند، تلويحا به اين نكته اشاره كرده اند كه روح وهدف احكام شرعي «ايجاد عدالت» است.
 اكنون مي توان اين حقيقت كه «ملاك و ميزان احكام شرعي عدل و احسان است» را از متن برخي روايات گزارش كرد. در روايتي از پيامبرخدا(ص) نقل شده است كه: «عدل ميزان خدا در زمين است. كسي كه بر اساس اين ميزان عمل كند او را به بهشت هدايت مي كند و كسي كه اين ميزان را ترك كند، او را به دوزخ خواهد برد.(مستدرک الوسائل11/317ش13145) .
در روايتي معتبره از امام صادق(ع) نقل شده است كه؛ «جوامع بشري با ترديد نسبت به حقايق و مشكلات ناشي از آن و بار به جا مانده از پيشينيان براي آيندگان زندگي را مي گذرانند ولي صاحبان فهم و خرد با مقياس عدل حقيقت را درمي يابند.(المحاسن1/277ش396)
  در روايت ديگري، از امام صادق(ع) پرسيدند؛ معني «ميزان» چيست؟ فرمود: «عدل است...بحارالانوار7/248ش3» و در تفسير آيات قرآن كه مي فرمايند: «در روز قيامت ميزان عدالت را براي رسيدگي رفتار آدميان قرار مي دهيم» آمده است كه «ميزان، عدالت است». (و نضع الموازين القسط ليوم القيامه_انبیاء/47).
  توجه به اين نكته ضروري است كه «عدالت مطلق» نسخه ايده آل و «هدف نهايي» است ولي هيچ جامعه اي نيست كه ظلم و جور در آن به كلي ناپديد شود. بنابراين «نسخه مطلوب» با «نسخه ممكن» در اكثر اوقات متفاوت است. يعني از جامعه اي كه روابط آن با ظلم و ستم عجين است، تنها با نسخه «عدالت نسبي» مي توان به سوي هدف نهايي گام برداشت و نمي توان يكباره به عدالت مطلق رسيد (شايد بتوان گفت كه عدالت مطلق در اين دنيا محقق نمي شود بلكه جاي آن در عالم آخرت است). عدالت نسبي را نيز با مقايسه وضع پيشين و اوضاع پس از آن مي توان تشخيص داد.
  حال به جامعه اسلامي عصر پيامبر(ص) برمي گرديم و سابقه عصر جاهليت را پيش روي مي گذاريم. ترديدي باقي نمي ماند كه در تمامي امور زندگي بشر (حقوق زنان، بردگان، حق پيروان عقايد مخالف، حق فرزندان، حقوق رنگين پوستان و...) دستورالعمل هاي شرعي، حقوق بيشتري را براي آدميان در نظر گرفته و قدم هاي مثبتي را به سوي « عدالت » برداشته است و از اين جهت به طور نسبي به عدالت رفتار كرده است .
  در آن روزگار كه كمتر كسي به فكر « حقوق بشر » بود ، شريعت محمدي(ص) قدم هاي جبراني بسيار محكمي به سوي استيفاي حقوق انساني برداشت. آيا امروز كه جوامع علمي و عقلاي بشر به ضرورت اقدام هماهنگ براي استيفاي حقوق بشر رسيده و نسبتا به آن عمل مي كنند، مي توان پذيرفت كه جهت گيري اسلام به طرف « عدالت مطلق » متوقف شده است ؟ آيا اسلام به همان درصدهاي ممكن در عصر جاهليت و عصر آغاز دوران اسلامي ، كه گذشته اي بسيار دور است ، بسنده كرده و از حركت باز ايستاده است ؟ آيا آنچه در احکام رایج اسلامی آمده است ، عدالت مطلق را تداعی می کند که در قدم  اول تجويز كرده و لذا چيزي برتر از آنچه در متون اوليه ديني آمده به عنوان عدالت وجود ندارد؟
  ظاهرا پاسخ كساني كه از تمامي مصاديق سنتي احكام شرعي براي عصر حاضر حمايت مي كنند و حتي تشخيص تبدل موضوع دربرخی احکام شرعی را برنمي تابند ، اين است كه اسلام در همان آغاز، نسخه ي عدالت مطلق را تجويز كرده و چيزي فراتر از آن وجود ندارد تا به سوي آن گام برداشته شود .
  اين پاسخ، با توجه به آنچه در معني « عدالت به منزله تساوي » گفتيم ، صحيح نيست چرا كه در بسياري از حقوق انساني ، تفاوت هايي در احكام شرعي ، موجود است كه رسيدن به نسخه نهايي در قدم اول را منتفي مي كند. مگر اينكه همچون بسياري از فقها ، اراده معني تساوي از عدالت را قبول نكنيم و معاني نسبي عدالت را به جاي معني نهايي قرار دهيم .
   اگر كسي در معني نهايي عدالت ترديد داشته باشد ،  مي پرسيم آيا در تسيهم و تقسيم يك پديده به دو قسم ( با صرف نظر از آنکه چه افرادی از آن تقسیم بهره می برند ) نسبتي عادلانه تر از تقسيم به دو قسم مساوي وجود دارد ؟ ترديدي نيست كه اگر يك طرف را برتري دهيم به منزله نقص سهم طرف ديگر است كه نامش «تبعيض» است.
  گفتيم « نسخه عدالت نهايي و مطلق » در حد ايده آل بشر باقي مانده است و درعادلترين جوامع ، آدميان ، بهره ي نسبي بيشتري را تجربه مي كنند وگرنه هيچ جامعه اي نيست كه در عمل به عدالت مطلق رسيده باشد . اگر بپذيريم كه عدالت مطلق تاكنون به دست نيامده ، پذيرفته ايم كه راهكارهاي فعلي شرعي نيز نتوانسته اند بشر را به مقصود نهايي برسانند و اين ناتواني ، ناشي از عدم توان بشر بوده و شريعت نيز هميشه در اندازه توان بشر سخن گفته است .
قرآن كريم در شش آيه ی خود به اين حقيقت اشاره كرده است كه « خداوند ، هيچ كس را تكليفي بيش از توانش نداده است » ( بقره/233 و 286 . انعام/152 .اعراف/42 . مومنون/62 ) و يا « خداوند هيچ كس را به بيش از آنچه به او داده ،تكليف نمي كند » ( طلاق/ 7 ) كه در تفسير اين آيه گفته اند : « به بيش از آنچه از عقل به او عطا كرده است ، تكليف نمي كند » . بنابر اين بايد بپذيريم كه شريعت به انجام نسخه نسبي عدالت ( از طريق آيات قرآن و روايات ) فراخوانده و اين نسخه مي تواند ارتقاء يابد . ميزان ارتقاء ، نزديك تر شدن به عدالت مطلق است . يعني هر قدمي كه به طرف تساوي بيشتر برداريم ( در اموري كه تساوي در آن به لحاظ منطقي ممكن است ) قدمي موافق شرع و اهداف شرعي برداشته ايم .
  امكان  پذيرش اين اصل، با ايجاد زمينه هايي در قرآن همراه است . آنجا كه مي فرمايد: « فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه = بشارت ده بندگان را ، آناني كه سخن ها را مي شنوند و بهترين را برمي گزينند » ( زمر/17 و 18 ) .
  در جاي ديگر خطاب به پيامبر مي گويد: « بگو ، كتابي خدايي كه رساناتر به مقصد از تورات و قرآن باشد را بياوريد تا من از آن پيروي كنم » ( قصص/  49 ) . يعني اگر « راهكار رساناتر به مقصد » ارائه شود ، پيامبرخدا (ص) هم از آن پيروي خواهد كرد تا چه رسد به پيروان شريعت او . عدم پيروي از راهكارهاي رساناتر به مقصد ، مورد توبيخ قرآن قرار گرفته است . (زخرف/24).
  از پيامبر خدا(ص) ، در پاسخ اين پرسش كه ؛ پيشروان مستقر در سايه عرش خدا چه كساني هستند ؟ نقل شده است كه فرمود : « كساني كه چون حقيقتي را بشنوند مي پذيرند و حقيقت را بيان مي كنند در وقتي كه از آنان خواسته شود و عدالت را درباره ديگران همچون كه درباره خود به اجرا درمي آورند » ( راوندی ، النوادر/150 ).
در روايتي از علی بن الحسین (ع) درخواست شد كه : « تمامي شرايع دين خداي رحمان را معرفي كن » و ايشان حقيقت و اصل آنهار ا در سه چيز بيان فرمود : «قول الحق، و الحكم بالعدل و الوفاء بالعهد = حق گويي ، حكم به عدالت كردن و وفاي به عهد و پيمان داشتن » ( الخصال ، باب الثلاثه ، ش 90 ) .
  وقتي كه خلاصه و محصول تمامي شرايع ( يهود ، مسيحيت ، اسلام به معني خاص كلمه و ... ) حكم به عدالت است ، و تنها دو شريك ديگر دارد ، يعني « حق گويي و وفاي به عهد و پيمان » ، هر گونه ترديدي در ملاك و مبنا بودن عدالت براي كليه احكام شرعي ، منتفي مي شود .

 ادامه دارد...