۱۳۸۴ اسفند ۲۲, دوشنبه

سخنرانی در عاشورا /1381 اصفهان ( بخش اول )

سخنرانی در عاشورا /1381 اصفهان
( بخش اول ) 
بسم الله الرحمن الرحيم . الحمد لله ، والصلوة علي رسول الله و علي آله و اصحابه.
عن الحسین (ع): فمن قبلنی بقبول الحق فالله اولي بالحق و من رد علیّ  هذا اصبر حتی يحكم الله بيننا بالحق و هو خیر الحاکمین .
آنچه که عرضه می دارم نتیجه پژوهشی است که مدتهاست راجع به قیام حسین بن علی (ع) و حرکتی که امروز به عنوان « مکتب حسین » شناخته می شود انجام گرفته است . نه ادعا می کنم که صدرصد عین صواب است و حق ، و نه نامطمئن ام به این برداشتها ، که اینها را بدون اطمینان به درستی مطلب درجایی عرضه کنم . یعنی به لحاظ فردی ، دلایل را براي جواز ابراز ديدگاه مورد نظر ، کافی می دانم ، اما اینکه دیگران به اینرويكرد قانع شوند را نمی دانم و انتظار ندارم با شنیدن نتایج برآمده از یک پژوهش ، به آن اكتفا کنند . اما به هر حال ، در قرآن كريم توصيه شده است كه ؛ « فبشر عبادی الذین یيستمعون القول فيتبعون احسنه » .
مشکلی که ما داریم این است که الان بیش از 1350 سال از واقعه ي عاشورا می گذرد و در این مدت تحلیل عقلی مسئله کمتر انجام گرفته . عمده ترین برخوردهایی که شیعیان و حتی علماء شیعه با این داستان و این واقعه داشته اند ، برخورد احساسی و عاطفی بوده. قضیه آنقدر در این بعد پررنگ است که گاهی اوقات اجازه نمی دهد انسان یافته های عقلانی خود را ( كهگاه به تنافی و مخالفت و معارضه با تحليل هاي  احساسی واقعه برمی خیزد ) عرضه کند . من به یاد دارم که برخی بزرگان اقرار می کردند ( در خلوت ) كهبرخي مطالب را در مجالسي كه افراد آن ظاهراً دوست ، هم کیش ، هم پیمان و هم مذهب خود مي دانستند ، نمي توانستند آن ها را بیان کنند ، یعنی تقیه ای که دانشمندان یک مذهب از اهل مذهب خودشان می کنند ، سنگین تر است تا تقیه ای که از مخالفان فکری خودشان می کنند .
جزئيات داستان عاشورا و آثاری که از آن به جا مانده ، در بعضی كتب تاریخی اي آمدهاست که وقایع آن زمان را تثبیت کرده و انسان نه می تواند مطمئن شود که آن تاریخ صددرصد صحیح و آن چیزها درست است و نه اطمینان به بطلان آن پیدا مي كند .
گزارشهای گوناگون و گاه متعارضی در اين مورد به دست آمده . تاریخ را همين گزارش هاتبيين مي كنند . ابداً راه دیگری برای کشف آن وجود ندارد . اگر كسي اطلاعات قوی و محکم نقلی در دست داشته باشد ، مي تواند به برخي جزئيات آن ، علم پيدا كند وگرنهنمی توان با حدس و گمان چيزي را اثبات كرد . تاریخ نگار باید واقعه نگاری کند . تازه معلوم نیست آنچه او می نگارد عین واقعیتي باشد كه اتفاق افتاده ، چون انسان محدود است وگستره ي واقعه گاهي آن چنان است که فقط بعضی از وقايع جزئي را مي تواند گزارش کند. همیشه اینطور نیست كه بيان قسمت كوچكي از حادثه ، بتواند کلّ حقیقت حادثه را بیان کند . حتی تاريخ نگار می تواند برداشت منفی و یا متعارض با آنچه واقعیت يافتهاست ( بدون آنكه قصد دروغ گفتن داشته باشد ) را گزارش کند .
بنا بر اين ، عمده ترین مطالبی که می توان در تبيين تاريخ ، مورد تحلیل قرارداد ، بیاناتی است که از صاحب اصلی این واقعه یعنی « حسین بن علی(ع) » به دست ما رسیده ( که آنها هم مختلف و گاه متعارض است ) . در میان این تعارض ها ، تنها گزینه ای كه پیش پای عقل قرار می گیرد این است که انسان ببیند کدامیک معقول تر است و با روشهای مرسوم علمی و تحقیقي تاریخ سازگارتر است . لذا هیچکس نمی تواند ( حتی اگر بررسی علمي دقیق هم کرده باشد ) مطمئن باشد که صد درصد واقعیت را کشف کرده یاآنها را درک کرده و به دیگران منتقل مي کند .
