۱۳۸۸ اردیبهشت ۸, سه‌شنبه

خلاصه ی از «شرح دعای مکارم الأخلاق» بخش (4)


9- «و اعزّنی=و مرا عزت و سرافرازی بخش» چرا که «خواری و ذلّت» شایسته ی انسان های آزاده و کمال جو، نیست. همان که حسین بن علی(ع) نیز در مصاف با سپاه یزید، بر زبان آورد که؛ «هرکه در دامان پاک انسانیت بزرگ شده باشد، ذلت را نمی پذیرد، گرچه به مرگش منتهی شود».
نمی توان به کرامت های اخلاقی باور داشت و در برابر غیر خدا، خوار و ذلیل بود. خدا و فطرت انسان، آدمی را عزیز و سرافراز می خواهند. انسانیت را با کرامت ذاتی سرشته اند و هرکه و هرچه مسیر ذلت را می پیماید یا می نمایاند، غیر انسانی و غیر طبیعی است.
10- و لاتبتلینّی بالکبر= و مرا گرفتار خود برتر بینی مکن» چرا که سویه ی دیگر دوری از عزت انسانی، افراط در عزیز شمردن خود خواهد بود که طبیعتا منجر به «خوار ساختن دیگران» خواهد شد و این با کرامت ذاتی آنان در تعارض است و به همین دلیل، غیر طبیعی و غیر انسانی است.
آدمی باید تفاوت میان «عزت نفس» با «تکبر و خود برتر بینی» را فراموش نکند. آنچنان بیاندیشد و رفتار کند که نه خود سرافکنده و خوار گردد و نه دیگران را خوار و سرافکنده سازد.
در این سخن، امام سجاد(ع) با صراحت از آفت بنیان برانداز «کبر» برای خو و خصلت پسندیده ای چون «عزت طلبی» یاد کرده است تا مخاطب را هشدار دهد که تشابه ظاهری این دو امر، راهزنی خطرناک است که تمامی انسانیت آدمی را می تواند به تاراج برد و او را به «طاغوت» سرکشی بدل کند که هیچ قدرتی را مانع خویش نبیند و پا در حریم خدایی گذارده و همچون ابلیس، از درگاه خدا رانده شود.
شاید به همین دلیل است که بلافاصله پس از «عزت خواهی» و درخواست «ایمنی از کبر» که در روایات آن را نشانه ی «کفر» خوانده اند، درخواست «عبودیت خدا» را می کند!!
11- «و عبّدنی لک=مرا به عبودیت خود وادار» چرا که تو خالق بی همتا و بی نیازی و عبادت تو، نه تنها مرا به «بند» نمی کشد، که «مرا از هر بندی در عالم طبیعت، می رهاند» و فکر مرا شکوفا می سازد و توجه مرا به واقعیت های مختلف عالم وجود، جلب می کند تا از واقعیات مثبت نگریزم و به حقایق بیندیشم و واقعیات منفی را مبتنی بر حقایق موجود در عالم هستی، چاره کنم. 
«و لاتفسد عبادتی بالعجب= و بندگی ام را انگیزه ی خود شیفتگی قرار مده» تا مبادا با آن فخر فروشی کنم و خود را از سایر آدمیان و عالمیان برتر دانسته و طلبکار بدانم و گفتار و کردارم همچون متکبران و طاغوتیان شود.
در روایت آمده است که؛ «سیئة تسوئک، خیر من حسنة تعجبک=کردار ناشایسته ای که تو را به سرزنش خود وادارد، بهتر است از کردار نیکی که تو را به خود شیفتگی بکشاند». بسا آلوده دامن شرمساری که پیش خدا عزیز تر از پاکدامن خودشیفته است!!
12- و أجر للنّاس على یدیَ الخَیر= خدایا خیر و نیکویی را با دستان من در بین مردم راه انداز. مجری نیکی ها بودن و «رفتار نیک» داشتن با همه ی آدمیان(ناس) محتاج پیش زمینه های فکری اطمینان بخشی است که دین خدا و شریعت محمدی(ص) آن را تأمین کرده اند، هرچند ما مدعیان دین و شریعت، کمتر آن را شناخته و یا پذیرفته ایم.
باید این منش انسانی و عقلانی در جان آدمی نشسته باشد که؛ «آدمیان، یا برادر همفکر تو هستند و یا همنوع تو در خلقت، و این هردو موجب لزوم تکریم آدمی و ضرورت توجه به حقوق انسانی او است»(إما أخ لک فی الدین، أو نظیر لک فی الخلق).
خو گرفتن به این دو سویه ی الزام آور و مسئولیت آفرین انسانی، نمی تواند با اندیشه های بی پروایی همراه شود که در ارزش گذاری های ثانوی، نقد جان و حقوق آدمیان را به تاراج رویکردهایی بسپارد که با کمترین تفاوت و تضاد آدمیان، حق حیات آنان را نادیده می گیرد و یا سایر حقوق طبیعی یا قراردادی آنان را سلب می کند. چرا که در اندیشه ی عقلانی یا وحیانی، نباید از تناقض اثری دیده شود، چرا که تناقض باطل است و در سخن حق، باطل راهی ندارد. امیر مؤمنان(ع) در تأیید دلیل عقلی «بطلان تناقض» می گوید:«شرالقول مانقض بعضه بعضا=بدترین سخن، آن است که برخی از آن با بعضی دیگر از آن متناقض باشد».
در روایات معتبره آمده است که؛«محبوبترین خلق خدا در پیشگاه خدا، کسی است که بیشترین نفع را به خلق خدا برساند»( الکافی ‏2/ 163 و164 عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ قَالَ حَدَّثَنِی مَنْ سَمِعَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ أَحَبُّ النَّاسِ إِلَى اللَّهِ قَالَ أَنْفَعُ النَّاسِ لِلنَّاس‏).
البته در قرآن کریم و متون روایی، گاه لفظ «خیر» به معنی «مال و ثروت» بکار رفته است. مثلا در قرآن می خوانیم؛«و إنه لحب الخیر لشدید=انسان محبت شدیدی به مال و ثروت دارد» یا «إن ترک خیرا الوصیة للوالدین ...=اگر مالی باقی گذاشت، وصیت می کند برای مادر و پدر و...».  

13- و لاتمحَقه بالمَنّ= به گونه ای که آن را با سرزنش و خوار کردن مردم از بین نبرم. در قرآن کریم هشدار شدیدی نسبت به «منت و اذیت» پس از انفاق داده شده است و آن را سبب باطل شدن نیکی دانسته است. حتی تصریح کرده است که؛«سخن دلنشین و دعای شما، بهتر است از انفاقی که اذیت و منت را درپی داشته باشد». 
البقرة : الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ ثُمَّ لا یُتْبعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (262) قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ یَتْبَعُها أَذىً وَ اللَّهُ غَنِیٌّ حَلیمٌ (263) یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏ کَالَّذی یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَیْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْداً لا یَقْدِرُونَ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ مِمَّا کَسَبُوا وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ (264)
ریشه ی منت گذاری نیز به برتری رتبه ی اجتماعی «انفاق کننده» بر می گردد. این امر در انفاقات مستحبی از نظر منطقی می تواند پدیدار شود و الا در انفاقات واجب، هرگز نباید چنین تصوری شکل گیرد.
در انفاقات مستحبی، انفاق کننده خود را موظف و مسئول نمی داند و به همین خاطر می تواند از نظر روانی، تصور کند که «از حق خویش می گذرد» و به همین خاطر از انفاق شونده انتظار خضوع و احترام را دارد. یعنی بر او منت می گذارد که من از حق خود گذشتم و به تو احسان کردم، وگرنه مقتضای عدل و انصاف چنین انفاقی نبوده است. به عبارت دیگر خود را منعم دیگری می پندارد و انتظار «شکر منعم» را دارد!!
خدای سبحان به همین جهت، دست خود را گیرنده ی انفاق معرفی می کند تا اگر کسی می خواهد منت گذارد، بر او منت گذارد و بگوید:«من معطی هستم و تو گیرنده!!» شاید در این تعامل بفهمد که «معطی حقیقی، خدایی است که بی منت و آزار، آن توان مالی را به آدمی داده است و در یک تعامل عاطفی، از آدمی طلب می کند که بخشی از اعطاء حق‌تعالی را به عنوان واسطه ی خیر، به بنده ی دیگر او برساند». آیا دشوار است که از او طلب کند تا بر بندگان نیازمندش منت نگذارد؟!!
با توجه به این رویکرد روانی(امکان برتری جویی و منت گذاری) است که باید از خدای منّان طلب یاری کنیم تا با دقت و توجه به حقیقت ماجرا، از این رذیله ی اخلاقی در امان بمانیم.
گمان می کنم از تأکید عقلاء و بزرگان شرایع و متون اصلی شریعت محمدی(ص) بتوان مزیت وجود نیروهای وسط و کثرت منطقی آن بین انفاق کننده و بهره گیران از انفاق را اثبات کرد. هرچند دربرخی موارد نیز باید ارتباط نزدیک و بی واسطه بین آن دو را برقرار ساخت تا لذت همیاری و دوستی بین آنان کاملا از سوی هردو طرف، تجربه شود. 
14- و هَبْ لی معالِی الأخلاق و اعصِمْنی من الفخر=و خو و خصلت های نیکوتر و  برتر را به من ببخش، و مرا از فخر فروشی و برتری جویی برکنار نگهدار. طبیعی است که دوری گزیدن از رذایل اخلاقی و روآوردن به فضایل، امکان تعالی اخلاقی را فراهم می آورد تا آنجا که خالق سبحان در وصف انسان دارای معالی اخلاق بگوید:«إنک لعلی خلق عظیم=همانا تو خو وخصلت بسیار ارزشمندی داری».
البته بلافاصله بیاد می آورد که؛«تعالی اخلاقی، خطر فخر فروشی بر سایرین را افزایش می دهد» پس باید از بیدار شدن دیو خفته ی «فخر فروشی» خود را ایمنی بخشیم و مراقبت کنیم که درچنگال اهریمنی آن قرار نگیریم.
این «خوف و رجاء=نگرانی و امیدواری» خود نعمتی است که از شکسته شدن مرزهای اخلاقی شدیدا پاسداری می کند و همیشه به تلاش و دقت بیشتر فرا می خواند.
فراز چهارم
اللهم صل على محمد وآله ، ولا ترفعنی فی الناس درجة إلا حططتنی عند نفسی مثلها ولا تحدث لی عزا ظاهرا إلا أحدثت لی ذلة باطنة عند نفسی بقدرها=خدایا؛ درود فرست بر محمد و خاندان و پیروانش. و مرا در بین مردم، درجه ای بالا مبر مگر آنکه به همان اندازه در درون خویش مرا پایین آورده باشی. و عزتی برایم در ظاهر و خارج ایجاد نکنی مگر آنکه خواری باطنی در درونم به همان اندازه ایجاد کرده باشی.
1- رتبه های اجتماعی، آدمی را دچار «توهم» می کند تا خود را حقیقتا شایسته تر از دیگران بشمارند. «برتر دانستن خود از دیگران» منشأ «تکبر و غرور» است و طبیعتا رذایل اخلاقی بیشماری را درپی خواهد داشت. از طرفی نیز چاره ای نیست و باید کسانی را در مناصبی نشاند که ظاهرا مرتبه ی اجتماعی برتری از دیگران برای آنان بشمار می آید. یکی حاکم و امیر می شود و دیگری محکوم و مأمور. یکی استاد و یکی شاگرد. یکی پدر و یا مادر و یکی فرزند. یعنی رتبه های برتر و پایین تر همواره وجود داشته و دارد. پس چه باید کرد؟
راه خروج از بن بست اخلاقی، این است که متصدی مقام بالاتر، در درون خود این برتری را واقعی و حقیقی نپندارد و خود را دائما متهم شمرده و در درون خویش، تنزل رتبه دهد و به عدم شایستگی و برتری خود بر دیگران، گواهی دهد. در روایتی از امیر مؤمنان (ع) آمده است: «المؤمن من اتهم نفسه=مؤمن کسی است که خویشتن خود را متهم می کند». 
البته نباید این امر، منجر به «تحقیر خود» و افراط در تنزل رتبه ی خویش تا حدی شود که آدمی را از تلاش و کوشش باز دارد و گرد «یأس و نومیدی» را بر چهره ی آدمی نشاند. تنها در حدی باید خود را تنزل رتبه دهد که کبر و غرور را از خویش براند و بلکه باید تلاش کند تا شایستگی مقام و مرتبه ای را که اشغال کرده است، حقیقتا پیدا کند، اما همیشه خود را در رسیدن به آن شایستگی، متهم کند. درحقیقت اینگونه بودن، سبب می شود که همواره تلاش بیشتری برای رسیدن به آن موقعیت از او صادر شود و هیچگاه به تصور رسیدن به ان شایستگی، از تلاش باز نایستد و به کوشش مستمر خود تا پایان تصدی، ادامه دهد.

ارسال: 8 اردیبهشت 88

هیچ نظری موجود نیست: