۱۳۸۳ اسفند ۵, چهارشنبه

پاسخ به چند پرسش 1


پاسخ به پرسش ها ۱

به نام خدا

سرکار خانم ... سلام برشما.
...
اما پاسخ به پرسشهای شما؛

1- درمورد حجاب، بحث مفصل فقهی آن برایم اولویّت دارد که مشغول نگارش آن هستم.البته ممکن است مختصری از دلائل را درچند ماه آینده منتشر کنم . دلایل عقلی آن « اصالة الإباحه ی عقلیه » و « اصالة البرائه ی عقلیه » است.
  اجمالا؛ یکی از روایات عمده ، موثقه ی ابن بکیر است که از امام صادق (ع) نقل کرده است؛ « لابأس بالمرأة المسلمة الحرّة ان تصلّی وهی مکشوفة الرّأس = اشکالی ندارد که زن آزاده ی مسلمان،بدون پوشش سر نماز بخواند » ( تهذیب 2/218 ش 65 . استبصار 1/389 ش 4).این راوی، روایتی دیگر نیز بانقل معتبر وبه همین مضمون نقل کرده است( تهذیب 2/ 218 ش 66 . استبصار 1/389 ش 5 ).
  البته باید توجه داشت که پوشش لازم برای نماز ،عمدتا همان پوشش لازم دربرابر نامحرم است.برای تایید مطلب به این سخن مرحوم آیةالله مطهری توجه کنید ؛ «چنانکه ملاحظه می شود،فقهای اسلام درباب ستر صلاتی، به آیه ی سوره ی نور تمسک می کنند که مربوط به نماز نیست.زیرا آنچه درنماز لازم است پوشیده شود همانست که در مقابل نامحرم باید پوشیده شود. وشاید اگر بحثی باشد دراینست که؛ آیا درنماز، زاید بر آنچه درمقابل نامحرم باید پوشیده شود لازم است پوشیده شود یا نه؟ اما دراینکه ، آنچه در نماز لازم نیست پوشیده شود، درمقابل نامحرم هم لازم نیست پوشیده شود، بحثی نیست » ( مسأله ی حجاب /224 ).

2 و 3 - آیات مکی قرآن ،عمدتا به مسائل اعتقادی واخلاقی وکلیاتی از احکام شرعی (خصوصا عبادیات ) پرداخته اند ، در حالی که آیات مدنی به شرح وتفصیل برخی جزئیات احکام وخصوصا به احکام اجتماعی غیر عبادی پرداخته اند . به گمان من ، برخی از آیاتی که در مدینه بر پیامبر خدا نازل گردیده ، احکامی مقطعی وبرای  توفیق پیامبر در مسئولیت سیاسی ایشان بوده است که ناظر بر خصوصیات زمان پیامبر خدا (ص) بوده است . ضمنا باید بدانیم که مسئولیت سیاسی وحکومتی پیامبر درمدینه، مأموریت الهی ایشان نبوده است .یعنی پیامبر خدا مأمور به دو چیز (پیامبری وحکومت ) نبوده اند ، بلکه تنها مأمور به پیامبری بوده اند. این مردم مدینه بودند که مسئولیت حکومت رابجای عبدالله بن ابیّ ،به پیامبر سپردند . پس از آن طبیعی است که خدای سبحان به هدایت پیامبر درامر حکومت پرداخت تا دراین مسئولیت عرفی شکست نخورد ، چرا که شکست او دراین مقام ، منجر به تصور منفی مردم نسبت به پیامبری ایشان می شد . آنچه در باره ی جنگ ها یا چگونگی اداره ی جامعه ی آن روز مدینه ( و مناطق تحت سلطه ی ایشان ) وبرخی احکام جزائی یا مالی وحقوقی درقرآن آمده است، احتمال مقطعی بودن واختصاص داشتن به زمان پیامبر درباره ی آن باید داده شود وبرای تعمیم آن به زمانهای پس از پیامبر (ص) ، لازم است که با دلایل اطمینان آور، این احتمال عقلایی منتفی شود .
  ملاک تسری احکام قرآنی به زمان آینده، مکی یا مدنی بودن آنها نیست، بلکه بستگی به خصوصیات تشریع دارد و باید احراز شود که حکم مورد نظر ، حکمی ثابت یا متغیر است.

4- من درخصوص چند وچون حرمت نوشیدن مشروبات الکلی ، هنوز پژوهش کاملی انجام نداده ام وطبیعتا نظر خاصی ندارم و از دیدگاه رایج فقهی تبعیت می کنم ، چرا که تردیدی در نیکو بودن ترک مطلق آن ندارم. بسیاری از عالمان وعقلای غیر معتقد به شریعت محمدی (ص) نیز از نوشیدن آن بطور مطلق پرهیز می کنند .

5- در این مطلب که نگاه مردسالارانه ( که فرهنگ غالب ورایج عصر جاهلیت تاعصر حاضر،خصوصا درجوامع اسلامی بوده است ) بر کل فرهنگ اسلامی ودرک وفهم ازشریعت مسلط بوده وهست، تردیدی نمی توان کرد وتنها چهره های اندکی بوده اند که دربرخی از زمینه ها از این فرهنگ فاصله گرفته اند ودرحد توان خویش با آن مبارزه ی منفی کرده اند . بنا بر این پرهیز از این فرهنگ برای پژوهشگران لازم است.البته نباید به گونه ای باقضیه برخورد کرد که به تبعیضی دیگر بیانجامد وتداعی کننده ی روحیه ی انتقام گیری از تاریخ و از مردان باشد.

  ... 
    احمد قابل........................................تاجیکستان.........................................8/11/1383




به نام خدا

جناب آقای ... سلام بر شما .
محترما به اطلاع می رسانم ؛

1-  « ولایت » از ماده ی « و ، ل ، ی » است و دو معنی عمده دارد. « دوستی و سرپرستی » . به گمان من ، از توجه به استعمالات گوناگون این واژه در زبان عربی ، استفاده می شود که معمولا تلفیقی از هر دو معنی مورد نظر است .درحقیقت، جایی که سخن از « دوستی » باشد ( « ولاء » به فتح واو )، ممکن است که توجیهی برای تلفیق آن با معنی سرپرســـتی وجود نداشته باشـــد ، ولی در مواردی که به معنی
« سرپرستی » باشد ، این تلفیق معنی دار خواهد بود. یعنی سرپرستی های غیر دوستانه ، از نوع ولایت مورد نظر شریعت نیست.
  توجه داشته باشید که اساسا مقوله ی « حکومت » از نوع « قرارداد اجتماعی » و « عهد و پیمان بین ملت و حاکمان » است وبه همین جهت با لفظ « بیعت » که مبتنی بر قراردادی شفاهی و گاه کتبی بود ، همراه بوده است ( لفظ بیعت از ماده ی « بیع » است و تداعی کننده ی قرارداد « داد و ستد » است . یعنی واگذاری قدرت و ثروت عمومی به حاکمان از سوی ملت ، در برابر تلاش آنان برای امنیت ، رشد و توسعه ی جامعه ). از آن پس، دائره ی سرپرستی حاکمان، محدود به قرارداد اجتماعی است . البته در این محدوده باید اختیارات لازمه برای تحقق قرارداد را داشته باشند و بر ابزار قدرت وثروتی که به امانت در اختیار آنان نهاده شده است،سرپرستی لازم را اعمال کنند. این سرپرستی باید همراه با رفتارهای دوستانه با شهروندان باشد .
  لازم به ذکر است که شریعت محمدی (ص) هیچ فرد یا گروه خاص ( مثل فقیهان ) را دارای حق ویژه ای برای حکومت ندانسته و مردم رادرانتخاب حاکمان آزاد گذاشته استوتنهابه ترجیحات عقلانی وعلمی( مثل عدالت، دانش، مدیریت ، اطلاع از قوانین و التزام به آن ) توصیه کرده است و تشخیص آن را هم برعهده ی افراد ملت گذاشته است.
  اگر مقصود از « ولایت » چنین مفهومی باشد ، کاملا منطقی ومعقول است ودر تمامی مجامع  و کشورهای مردم سالار نیز به همین شیوه عمل می شود . ولی اگر ادعاهایی چون مدعیات برخی حاکمان ایران یا برخی از « متشیعان » مورد نظر شماست ، به گمان من ، دفاع عقلی و نقلی از آن ممکن نیست.

2- من گمان می کنم که « قرآن کلام خداست » . البته مقصود من این است که ؛ « آنچه برزبان پیامبر (ص) جاری شده ونویسندگان وحی، ثبت کرده اند و در نهایت به صورت فعلی در آمده است ، مطمئنا همان مفهومی را در بر دارد که خدای سبحان به پیامبرش القاء کرده است . یعنی در تلقی و بیان آن به مردم ، پیامبر خدا ازخطا، مصون نگه داشته شده است». ظاهرا لازمه ی پذیرش رسالت، مصونیت ازخطا در« تلقی و بیان وحی » است ، چرا که در غیر این صورت ، اصل ارسال رسل، امری عبث و بیهوده خواهد شد .

3-  پیشنهاد شما درمورد خلقت و برگزیدن « انسانی که نمیرد و همیشه بماند تا مردم را هدایت کند » از سوی خدا برای پیامبری ، در صورت تحقق ، اقدامی برخلاف فطرت بشری بود .پیش از این ،برخی می گفتند که چرا خدا یکی از « ملائکه » را ( که ظاهرا خصوصیات مورد نظر شما را دارند ) برای هدایت بشر مأمور نکرده است ؟ پاسخ خداوند ( به گونه ای که از قرآن بر می آید ) این بود که ؛ « بشر با همنوعان خویش بهتر انس می گیرد تا با موجودات دیگر ، حال اگر انسانی بدون نواقص ذاتی سایر افراد بشر ( مثل نیاز های طبیعی ، دشواری های زندگی ، بیماری و مرگ ) می آفرید واورا رسالت می داد ، نمی توانست الگوی عملی بشری قرار گیرد که دارای این نقایص است . بنا بر این ، کسی به سخنان او گوش نمی داد و به او و رفتارش اعتنایی نمی کرد » .
  هم اکنون که برخی متشرعان، برای پیامبر خدا ( که همه ی نواقص ذاتی آدمی را تجربه کرده است ، مثلا بیمار شده ، مسموم شده ، درجنگ شکست خورده ، زخمی شمشیر و نیزه ی دشمن شده ، مزه ی فقر را چشیده ، در غم مرگ فرزند و همسر و سایر بستگان نشسته ، تهمت های مختلف شنیده و درنهایت همچون دیگر مردم از دنیا رفته ) برخی توانایی ها ی بیش از توان عادی سایر افراد بشر را ادعا می کنند ( و مخالفان مدعیات خویش را مرتد و مستحق اعدام می دانند )، بسیاری از افراد بشر ، ارتباط با او را ممکن نمی دانند و معتقدند که « چنین فردی نمی تواند الگوی بشریت باشد » ، تاچه رسد به فرد پیشنهادی شما که اساسا هیچ ارتباطی با واقعیات زندگی خاکی بشر نمی توانست داشته باشد .

   ...

  9/11/1383.............................تاجیکستان........................30/1/2005




به نام خدا

سرکار خانم ... سلام برشما.
  پرسیده اید ؛

1-      هدف اصلی آفرینش چه بود ؟
2-      این بی تعادلی بین دو جنس زن ومرد ، که زمینه ساز کلی بی عدالتی شده است ، به چه دلیلی بود ؟ آیا این امر ، نشانگر بی عدالتی خدا نیست ؟

  در پاسخ شما به اطلاع می رسانم ؛

1- در خصوص « هدف آفرینش » عارفان ، فیلسوفان و متکلمان ، سخنانی بر زبان رانده اند وهریک به نکته ای اشاره کرده اند . درقرآن کریم نسبت به « خلقت انسان و جنّ » امده است ؛ « ماخلقت الجنّ والإنس إلاّ لیعبدون = جنّ و آدمی را نیافریدم مگر برای آنکه مرا بندگی کنند » .
  به گمان من ، راز آفرینش را جز آفریدگار نمی داند و در این خصوص ، تمامی بیانات ( قرآن و غیر آن ) مبهم است . این مورد ، مصداقی از « غیب مطلق » است که بر تمامی مخلوقات ( حتی انبیاء الهی ) پوشیده است و علمش تنها نزد خالق است. به عبارت دیگر ؛ « جز اندکی از این حقیقت بر آدمی گشوده نشده است » ( وما اوتیتم من العلم الاّ قلیلا ).
  برای آدمی ، ندانستن این نکته عیب نیست و مشکلی در روند زندگی عقلانی او ایجاد نمی کند.

2- در اصل آفرینش،تعادل کامل بین زن ومرد بود و نسل بشر از یک مرد ویک زن که « همسر یکدیگر بودند » پدید آمد . پس خدای حکیم ، متعادل آفرید و بشر « ظلوم جهول = بسیار ستمگر وبسیار نادان » تعادل آن را برهم زد . پس از برهم خوردن تعادل و به میدان آمدن ظلم ، خدای کریم کسانی را برای هدایت آدمی و دعوت از او برای بازگشت به « عدالت مقتضای عقل » فرستاد تا آن گروه از افراد بشر را که عقل را تعطیل کرده و برخلاف مقتضای آن رفتار می کردند را بر سر عقل آورد .( لقد ارسلنا رسلنا بالبینات وانزلنا معهم الکتاب والمیزان ، لیقوم الناس بالقسط  = ما پیامبران را با نشانه های آشکار از حقانیت فرستادیم وکتاب ومیزان را با ایشان فرود آوردیم تا بشر به عدالت بپاخیزد ).
  اگر وضعیت موجود در زندگی بشر مورد رضایت خداوند بود ، اقدامی برای تغییر آن نمی کرد و اینهمه برعدالت ورزی تأکید نمی کرد و از ظلم و ستم پرهیز نمی داد و ظالمان را مستحق عذاب نمی دانست.
  درخصوص وضعیت زنان و حقوق تأمین نشده ی آنان ( حتی پس از تلاش پیامبر اسلام ،که درود خدا بر او باد ) این سخن و گزارش امیر مؤمنان علی (ع) در آخرین وصیتش خواندنی است که ؛
« خدا را ، خدا را ،نسبت به زنان و بردگان .به درستی که آخرین سخن رسول خدا ( که پس از آن هیچ کلامی نگفت و از دنیا رفت ) این بود که ؛ ازخداوند پروا کنید نسبت به دو گروهی که ضعیف مانده اند ، زنان و بردگان » .
  از خود بپرسیم ؛ در شرایطی که افراد دربستر مرگ به مهمترین مسائل پس از خود توصیه می کنند ، چرا پیامبر خدا (ص) آخرین جمله اش توصیه درمورد « زنان » و « بردگان » است و پیروانش را به توجه به آنان و رعایت حقوق ایشان توصیه می کند ؟ آیا این تأکید ناشی از « عدم تحقق مطلوب پیامبر درخصوص این دو گروه » نیست ؟ چرا امیر مؤمنان (ع) نیز همین توصیه را تکرار می کند و درآغاز وصیت نامه اش از همه ی مسلمانان با عبارت؛ « من بلغه کتابی = کسی که وصیت نامه ی من به او می رسد و از متن آن مطلع می شود » می خواهد که به آن توجه کنند ؟
  آیا پیروان این الگوهای عملی مسلمانان ، به این توصیه ها عمل کرده اند و حقوق از دست رفته ی زنان و بردگان را شناسایی کرده اند ؟ آیا اقدام نظری یا عملی برای استیفای حقوق آنان کرده اند ؟
  گمان می کنم که دغدغه ی رسول خدا و وصی او ، ناظر به عدم تحمل جامعه ی آن روز بشری ( خصوصا جزیرة العرب ) در برسمیت شناختن برابری انسانی و حقوقی زنان با مردان ( درجایی که عقل و منطق، مقتضی تساوی زن و مرد باشد ) و ناحق دانستن « سلب آزادی و مالکیت برنفس » برای برخی افراد بشر با عنوان بردگان بوده است .
  گرچه اکنون « برده داری رسمی » لغو شده است ولی « برده داری مدرن » درچهره های مختلف وجود دارد وعامل آن نیز ظالمان وستمگرانی هستند که « تعادل » را نمی پسندند .
  درمورد زنان ، با کمال تأسف ، عدم تعادل با عدم تعادل چاره جویی شده است و مدام اورا از چاله به چاه و سپس از چاهی به چاهی دیگر منتقل می کنند . چاره ی « آزادی زن » را عمدتا در بهره برداری های جنسی ، تبلیغاتی می جویند و در مقابل زورگوئی های مرد سالارانه ی برخی مجامع عقب مانده و اسما مذهبی، راه بی حیائی و بی عفت بودن را پیش پای او می گذارند.
  زنان عدالت جو ،باید برهمه ی مظاهر مرد سالاری فرهنگ قدیم و جدید ، خط بطلان کشیده و خود را از چنگ آنانی که زن را ( چون عصر جاهلیت ) به کالایی تجاری و یا ابزار شهوت رانی تبدیل کرده یا می کنند ، نجات دهند و تصمیمی آزادیبخش ( علمی،اخلاقی و امنیت آور ) بگیرند .
  درستم تاریخی و ظلم بی حدی که زنان متحمل آن شده اند ، بسیاری از زنان ، مسئولیتی کمتر از مردان نداشته اند ، ولی چوب این عدم تعادل ( گاه افراط و گاه تفریط ) را اکثریتی می خورند که نقش چندانی نداشته اند و قصورشان ، مانع مسئول دانستن آنان است.
  البته ،ساده ترین گزینه این است که در همه ی این ناملایمات، بشر را تنزیه کرده و خدارا مسئول بدانیم ولی مطمئنا این امر ، برآورنده ی مطلوب نیست وکسی را بهره ای نمی رساند .

  شاد وموفق وپیروز باشید. با احترام.

  احمد قابل............................................تاجیکستان.................................................30/1/2005 



به نام خدا

جناب آقای ... سلام بر شما.

پرسیده اید ؛ « آیا خداوند موجودی قابل گفت وگو است ؟ آیا گفت وگو با او تأثیر گزار است و موجب تغییر نظر او می شود ؟ »
  گر چه احتمال داده اید که پاسخ منفی است ، ولی به اطلاع می رسانم ؛
1- از نظر عقلی، هیچ منعی برای سخن گفتن بشر با خالق هستی وجود ندارد. از نظر نقلی نیز ، با توجه به نقل قرآن ؛ خداوند خود را به عنوان موجودی قابل گفت و گو معرفی کرده است . نمونه هایی از آن را در بحث های ؛ « خلقت انسان و گفت و گوی خدا با ملائکه و شیطان ( اعتراض آنان و پاسخ دادن خداوند ) » و « گفت و گوی با ابراهیم ، موسی ، عزیر و عیسی ، که درود خدا بر آنان باد » می توان دید .
  موردی که شما به آن استناد کرده اید ( اخسئوا و لاتکلمون ) مربوط به روز قیامت است که همه ی اسرار و حقایق، آشکار می شود و احتیاجی به گفت و گو ( خصوصا بهانه جویی های غیر واقعی ) نیست .
  به گفته ی مولانا ( ره)؛
                        هیـــچ آدابی و ترتیبی مجوی            هرچه می خواهد دل تنگت بگوی

2- درمورد تأثیر داشتن گفت وگو با خداوند ( با توجه به بحث قضاء و قدر و بحث عدم تغییر در ذات و صفات خدا ) نیز توجه به دعوت قرآن برای بهره گیری بشر از « دعاء » و اعلام « عدم توجه خداوند به آدمی در صورت عدم دعاء ( قل ما یعبوأ بکم ربّی لولا دعائکم ) » مفید فایده است.
  به گمان من، هیچ کس از حقیقت وجود خدا و حقیقت صفات ذاتی و صفات افعالی او ، درک کاملی ندارد . دلیل عقلی این ادعا این است که؛ « خداوند موجودی مطلق و نامحدود است و آدمی، موجودی محدود . هیچ محدودی قابلیت درک نامحدود را ندارد ، چرا که آنچه درک کند، محدود خواهد بود و فرض شده است که خداوند موجودی نامحدود است » . حتی درک او از عنوان « نا محدود » نیز مبهم و محدود است.
  در اینکه واجب الوجود نباید محل تغییر وتحول باشد ، تردیدی نیست ولی در این نکته که « قادر مطلق، رابطه ی آدمی با خدا را بر اساسی قرارداده است که نه محل تحول گردد ونه اختیار آدمی و تأثیر او در رویکرد خویش منتفی گردد » نیز تردیدی نمی توان کرد .
  اجمالا ( با توجه به قصور و سکوت عقل بشری و متکی بر گزارش انبیاء الهی ) می دانیم که گفت و گو با قادر مطلق و بیان خواسته ها ( دعا ) ، در تغییر مقدرات غیر محتوم ، مؤثر است . همان گونه که در مورد قوم یونس (ع) اقدام جمعی مردم در توبه و دعا برای برطرف شدن عذاب الهی مؤثر واقع شد .

  شاد وموفق باشید. باتشکر واحترام.

  احمد قابل...........................10/11/1383

۱۳۸۳ بهمن ۲۵, یکشنبه

پاسخ به چند پرسش ۲

پاسخ به چند پرسش ۲

درمورد یادداشتتان درباره ی حجاب که به پیوست ارسال کرده بودید ، ضمن تشکر از توجه شما ، نکاتی را یادآوری می کنم ؛

1- تردیدی نیست که تمامی احکام شرعی برای رسیدن به اهداف تکوینی و اخلاقی تشریع شده اند . قالب ها تا وقتی مورد تاکید شریعت اند که رسانای به آن مقاصد و اهداف باشند . مطمئنا با علم و اطلاع از عدم کارآیی راهکار مورد نظر ، اصرار بر بهره گیری از آن ، نامعقول و غیر منطقی و در نتیجه « نامشروع » است .

2- داستان پوشش بدن ( که در سده های اخیر با لفظ حجاب از آن یاد می شود ) ، تابعی از گزاره ی کلی پیشین و راهکاری برای رسیدن به « عفت و حیا ء » است که بهره ی اجتماعی آن در قالب « امنیت روانی و فیزیکی » و زمینه سازی برای « روحیه ی قانون گرایی در مناسبات جنسی » پدیدار می شود .

3- تمامی راهکار های الزامی عقلی یا نقلی ( قوانین الزامی ) در هر یک از اندیشه های الهی یا بشری ، در جهت تامین حداقل های لازم برای رسیدن به اهداف مورد نظرشان است . طبیعی است که راه برای تعالی و تکامل نباید بسته باشد وهرکس می تواند به سوی حد اکثرها حرکت کند ، ولی این حد اکثر ها همیشه باید اختیاری و استحبابی باشند و هیچ گاه مورد « الزام قانونی » قرار نگیرند . بنا بر این « حد اقل ها را باید مراعات کرد » چرا که عدم رعایت آن ها عملا و عقلا به « عدم تحقق اهداف » و یا دور شدن از آن ها می انجامد .
4- مبتنی براین برداشت ، گرچه ارزش نهایی « پوشش » اخلاقی و ایمانی است ، ولیحد اقل کاری که از متخلق و مومن خواسته می شود ( عقلا و نقلا ) این است که دور شدن از اهداف را ناروا بداند واز آن موکّدا پرهیز کند و برای رسیدن به حد اقل اهداف اخلاقی و ایمانی موکّدا تلاش کند . این امر منجر به الزام عقلی و نقلی در مورد « حد اقل پوشش در زن و مرد » شده است .

5- فقه و احکام شرعی ، فروع مقاصد و اهداف اخلاقی و باورهای ایمانی اند و تنها دلیل وجود آن ها ، رسیدن به حد اقل روابط انسانی است . بحث « جنسیت » و تفاوت های فیزیکی و روانی دو جنس مرد و زن ، یکی از زوایای این بحث فرعی است وبه عبارت دیگر « فرع الفرع » است و هیچ گونه اصالتی ندارد .

6- در آیات ( 30 و 31 سوره ی نور ) مربوط به « غض بصر = چشم ندوختن » آشکارا از تاثیر اخلاقی این توصیه ی قرآنی سخن به میان آمده است ( ذلک ازکی لهم ) و « تزکیه ی اخلاقی » را علت این توصیه قرار داده است . و در سایر آیات نیز به موارد مشابه اشاره شده است( ذلک اطهر لقلوبکم و قلوبهن = این برای پاکتر شدن قلب زنان و مردان است. 54 / احزاب ).

  به امید روزی که چشم و دل های پاک و روحیه های عفیف و رفتار منطبق با حیا ء ، چندان افزون گردد که بحث از مسائل فرعی به مسائل اصلی کشانده شود و متخلقان اهل ایمان ، در راه رشد و تعالی خویش و همه ی حق جویان بکوشند .

  با احترام و آرزوی شادی، نشاط و امید برای شما .

احمدقابل.............................23/11/83...........................تاجیکستان........................11/2/2005

 

به نام خدا

1- با توجه به تصریح روایات معتبره ( تهذیب 1/ 49 ش 80 و 1/ 51 ش 89 و 1/ 24 ش 7 و ... – کافی 3/19 ش 1 – استبصار 1/49 ش 2 – من لایحضره الفقیه 1/69 ش 158 ) نسبت به کفایت خشک کردن « بول » درتطهیر بدن از آن ، معلوم می شود که یکی از راههای پذیرفته شده ی شرعی برای تطهیر ، خشک کردن بول ( با هرچیزی که پاک باشد ، مثل دستمال کاغذی ) است ، اگر چه تطهیر آن با آب ( که مفاد روایات معتبره ی دیگری است ) بهتر است و شرعا مستحب است .
  البته مقدار حد اقل آبی که برای تطهیر با آب لازم است ، بسیار کمتر از چیزی است که در بیان فقهی رایج آمده است و ظاهرا به خاصیت « حلاّل بودن آب » توجه شده است ، به همین جهت از مقدار آبی به اندازه ی « دو برابر مقدار بول باقی مانده بر موضع »  و یا کمتر ، سخن به میان آمده است ( تهذیب 1/ 35 ش 32 – کافی 3/ 21 ش 8 و7 ، 3/20 ش 4 – من لایحضره الفقیه 1/ 69 ش 160 – استبصار 1/49 ش 1 ) .     
  مقتضای جمع بین روایات نیز « استحباب تطهیر با آب و کفایت خشک کردن بول » به عنوان قدر لازم برای تطهیر است ، خصوصا در جایی که دسترسی به آب ممکن نبوده و یا دشوار باشد.

2- از بررسی روایات ، چنین بر می آید که « عدّه » برای زنان پس از جدایی از همسران ( چه درعقد دائم یا موقت ) به منظور اطمینان یافتن از « عدم حمل » است. روایات متعدده و معتبره ای بر این مدعا دلالت می کنند . (من لایحضره الفقیه 3/513 ش 4799 – تهذیب 8/67 ش 141 – استبصار 3/337 و 338 ش 1 ، 2 و 3 ).
  بسیاری از فقهاء شیعه ، در خصوص مصادیق ذکر شده در روایات ، این حکم را پذیرفته و به آن فتوی داده اند ، هرچند از تعمیم آن به سایر مصادیق ( علیرغم تصریح روایات به علت حکم ) پرهیز کرده اند .
  بحث مفصل این مطلب و نتایج بسیار متفاوت آن با رویکرد رایج فقهی ، در این مختصر نمی گنجد و وقتی دیگر و زمانی بیشتر نیاز دارد تا زوایای مختلف آن کاویده شود .
  البته توصیه ی رعایت عده ی وفات ، برای زنی که در زمان عده ی رجعی بسرمی برد و شوهرش از دنیا می رود ، ظاهرا ناشی از محبوبیت رعایت احترامات عرفی است و دلالتی بر لزوم ندارد .
  بنا براین اگر از راه های مختلف و اطمینان آور ( که امروزه رواج دارد ) « علم به عدم حمل » حاصل شود ، مراعات « عدّه » لازم نیست و بلافاصله پس از جدایی، زن می تواند بادیگری ازدواج کند. همان گونه که برخی فقهای شیعه نیز تصریح کرده اند . ( ... و هی املک بنفسها حین یطلّقها ، ان شائت ان تتزوّج بغیره من ساعتها فعلت ذلک ... و کذلک من طلّق صبیّة لم تبلغ المحیض ، و ان کان قد دخل بها ... – شیخ مفید ، المقنعة /527 ) .

                               25/11/1383........................13/2/2005