با این حساب مطلب را آغاز می کنم و عرض می کنم که در تاریخ اسلام ، آنهایی که مطمئن تر است و مسلم تر است ، آنهایی که بیشتر نقل آن مطمئن است عبارت است از اینکه ؛ حکومت در مجموعه شريعت ، با انتخاب مردم مدینه آغاز شد که رسول خدا را به عنوان حاکم برخودشان برگزیدند . چون ايشان فرد مورد اتفاق مردم مدينه بودند ( الا قلیلی مانند « عبدالله بن ابیّ » و همراهان وي ) . لااقل کسانی که ایمان به رسول راقبول کرده بودند ، تردید نکردند در اینکه حاکمیت او را بپذیرند ولی علت اختلاف بعد از پیغمبر (ص) این بود که فردي مورد اتفاق همگان نبود . انشعاب از جایی شروع می شود که توافق به انتها می رسد . حکومتهای بعد از پیامبر بر اساس « بیعت » ( همچنان که حکومت پیامبر بر اساس بیعت شکل گرفت ) شکل گرفت یعنی به نوعي ، انتخابی بود (به حسب ظاهر ) اما انتخابی بود که گاه یک گزینه بیش نداشت و به مردم اجازه مخالفتداده نمی شد . یعنی می گفتند یا بیعت کنید یا کشته شوید .
شما این روند را بعد از رسول خدا تا زمان حکومت امیرالمومنین (ع) می بينيد . در حکومت امیرالمومنین اولین بار اجازه مخالفت با منتخب مردم ، داده شد . به مردم اجازه مخالفت (بدون تهدید به محروميت و يا کشته شدن ) داده می شود . کسانی رسماً با علی (ع)بیعت نمی کنند . مهره های درشتی مانند عبدالله ابن عمر و بعضی دیگر ( چون روند قبلی این بود که اگرکسی مخالفت می کرد و بيعت نمی کرد ، با او برخورد نظامی می شد )بعضی از این افراد « عادت کرده به تهديد مخالفان » از دوستان علی (ع) می خواستندتهدید كنند ، ولي امیرالمومینین مانع شد .
بازهم این قضیه ادامه پیدا می کند . از زمان امیرالمومنین که گذر می کنیم ( که انشقاق و دو گانگي حاکمیت در جامعه اسلامی تجربه شد ، معاویه در شام و مناطق زیر فرمان خودش و امیراالمؤمنین در کوفه و حجاز و يمن و مصر و ايران ) به هر حال آن چیزی که اتفاق می افتد این است که در حکومت امیرالمؤمنین و حکومت پس از ايشان ، باز همان روند ادامه پیدا می کند ، یعنی « حق مخالفت » به رسمیت شناحته می شود . امام مجتبی (ع) که به حکومت می رسد خیلی ها مخالفت می کنند . یعنی عدد مخالفان کم نبوده اما مواجه با « مخالفت اكثريت » نمی شوند . برخي از آنهایی که مخالفت می کنندو برآورد هاي دنيوي براي آنان مهمتر بود ، به طرف بخش دوم حاکمیت اسلامی ، يعني حكومت شام ، گرايش پيدا مي كنند ( همه مخالفان ، مسلمان بودند ، معاویه هممسلمان بود نه کافر ) .البته یزید با آن شعری که خواند ( اگر نسبتش به او درست باشد )نشان می دهد که او نسبت به شريعت و نبوّت پيامبر خدا (ص) ، رويكردي انكاري و كفر آميز داشته .
به هر حال در بخش دیگر حاكميت ( شام ) این داستانها نیست . حق مخالفت به رسمت شناخته نمی شود و مخالفان يا از حقوق مشروع خويش محروم مي شدند و يا به قتل مي رسيدند .
حالا شما حساب کنید این فرهنگ و تقابل فرهنگی درون یک نظام فکری تازه پايي مثل اسلام و جامعه ي اسلامي ، كه هنوز نیم قرن از عمر آن نگذشته ، منجر به شکست « بخش حق شناس » می شود . آن که حق مردم را به رسمیت می شناسد ( امير المؤمنين ) در ميان مردمي كه به حکومتهای ملوک الطوایفی خو گرفته اند و تصور مي كنند که حاکم باید قاطع باشد و قاطع بودن را با قاتل بودن و ديكتاتوري مساوی دانسته اند، جايي نمي يابد . لذا معاویه می ماند و امام مجتبی راهی حجاز می شوند .
پس از اين جابجايي قدرت ، وقتی که صحبت بیعت همان تیپ مخالف با معاویه به میان می آید ، عده ای مخالفت می کنند . برخي یاران امام مجتبی (ع) با معاویه بیعت نکردند .از جمله کسانیکه بیعت نکرد تا وقتی که زنده بود ، سیدالشهدا (ع) بود .
من کاری به باورها ومسائل احساسی که برای خودمان درست کرده ایم ندارم از جمله کسانی که حتی با صلح امام مجتبی رسماً ابراز مخالفت کرد ، امام حسین بود . اما عملامخالفت نکرد و پذیرفت . به برادر بزرگوارش گفت : تو امامی و من تصمیم تو را می پذیرم و با اینها نمی جنگم ، اما بیعت نمی کنم . معاویه هم با روحیات امام حسین آشنا بود .رها کرد و اصرار نورزيد . امام حسن مجتبی هم گفت : کاری به کار حسین نداشته باشید. اين اولين بار بود كه معاويه قبول کرد که فرديا افرادي را به عنوان مخالف ، تحمل كند .
معاويه با آن صلح به حاکمیت مطلق بر جامعه ي اسلامي رسيد . فردي که مخالف را بر نمی تافت ، قبول کرد که حق مخالفت مسالمت آميز با حكومت خويش را بپذیرد و کسانی در حکومت ظاهرا اسلامی وي از بيت المال حقوق بگیرند و مخالف حاكميت وي باشند وکسی متعرّض آنها نشود و در امان آن حکومت باشند . البته معاویه گروه زيادي از مخالفان خويش را به بهانه هاي واهي ديگر ، به قتل رساند و عملا به اين روش ملتزم نماند ولي تا زنده بود هیچگونه تعرضی به امام حسین (ع) نكرد و حتی 10 سالآخرحکومت خودش را با زمان امامت امام حسین سپري كرد .
امام حسین (ع) پس از وفات برادر نيز به عهد و میثاق برادرش با معاويه ، عملاً پایبند بود و هیچگونه تخطی نکرد.  
معاویه كه پير شده بود ( و پیری به هر حال آدم را محتاط می كند ) وصیت نامه ای را برای یزید نوشت و سعي كرد با استفاده از تجارب خويش ، فرزند را در امر حكومت ، راهنمايي كند . بدون اینکه دست از اعتقادش برداشته باشد ( به هر حال گذر زمان او را تعدیل کرده بود ، آن وصیت نامه را اگر کسی نگاه کند ، گمان نمی کند که معاویه نوشته باشد ، بلكهگمان می کند که یک فرد بسیار سیاسی و کسی که حتی پایبند به یکسری ارزشهااست آنرا نوشته ) به جانشین خود توصیه می کند که ؛
با کسانی مانند « حسین بن علي » درگیر نشو . البته سعی کن تا از او بیعت بگیری ،ولی من می دانم که چنین کاری را نمی کند . او با من هم بیعت نکرد .
ولی یزید به توصيه ي پدر ، عمل نکرد و به خاطر نا پخته بودن ، گرفتار « ناهنجاری شدید »شد و همانطور که می دانید بعد از واقعه کربلا و به فاصله کمی پس از آن ، دچار « قیام توابین » شد كه ضربه ي شديدي به قدرت امویان زد و آن را در منطقه عراق برای مدتی برچید .
قبل از فرا رسيدن امامت حسين بن علي (ع) ، مسئولیت شرعي جامعه ي اسلامي به اومحول نشده بود . اما پس از تصدي مقام امامت ، بر اساس فرامين الهي و آنچه که پیامبر(ص) به او گفته بود ، وي باید الگوی دین باشد و اگر خلافی دید باید امر به معروف و نهی از منکر بکند ( امر به معروف و نهی از منکر ، جز« دعوت به حق » چیز دیگری نیست = ان الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر دعاء الي الإسلام – امام حسين ع ) .
البته از موقعی که اسلام آمد تا امروز ، دو خط ؛ « تلقی رأفت و تلقی خشونت » از دین به عنوان دو برداشت بوده است و خواهد بود . امیرالمومنین وقتی که خلفای قبل از خودش را تحلیل می کند ، وقتی می خواهد وصف الحال « عمر » را بگوید از عبارت ؛ « فجعلها فی حوزة خشناء يغلظ كلمها و يخشن مسها = حكومت ديني را در حوزه ي خشونت قرارداد ، به گونه اي كه گفتار و رفتارش خشونت بار بود » بهره مي گيرد .
عیب عمر را وقتی می گوید ، چيزي جز « رويكرد خشونت بار او در گفتار و كردار » را بيان نمي كند . فقط می گوید که ؛ « دین را و حکومت دینی را در موضع خشنی قرارداد که کلامش تند و تماس او با مردم و رفتار وي با مردم بسیار خشن و همراه با سختی و دشواری بود و به خاطر همین مسئله بسیار دچار لغزش می شد و اگر دچار لغزش می شد جرأت آن را داشت که بگوید : من اشتباه کردم و این کار را می کرد » . این بخش آخرحاوي جنبه ی مثبت قضیه نيز هست ( ... و يكثر العثار فيها و الإعتذار منها ... ) . خیلی کم کسی پیدا می شود که جرأت کند و بگوید : « اشتباه کردم » . علي (ع) مي گويد : خليفه ي دوم ، گرچه لغزش بسياري داشت ولي در بسياري موارد ، عذر خواهي هم مي كرد .
خوب این داستان خشونت ( و داستان رحمت كه ؛ انا ارسناک رحمةللعالمین ) با اینوضعیت در هم آميختگي حق و باطل ، حدودش را نمی دانيم ، چون بسیار سخت است و خود ما هم دچار فرهنگ خشونت هستیم و دائماً كلمات « باید و نبايد » و تأکید و اصرار رادر گفتارمان بکار می بریم . يعني ما هم دچار همین فرهنگ خشونت شده ایم و متأثر ازفرهنگ عمومی جامعه ایم .
ادامه دارد ...
ارسال: 22 اسفند 84

هیچ نظری موجود نیست: