۱۳۸۳ آبان ۱۱, دوشنبه

عقل واحساس


عقل واحساس

به نام خداوند جان و خرد// کز این برتر اندیشه برنگذرد
دوستانی که علت دوستی آنان با من، همفکری و همسخنی اجمالی در حوزه ی اندیشه ی دینی است و علیرغم دوری فیزیکی من از ایران و از آنان، مرا از یاد نبرده اند، فرموده اند تا سخنی مکتوب برای شبی از مجموعه ی شبهای ماه رمضان که مراسم سخنرانی و دعایشان برقرار است، آماده و ارسال کنم. طبیعتا باید مطلبی مربوط و مناسب با تجمع دوستان فراهم می کردم.
مناسبت روزه، عدالت، علی، شهادت و امثال اینها، با دو مقوله ی«عقل و عشق» مورد تردید نیست و یکی از دغدعه های فکری من در طول بیست سال اخیر، نسبت سنجی بین این دو مقوله بوده است. این مبحث، با مبحث «عقل و دین» یا «علم و دین» نیز کاملا مرتبط است. 
اگر کسی بپرسد که ؛ علت وجوب روزه ی ماه رمضان چیست؟ پاسخی که از متون دینی می شنود این است که: «...تا فرد برخوردار، دشواری حالت گرسنگی را احساس کند و دریابد».
گرسنگی، باید تجربه شود و آدمی، باید آن را در وجود خویش احساس کند تا درک صحیحی از آن داشته باشد. یعنی گزارش و بیان محاسبات علمی، به تنهایی نمی تواند حقیقت گرسنگی را به آدمی منتقل کند. به عبارت دیگر: «این پدیده از اموری است که با توصیف صرف، درک نمی شود و باید عملا تجربه و احساس شود».
این سخن، بهانه ای برای پی جویی دو مقوله ی«عقل و احساس» و نسبت آنها با یکدیگر است. دو موضوعی که در اکثر گزارشها و گرایش های مختلف، جدا از یکدیگر ارزیابی شده اند و گاه در تقابل و تعارضی آشکار با هم قرارشان داده اند، گویا در «جنگی» بسر می برند که امید هیچ گونه آشتی میان آنها نمی رود.
همه ی ما با متونی سروکار داشته ایم که جدایی صف «عقل» از «عشق» را با تمام وجود فریاد کرده اند و با عبارت هایی چون «دارالجنون عشق، پای چوبین استدلالیان، در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست، عقلم از خانه بدررفت، و...» که عمدتا در متون عرفانی است و دیدگاه تعارض اندیش را تولید وعرضه کرده و می کنند، آشنایی داریم.
دراین متون، از«می» به عنوان دستمایه ی اولیه ی وادی عشق یاد می شود، همان پدیده ای که به«عقل زدایی» مشهوراست. «مستی و مستوری» نیز وصف الحال عاشقی است که با«ساقی، میکده، خرابات، خم شراب، ساغر و جام باده» سر و کار دارد. ظاهرا همه ی این ابزار و افراد و جایگاه ها به گونه ای گزینش شده اند که پیشاپیش، هر گونه سازگاری با عقل وخرد را منتفی جلوه دهند.
در متون کلامی جدید نی، جدایی وادی«معرفت» ازوادی«تجربه ی باطنی» برسمیت شناخته شده است و البته دراین گرایش و گزارش، تأثیر متون عرفانی را نمی توان انکارکرد.
فرهنگ عمومی نیز تحت تأثیر گرایش عرفانی است. علت آن هم چیزی جز رواج اشعار عاشقانه و عارفانه در میان مردم نیست. اشعاری که در شادی و غم و از موسیقی سنتی تا مدرن را در بر گرفته و ندیم زندگی شب و روز مردم شده است. حتی اکثرمدایح و مراثی مذهبی نیز رنگ و بوی عاشقانه دارند و از همان قاعده پیروی می کنند.
در چنین فضایی که اتفاق نظر تقریبی بر تعارض عقل و عشق پدید آمده است، بهره بردن از درصدهای اندک باقیمانده برای اظهار نظر مخالف با این شهرت عظیم و تاریخی، فرصت مغتنمی است.
به گمان من، در نسبت سنجی بین عقل وعشق، در نگرش مشهور، مراعات «قواعد زبان شناختی» نشده ، مدلول حقیقی و مجازی الفاظ از یکدیگر تفکیک نگردیده و به اشتراکات لفظی، بی توجهی شده است.
برای بررسی دقیق تر این ادعا ، به چند مطلب مهم اشاره می شود؛
1- مفهوم واژه ی« عقل» در متون مختلف وحتی درموارد محتلف بکاررفته دریک متن، یکسان نیست. در واقع می توان گفت:« عقل،اسم معنا است ونه اسم ذات» یعنی ذات مشخصی درخارج ازذهن آدمی وجود ندارد که نام آن«عقل»باشد وبه همین جهت«حقیقتی مشککه» است(همچون مفهوم وجود درمباحث فلسفی). آنچه درخارج وجوددارد «فرآیند»ی است که آن را «عقل» می نامند و نه «فرآورده»ای که نامش عقل باشد. مثل واژه های «علم» یا «فهم» یا «درک» یا «شعور» که در بسیاری از کاربردها، مرادف عقل قرار گرفته و می گیرند. اگر چه در برخی کاربردها ، با تسامح در تعبیر ، به جای « مغز سر» نیز بکار گرفته شده است که این استعمال، گویی در پی ذاتی می گردد تا عقل را « اسم ذات» آن قراردهد .
2- در بسیاری از متون عرفانی و کلامی، عقل را به عنوان مرکزی که منحصر در محاسبات ریاضی و استدلالات ذهنی است، معرفی کرده اند. مخصوصاآن را از درک احساسات وعواطف انسانی عاجز دانسته و فاقد صلاحیت لازم برای درک چند و چون و چرای این حوزه ی وجود آدمی می دانند. گرچه بعید است که اطلاق آن مورد نظر عارفان بوده باشد ولی این سخنان مجمل، دستمایه ی تحلیلی شایع و رایج شده است.
در این تحلیل نسبتا شایع از عقل بشری، با کمال تأسف، پذیرفته شده است که «عقل آدمی، صرفا به تأمین منافع فردی و خودخواهی، حکم می کند و اساسا هیچ حکمی مبنی بر دگرخواهی و تأمین منافع دیگر آدمیان ندارد» .
می بینیم که در این برداشت از عقل، تفکر« پست مدرن» از اندیشه ی سنتی وعرفانی اهل دین وام گرفته است و برخلاف ادعایش ، در این خصوص کاملا سنتی می اندیشد. این همآوایی اگر آنگونه که شایسته است مورد تحلیل قرار گیرد ، مطمئنا به تصحیح نگرش علمی و عمومی در مورد عقل منجر می شود.
مبتنی براین برداشت ازعقل و عقلانیت، آزادیخواهی (به مفهوم تلاش برای آزادی دیگران)، عدالت اجتماعی، دفاع از حقوق بشر، مبارزه با تروریسم، دفاع از دموکراسی و امثال آن، آرمان هایی غیر عقلانی به شمار می آیند.
به گمان من ، این برداشت از عقل متوسط بشری، برداشتی تسامحی است و بهره ی آن از حقیقت، اندک است. یعنی در آن بخش که محاسبات و استدلالات را کاری عقلانی می داند، به درستی قضاوت می کند ولی در نسبت انحصار و نسبت ناتوانی در درک عواطف و تأمین منافع غیر ، مطمئنا غیر واقع گرایانه است.
3- عقل به معنی فرآیند درک حقایق و واقعیت ها، هم به علوم تجربی اطلاق می شود هم به علوم ذهنی و نظری. تردیدی نیست که سهم «عواطف و احساسات» در بین واقعیت های موجود زندگی بشری، کمتر از سایر معلومات تجربی وی نیست. ما «محبت ، شادی، نشاط، کینه، اندوه ، درد، کسالت و سستی»را به همان اندازه در وجود خویش یا دیگران درک و تجربه می کنیم که گرسنگی و تشنگی و سیری را تجربه می کنیم.
متون ادبی و تاریخی در تمامی فرهنگ های بشری، به همان اندازه که از فقر و دارایی، تولد و مرگ ، صلح و جنگ و سایر مسائل تجربی زندگی بشر گزارش داده اند، از محبت ها و کینه ها، غم ها و شادی ها، عشق ها و نفرت ها، ایثارها و بخل ها ، وفاداری ها و بی وفائی ها نیز گزارش داده اند و یادآوری همه ی این امور را به عنوان واقعیت هایی که قابل درک و فهم آدمی اند و می توانند در محاسبات عقلانی آنان برای آینده ، تأثیرگزار باشند، لازم شمرده و به این کار اقدام کرده اند.
حتی اگر دستاوردهای «روان شناسی و فیزیولوژی رفتار» رانمی داشتیم، دورباش دادن عقل وشعورآدمی از تحلیل عواطف و احساسات را نمی توانستیم توجیه کنیم تا چه رسد به امروز که برسر خوان گسترده و نتایج ارزشمند این علوم نشسته ایم و راه بر هر عذر و بهانه ای بسته شده است.
4- عشق، محبت شدید ی است که ازجانب فرد نسبت به معشوق احساس می شود. گاه این احساس،یک جانبه است و گاه دو یا چندجانبه.
پس از تحقق این علاقه ، فرد عاشق به مرحله ی «ایثار» می رسد. یعنی معشوق را در همه حال بر خود ترجیح می دهد و منافع وخواسته های او را از منافع و خواسته های خویش برترمی شمارد. در این حالت است که محاسبات فردی او تغییرمی کند. برای او جلب رضایت معشوق برترین هدف می شود، چرا که اهداف او را از اهداف خود ارزشمندتر می شمارد. البته حکم غیر قابل تخصیص و غیر قابل تغییر عقل این است که؛ «در همه حال باید برای منافع برتر و اهداف ارزشمندتر تلاش کرد» و در حال عشق نیز همین حکم از سوی فرد عاشق اجرا می شود. بنا براین، او هم عاقلانه رفتار می کند.
درحقیقت، آنچه درنگاه اولیه ی افراد غیرعاشق به چشم می آید اینست که؛ «فردی برای خاطر معشوق خود، بر خلاف منافع و آرزوهای عقلانی خویش اقدام می کند ». این قضاوت درحالی صورت می گیرد که از تغییر اولویت در منافع مورد نظر عاشق بی خبر اند و از جایگزینی آرزوهای قدیم با آرزوی جدید برای فرد عاشق اطلاعی ندارند. طبیعی است که داوری این افراد با این بی خبری، نتیجه ای بهتر از«دیوانه خواندن عاشق» در بر نداشته باشد.
بنابراین باید به منزلگه عشق رفت و آن را به گونه ای که عاشق تفسیر می کند و می بیند، دریافت کرد و سپس به داوری نشست. همه ی ارزشیابی های افراد غیر عاشق برای عاشق، فاقد ارزش و احترام اند چرا که آنها در مقام ایثار نیستند و آن را درک نمی کنند.
اگر بر دیده ی مجنون نشینی // بغیر از حسن در لیلی نبینی
ویــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
آن که مردن پیش چشمش تهلکه است // نهی لا تلقوا بگیرد او به دست

5- برخلاف آنچه درظاهرالفاظ دیده می شود، در متون عرفانی و درفرهنگ عمومی، اساس ارتباط احساسات عاشقانه با «هوش و خرد» آدمی به رسمیت شناخته شده است .
در متون عرفانی، برای فراراز«درد هجران» و«غم عشق» که هوش آدمی آن را درک می کند، دوای«بیهوشی» را تجویز می کنند و دعوت به مستی و میخواری می کنند و راه میکده و خرابات را پیشنهاد می دهند. یعنی وجود عقل را با وجود عشق متباین ندانسته و حضورعقل در وادی عشق را تنها سبب درک دشواری ها و تلخی هجران و فرقت یار (که جزئی از موجودیت عشق است) ارزیابی می کنند و برای رهایی ازاین تلخی واندوه، راه مستی و مستوری را پیش پای عاشق می گذارند. 
اگرارتباطی بین«هوش و خرد با عشق» نبود و درکی از عشق برای عقل و خرد حاصل نمی شد، برای فرار از سنگینی و دشواری بار عشق، که به مستی ومی و بیهشی دعوت نمی شد تا در بی خبری، از شدائد آن ایمنی حاصل شده و شورعاشقی همچنان برقرار بماند.
درحقیقت، ترس ازعدم تحمل و پایداری عاشق محاسبه گر است که راه گریز را در برهم زدن قدرت محاسبه ی او جست و جو می کند و به وی پیشنهاد «میخواری» می دهد. 
در فرهنگ علمی وعمومی بشرنیز چنین است که برای فرار از دردهای شدید ناشی از جراحی های پزشکی یا غم و اندوه فراوان ناشی از عشق یا نفرت شدید، به داروهای بیهوشی یا مواد مخدر و الکل و امثال آن که هوش و خرد را زایل می کند ویا دستگاه محاسباتی آدمی(یعنی مغز ) را از کار می اندازد، پناه می برند.
وقتی موضوع ارتباط بین احساس و عاطفه با عقل وخرد و دستگاه محاسباتی آدمی در این حد از وضوح اقرار شده است، چه جایی برای انکار این نسبت و ارتباط باقی می ماند. 

6- باتوجه به مرزبندی هایی که در گذشته بین اندیشه های کلامی، فلسفی و عرفانی و رویکردهای عرفی و فقهی وجود داشت و هریک در پی حذف دیگری و تکفیر یا تحقیر پیروان رویکرد غیر خودی بود، این صف بندی ها و لشکرکشی ها و مرزبندی ها، که چندان واقعی نبود و بیشتر از عدم تفاهم و نبودن زبان مشترک ناشی می شد، طبیعتا تحقق می یافت.
عقل فلسفی یا ریاضی ، چندان در محاسبات غرق می شود که اتهام بی توجهی مطلق به احساسات  و عواطف را متوجه خود می کند. خشکی بیش از حد فقه و سیطره ی گرایش اشعری و اخباری برآن، چندان این مسیر را غیر عاطفی و بی احساس جلوه داده و می دهد که باید اهل دل را از آن پرهیز می دادند و اگر صحیح بود که شناسایی عقل با چنین شاخصه هایی صورت گیرد (که صحیح نیست) طبیعتا باید اهل دل از آن پرهیز می کردند و به تحقیر آن می پرداختند، چرا که نیمی از حقیقت را وا نهاده و فاقد آن است.
در تبیین چند و چون عشق نیز، اهل دل چندان از زبان استعاره بهره گرفته اند که کمتر واژه ای را می توان یافت که در معنای حقیقی خویش به کار گرفته شده باشد، خواه در مقام تأیید باشد یا در مقام نقد . بنا بر این در مقام نقد عقل و عقلاء ، نیز از زبان تسامح و استعاره و مجاز بهره گرفته شده است، همان گونه که در بهره گیری از واژگان مشترک با اهل فسق و فجور، کمال تسامح دیده می شود و بی توجهی فقهاء و متکلمان به این اشتراک لفظی یا  مجاز گویی، سبب تجری آنان به تفسیق و تکفیر اهل دل گردیده است . این صرافت و ظرافت، در فرهنگ عمومی نیز مورد بی توجهی قرارگرفته و تصور « نقد حقیقی عقل» رواج یافته است. 
داستان اختلاف و نزاع عرب، ترک و فارس در تهیه ی انگور و حضور فردی که به زبان آنان آشنائی داشت که ضمن دعوت به آرامش وامکان حل اختلاف، با خریدن انگور و بردن آن نزد ایشان، به نزاع موجود خاتمه داد، راه حل نزاع موجود بین اهالی عقل وعشق را دراختیار ما می گذارد. در حقیقت ، زبان مشترکی می خواهد تا درک کند که هردو یک چیز و یک جنس را می طلبند، بلکه هردو ازیک جنس اند .
آدمی با دو پای محاسبه و عاطفه ، مسیر زندگی طبیعی خود را می پیماید . صحنه های مختلف زندگی او از یک سو، شاهد حضور ضروری محاسبات ذهنی و مقایسه ی مطالب گوناگون برای گزینش موارد راجح و وانهادن موارد مرجوح است و از سوی دیگربا محبت ها و نفرت هایی روبرو است که تمامی احساس وعاطفه ی او را دربرگرفته و در برخی موارد، وی را از فعالیت عادی باز می دارد و گاه چنان نشاطی را در او پدیدار می کند که دشوار ترین اقدامات را انجام می دهد و خستگی را احساس نمی کند.
نادیده گرفتن هر یک از آنها ، به معنی دوری گزیدن از واقعیت است که منجر به نقصان عقل و شعور آدمی گردیده و ناکجا آبادی را در پیش پای وی می گذارد که نه حسابگر را مطلوبی حاصل می گردد و نه عاشق را شور و حالی می بخشد.
هیچ عاقلی را نمی توان یافت که تجربه ای از این دو واقعیت آشکار زندگی نداشته باشد و یا صرفا با یکی از آن دو سر و کارداشته واز دیگری بهره ای نگرفته باشد. تنها در مورد افرادی که « فاقد عقل و شعور» اند و نزد عاقلان «دیوانه» خوانده می شوند و بیمارستان آنان «تیمارستان» نامیده می شود، می توان گفت که یا هیچ بهره ای از محاسبات و عواطف ندارند و یا بهره ی آنان از این دو امر، اندک است.
با کمال تأسف، بسیاری ازمدعیان عقلانیت همچون برخی مدعیان عرفان و معنویت، جداسازی عقل وعشق را پذیرفته و بدون توجه به ظرافت های پیش گفته، همچنان بر طبل جدایی می کوبند. گویی این تعارض و تباین ذاتی است و راهی برای آشتی آنان وجود ندارد.
تلاش برای آشتی ناپذیر جلوه دادن تعارض موجود، از سوی دو گروه متعارض پیش گفته ، به تبانی بیشتر شباهت دارد تا به تباین، چرا که مستند اثبات سخن هریک از آنان، سخن طرف مقابل است .
گمان نمی کنم که فردی پیدا شود تا در«خرد ورزی و شعور» مولوی یا حافظ تردیدی روا دارد و یا احساسات پاک علامه ی طباطبائی را دراشعار عارفانه ی این فیلسوف معاصر انکار کند و یا ایثار و فداکاری فقیهی چون آیةالله منتظری را برای دفاع از حقوق بشر (خصوصا مخالفان خود ) به قیمت ازدست دادن امنیت وآسایش و بالاترین مقام و موقعیت خویش را نادیده بگیرد.
کم نبوده و نیستند فقیهانی که دستی در عرفان نظری و عملی داشته اند . باحضور فیلسوفانی که برای آشتی دادن فلسفه و عرفان تلاش کرده اند، یعنی فلسفه ی اشراق وفلسفه ی متعالیه ی صدرایی، انکار « امکان جمع عقل و عشق» منتفی شمرده می شود.

فایده ای که از این بحث حاصل می شود، بازنگری در فرهنگ عمومی و ایجاد تصوری کمال یافته از عقلانیتی است که دنیای امروز بشر را تحت تأثیر خود قرارداده و بزودی در اختیار خویش می گیرد .
« عقلانیت مشترک» اگر به نتیجه برسد و عقلای بشر موجودیت آنرا بپذیرند، راه تفاهم بشر گشوده خواهد شد. نزاع ها به تفاهم و تفاهم ها به دوستی و همزیستی مسالمت آمیز بشری منجرخواهد شد . 
زندگی مبتنی بر تفاهم و دوستی ، مطمئنا دوست داشتنی تر و باثبات تر از اوضاع فعلی است و راه رشد وعدالت ،علم وایمان، و رفاه و سعادت بشر پیش پای او قرارخواهد گرفت.
در این عقلانیت، در کنارمحاسبات ذهنی فردی، به محاسبات واقعی اجتماعی و نقش تعاون و همکاری بشر با یکدیگر در راه کسب منافع فردی و اجتماعی و عدم امکان رسیدن به بسیاری از منافع فردی در صورت بی توجهی به منافع و حقوق اجتماعی نیز توجه می شود .به عبارت دیگر، اصولا رسیدن به منافع فردی، برای بشری که زندگی اجتماعی را برگزیده است، تنها در گرو تامین حقوق اجتماعی است و راه گذار به حقوق فردی، بنابراین محاسبات، تأمین و تضمین منافع اجتماعی است. درغیر این صورت، شورش های اجتماعی و ناامنی های ناشی از بی ثباتی اجتماعی، چنان هزینه های سنگین و سرسام آوری به افراد و منافع آنان تحمیل می کند که گاه به ازبین رفتن صاحب حق منجرشده وگاه به تضییع کلیه ی حقوق وی می انجامد. 
روی دیگر سکه ی عقلانیت مشترک، میدان دادن به احساسات و عواطف انسانی است. نمی توان بر روی حس «دگرخواهی» بشر خط بطلان کشید. حسی که از ابتدای خلقت آدمی، با نیازهای طبیعی او عجین است و تا پایان زندگی، وی را همراهی می کند.
کودکی که از مادر متولد می شود، به مادر خویش از آنجهت که غذا، امنیت ، آسایش و بهداشت او را تأمین می کند نیازمند است و به سرپرستی دیگران برای تربیت و تغذیه ی خویش، شدیدا و واقعا محتاج است .
در زمانی دیگر، به همبازی محتاج است و در وقتی دیگر به دانش و تجربه ی غیرخود نیازمنداست و در ادامه ی زندگی به کسی که نیاز جنسی او را برآورده کند واین داستان نیاز به غیر، ادامه می یابد.
در همه ی این نیازها ، طرف مقابل هم به او محتاج است . یعنی نیاز مندی، دو طرفه است. همه به هم وابسته اند و اصولا واژه ی «انسان» از واژه ی «انس» گرفته شده است . انس به دیگران ، نشانه ی انسانیت آدمی است و به همین جهت ادعا می شود که «مدنی بالطبع یا بالضرورة» است. 
انکار این واقعیت، عملا به خشونت، سنگدلی، خودخواهی افراطی، تکبر و غروری می انجامد که نتیجه ای جز فرد سالاری را به ارمغان نمی آورد وغلظتی پدید می آورد که نه آسایش فردی درآن تأمین می شود ونه آسایش و بهره مندی اجتماعی را در پی دارد.
با این واقعیات غیر قابل انکار، کنارآمدن و به لحاظ نظری آن را پذیرفتن، دشوارتر از نپذیرفتن و انکار واقعیت ها نیست، بلکه انکار آن است که غیر معقول وغیر علمی وخروج از دائره ی حق مداری است.

تا این قسمت از بحث، که کلیاتی در مورد لزوم بازنگری درحوزه های مختلف ؛ کلامی، اخلاقی و فقهی را لازم می شمارد ، چندان مناقشه ای بر نمی انگیزد و تقریبا بسیاری از دردمندان را با خود همراه می بینیم ولی مهمترین بخش این مسأله و دردآورترین مطلب و درعین حال، مسئولیت آورترین مرحله این است که؛ هرگاه اقدامات عملی را(که ضرورتا به مصادیق و جزئیات می پردازد) آغاز می کنیم یا پیشنهاد تغییر در آنها را ارائه می کنیم، بسیاری ازهمراهان را نیز ازدست می دهیم . گوئی آنان از «وحشت انفراد» به دامان تصورات و رفتار های پیشین باز می گردند و بی توجه به اجتماع قدرتمند اولیه ی خویش بر کلیات (که توان شکست «توهم انفراد» درپالایش عملی زندگی از تصورات ناصحیح را داشته و دارد) میدان عمل را به نفع رقیب، ترک می کنند و اصلاحات ضروری در زمان خویش را به زمانی دیگر احاله می کنند و «کار امروز به فردا می افکنند».
گاه از تندروی همراهان می هراسند و پیش از آنکه اتفاق نامطلوبی افتاده باشد، میدان را ترک می کنند، در صورتی که وظیفه ی علمی و ایمانی آنان حکم می کند که در میدان بمانند و از رفتارهای غیرمنطقی همراهان ممانعت کنند و راه صحیح اصلاح عملی را خود بپیمایند و راهنمای دیگران باشند.
نسل جوان متدین عقل گرا، باید از بزرگان شریعت و مذهب بخواهد و همه ی آنچه را باید بداند، مصرانه بپرسد وهرگز و به هیچ قیمت ازپرسیدن باز نایستد و ازاتهام ارتداد و بی دینی نهراسد و با پی گیری های شبانه روزی و مجادلات محترمانه ، آنان را به میدان کشانده و نگهدارد. باید در مقام عمل نیز از مظاهر عقلانیت ناقص و غلو دوری جوید و تمام صحنه های زندگی خویش را باعقلانیت جامع و دستاوردهای آن تجربه کند، حتی اگرعادات دینی و مذهبی و ملی او ، به راهی دگر بخواند و مسیری متفاوت را اقتضاء کند.
پالایش عملی زندگی از هرآنچه عقلانیت جامع آن را نفی می کند، ضروری و لازم است. البته هرچیزی که عقلانیت جامع دلیلی بر نفی آن ندارد و ازسوی دیگر ، دلیل اطمینان بخشی نیز بر اثباتش ندارد را می توان تازمان رسیدن به دلیل اطمینان بخش در رد یااثبات آن ، عملا مراعات کرد ، بلکه ازباب احتیاطی که ناشی از احتمال صحت ادعای ثبوت و نبودن دلیل بر خلاف ادعا ( که عملا به رجحان عقلی می انجامد ) می توان به رجحان التزام به آن تصور یاراهکار عملی ملتزم شد .
در نتیجه ، باید با بسیاری از عادات ظاهرامذهبی و دینی، خداحافظی کرد . حقیقتا «ترک عادت» کاری دشوار است، اما نه برای کسانی که با تفکر و تعقل و توجه به تمامی ابعاد وجودی انسان، زندگی را در عمل و نظر تجربه می کنند. آنان تصمیمی گرفته و پا در راهی گذاشته اند که پیشاپیش به دشواری های آن واقف اند و با هرچه مواجه شوند، برای ایشان قابل انتظار است و تعجبی بر نمی انگیزد. 
البته باید توجه دقیقی به نسبت محاسبات و عواطف و خودخواهی و غیرخواهی در این عقلانیت مشترک بشود تا به اسم دفاع از نقش احساسات وعواطف،عملابه غلبه ی احساسات برمحاسبات علمی ومنطقی درتصمیم گیری های فردی واجتماعی منجر نشود،همانگونه که نباید تحت عنوان دفاع از محاسبات علمی، نسبت به احساسات واقعی انسانی بی توجهی شود. 
نگاه ما به عقلانیت جامع و مشترک، قدرت تحلیل وقایع گذشته و حال، مبتنی بر واقعیت های موجود را برای ما به ارمغان می آورد و امکان استفاده از تجارب بشری را به ما می بخشد و از غلبه ی احساسات در تحلیل تاریخ تأثیر گذار و زندگی ساز ،به همان گونه جلوگیری می کند که ازغلبه ی ادعاهای ظاهرا علمی مبتنی بر نادیده گرفتن واقعیتی به نام احساس و عاطفه ی انسانی، پیشگیری می کند.
رمضان در عقلانیت جامع و مشترک ، با رمضان محاسبه گران صرف و رمضان افراد صرفا احساساتی تفاوت ماهوی پیدا می کند . ماهیت این رمضان «ترکیبی و چند ساحتی» است و ماهیت رمضان دیگران «بسیط و تک ساحتی» است.
رمضان ما، هم دنیا وهم آخرت را هدف قرار می دهد.هم نیاز نیازمندان را بر می آورد وهم رضای خدا را تأمین می کند. این ترکیب، به گونه ای است که هر جزء آن تأمین نشود، خواست خدا تأمین نشده است. روزه گرفتن بدون توجه به آثار دنیوی آن، در این دیدگاه، منتفی می شود .تأمین رضایت خدا ، بدون تأثیر روزه داری درتأمین و تحصیل رضایت گرسنگان و فقیرانی که باید دشواری و تلخی گرسنگی آنان با روزه ی رمضان درک شود، به خیال خامی تبدیل می شود که تنها محاسبه گران فاقد احساس انسانی بر آن صحه می گذارند. همان گونه که انفاقات هنگفت به نیازمندان ، بدون چشیدن مزه ی تلخ گرسنگی، ارزش روزه ی رمضان را در پی ندارد و فقط بخشی از احساسات انسان دوستانه را تأمین می کند و از محاسبه ی دقیق روان شناختی «قرارگرفتن در موقعیت فرد گرسنه» که صرفا با روزه داری تأمین می شود و درک واقعیت گرسنگی و فقر و تلاش مضاعف برای حل آن را در پی داشته و بسیار مؤثر تر از انفاق است، بی بهره است.
این دیدگاه، فرصت نمی دهد تا کسانی به گمان رضایت خدا، بندگان نیازمند خدا را ناراضی کنند و به اسم دفاع از حق خدا، حقوق بشر را نا دیده گرفته و آن را تضییع کنند. با این دیدگاه است که علی(ع) با صراحت می فرماید: «...فمن قام بحقوق عبادالله کان ذلک مؤدیا الی القیام بحقوق الله = خداوند سبحان ، حقوق بندگان خود را پیش درآمدی بر حقوق خویش قرار داده است. پس هرکس که برای حقوق بندگان خدا بپا خیزد این اقدام او منجر به ادای حقوق خداوندی می گردد».(تصنیف غرر الحکم ودررالکلم،شماره 11039)

مطلب مهمی که باید به آن توجه شود، عجین شدن فرهنگ مذهبی ما با غلیان احساسات در دو بعد«حب و بغض » است. این امر گرچه در فرهنگ صحیح و علمی شریعت محمدی و تشیع علوی، با عنوان «غلو» مورد شدیدترین شماتت ها قرار گرفته و از آن به عنوان «سبب هلاکت و دوری از رحمت خداوندی» یاد شده است (هلک فیّ رجلان؛ محب غال و مبغض عال) ولی با کمال تأسف تمامی حوزه های حضور شریعت را تحت سیطره ی خویش درآورده و جامعه ی مذهبی را از عقلانیت موجود در این شریعت جداساخته وبه مسائلی خرد ستیز یا خرد گریز، عادت داده است.
عادات مذهبی ما در بسیاری از نمونه ها، قابل دفاع عقلانی نیست چرا که مبتنی بر غلبه ی احساسات و بدون توجه به محاسبات دقیق علمی پدید آمده و درادامه ی راه خویش، به افراط و تفریط بیشتر روی آورده ، از انواع افسانه سازی ها و خرافات تا انواع دروغ ها، تهمت ها و خیالبافی ها را در خود جمع کرده است.
پذیرش تمامی موجودیت فرهنگ موجود با مارک اسلام یا تشیع ، تهمتی بزرگ به صاحب شریعت (ص) و امیر مومنان علی (ع) است. آنچه اکنون موجود و رایج است، معجونی از حق و باطل است که نفی یا اسناد مطلق آن به صاحبان شریعت و مذهب، در یک مرتبه از بطلان قرار می گیرند. یعنی در وضعیتی بسر می برند که نه می توان تمامیت آن را تأیید کرد و نه تمامیت آن قابل نفی است.
گوهری بسیار گرانبها است که در میان انواع آلودگیها قرارگرفته است و ظاهری چندان ناخوشایند پیدا کرده که افراد ظاهر بین، از آن فرار می کنند و گوهرشناسان، منتظر فرصتی نشسته اند تا ظاهر آن را همچون ارزش حقیقی آن از آلودگیها بپالایند و زیبائی های ذاتی آن را متجلی کنند.
این مهم با پالایش همه ی آنچه به نام شریعت محمدی و تشیع علوی عرضه شده ، تحقق می یابد. این اولین گام ضروری برای عالمان شریعت و مذهب و سنگ بنای «اصلاح اندیشه ی دینی» است که بدون آن، امید ی به اصلاح روند رو به انحطاط جامعه ی مذهبی نمی توان داشت.
اگر امروزه «فرو پاشی اخلاقی» در بسیاری از جوامع مذهبی به چشم می خورد و اگر روند «دین گریزی» در این جوامع ، شتاب فزاینده ای می یابد و اگر بازنگری های مقطعی و بی مبنا در برخی اظهار نظرهای شرعی و مذهبی پدید می آید، همه ناشی از عدم توجه به مشکل اصلی و راه حل مناسب آن است.
مشکل اساسی در «تک ساحتی بودن» تصورات دینی و مذهبی ما است. یا دچار غلیان احساسات بوده و هستیم و یا یکسره آن را نادیده گرفته و به محاسبات ذهنی صرف، بسنده می کنیم. اصلاح تصور، راه حل این معمایی است که در مقام عمل، تا کنون لاینحل مانده است و امیدواریم که در حد توان خویش، توفیق حل آن را بیابیم و برای این مقصد و مقصود، از قادر مطلق، طلب می کنیم که توان کافی و توفیق کامل به همه ی ما عنایت کند.
واما علی، که اهل غلو ، تا  آنجا پیش رفتند که خدایش خواندند و برخی از ما، اظهار تحیر کردیم که خدایش بدانیم یا بشرش بخوانیم !! و بازهم انتظار نداریم که به ما تهمت غلو و رفض و امثال آن زده شود!!!
بسیاری از علما و فقهای شیعه، در منازل خویش جلساتی براه انداخته و میدان را به کسانی می دهند تا در حضور آنان به عنوان مدح علی( ع ) هرسخن غیر منطقی را بگویند و گاه تا حد خدای متعال ، ایشان را بالا ببرند و همسخن با مشرکان، آن حضرت را در کنارخدا و با همان میزان علم و قدرت و ولایت بنشانند و باز هم از سوی رقبای اهل سنت، به شرک و خروج از دین خدا متهم نشوند .(ان هذا لشیء عجاب)!!! 
با منطق غلیان احساسات، فضیلت علی(ع) در این است که علم غیب او درحد علم خدا و ولایت او همچون ولایت خداست و اگر او نبود، پیامبر خدا (ص) ارزش خلق شدن نداشت!! (لولا علی لما خلقتک). زیبا رو ترین و خوش اندام ترین انسان زمان خود است ، بول و غائط ندارد (چرا که آن را مفاد آیه ی تطهیر می دانند) و هزاران مزیتی که او را از انسان های دیگر جدا می کند واو را شایسته ی مقامی فوق انسانیت قرار می دهد.
با منطق محاسبات صرف ذهنی، علی (ع) مرد شمشیر و کار و تلاش و بیان براهین عقلیه در اثبات وجود خدا و سخنگوی رسمی شریعت محمدی( ص ) و مجری سخت گیر احکام  و حدود شرعی است که بدون اندک تسامحی در برابر مخالفان ، دست به شمشیر می برد و مثلا در یک روز ، تعداد زیادی از یهود «بنی قریظه» را از دم تیغ میگذراند. شجاعت او موجب بسط اسلام گردیده و مشاوری خردمند برای آنانی بود که پیش از او بر مسند خلافت اسلامی تکیه زدند.
در منطق «عقلانیت جامع» توجه به بخش های احساسی زندگی امیر مؤمنان (ع) و رابطه ی کامل و عاشقانه اش با خدای یگانه، به عنوان بنده ای از بندگان پاک خدا و عشق کم نظیر او به آدمیان (تا جایی که حقوق آنان را مقدمه ای برای ادای حق خدا ارزیابی می کند، و برای ظلمی که بر دختر یهودی رفته، غمی جانکاه او را در بر می گیرد و مردن از غم چنین اتفاقی را سزاوار می شمارد و برای احتمال کوتاهی در انجام وظیفه ی انسانی وحکومتی خویش، حرارت آتش را تجربه می کند تا از عذاب الهی فراموش نکند و یا همبازی کودکان می شود تا چند ساعت از اندوه یتیمی بکاهد و یا از مجازات زانیه ای که به گناه خویش پی برده و پشیمان گردیده در چند نوبت استنکاف می کند و انتظار آن را دارد که کسی به او بگوید: بین خود و خدا توبه کن و به حاکم مراجعه ی مجدد نکن تا به این وسیله از هلاکت او جلوگیری کرده باشد) ضروری است.
همچنانکه توجه به حضور محاسبات دقیق ریاضی و نظری در تدبیر امور اقتصادی و اجتماعی ، تحلیل تاریخ پیشینیان و تعلیم آن به فرزندان و جامعه ی خویش و توصیه به بهره گیری از تجارب دیگران، تسامح و مدارای بیش از حد انتظار نسبت به مخالفان سیاسی و اعتقادی و در اجرای احکام و حدود شرعی، ارجاع مسلمانان به فراگیری دانش و بهره گیری هرچه بیشتر از خرد خویش و مشورت با یکدیگر و امثال این امور نیز لازم و ضروری است.
هیچ ضرورتی ندارد که قد کوتاه ایشان را انکار کنیم، چرا که بلندی قد یا متوسط بودن آن ، هیچ مزیت انسانی برای کسی ببار نمی آورد تا فقدان آن کمبودی به شمارآید. یا لازم نیست ایشان را زیبا تر از یوسف(ع) تصویر کنیم ، چرا که زیبایی صورت به تنهایی هیچ فضیلتی به شمار نمی آید و زیبایی معنوی در گرو اموری غیر از آن است. بسا زیبا رویانی که مجسمه ی باطل بوده اند و بسا متوسطان یا زشت رویانی که دراوج زیبایی معنوی بوده اند. 
اصولا کشیده شدن سخن به زیبایی صورت این زیباسیرت، خود بهترین شاهد برغلبه ی احساسات انحرافی و افراطی است و گر نه، اینهمه مطلب ارزشمند در گفتار و سیره ی این انسان کامل، جایی برای توجه به مسائل پیش پا افتاده ای چون قیافه و اندازه ی قد و امثال اینها باقی نمی گذارد.
هر ادعایی که آن بزرگمرد را از دائره ی آدمیان و تنگناهای طبیعی موجودیت بشری همچون بیماری و مرگ و امثال آن، خارج کرده و برخی حالات و اتفاقات طبیعی را در مورد ایشان انکار می کند ، غیرعلمی و غیرمنطقی است و بسیاری از تصریحات روایی و تاریخی نیز بر بطلان آن گواهی می دهند.
علی (ع) را از منظر پیرمرد یهودی زمین گیری باید دید که بخاطر نیازش به گدایی کشیده شده بود و او برخورداران ازثروت و قدرت را مورد اعتراض قرار می دهد که ؛ «از اودرهنگامه ی توانایی ، کار کشیده اید و اکنون که زمین گیر شده او را وا نهاده اید » و سپس دستور می دهد تا از بیت المال، نفقه ی او داده شود.
می توان از دید کسانی که در دوران مدیریت او امنیت را از مسلمانان سلب کرده و به درگیری مسلحانه اقدام کردند و او پس ازتلاش بی وقفه برای جلوگیری از نبرد و پس از شکست آنان، نه منافقشان خواند و نه کافر، بلکه آنان را برادران مؤمنی خواند که به مسلمین ستم کردند، به تحلیل مسائل مربوط به ایشان پرداخت که پس از آن نیز با کمال عدالت و آزادی خواهی، نه حقوق رسمی آنان از بیت المال را قطع کرد و نه آنان را به زندان، حصر و یا تبعید محکوم کرد. یعنی چنان روشی را بنیاد نهاد که بسیاری از مدعیان تشیع، اسلامیت، عدالت ، آزادی و یا دموکراسی را برای همیشه ی تاریخ، رسوا کرده و می کند.
می توان از دید مشاوری امین برای اصحاب قدرت ، درحالی که خارج از قدرت بود ، او را تحلیل کرد و مدارای او را در عین حق جویی و حق گویی مشاهده کرد. می توان از تلاش او برای آبادانی ملک و تأمین رفاه شهروندان در هنگامه ی برکناری و یا  برخورداری از قدرت حکومتی گفت و شنید و می توان از مناجات های عاشقانه و یتیم نوازی های او یاد کرد و یا از خطبه های علمی او بهره گرفت.
و اما ایثار و شهادت، در صحنه ای که میدان دارش انسان کاملی است که در مکتب پیامبرگرامی (ص) پرورش یافته و درس های استاد بی نظیر خویش را به درستی آموخته و آنها را در مقام عمل بکار بسته است. ایشان نه برای کسب روزی آیندگان، از مداح و روضه خوان و نوحه خوان و امثال آنان برای گریاندن مردم در رثای خویش، به شهادت رسیده است و نه برای سیاه پوشیدن شیعیان و خط و نشان کشیدن برای این و آن ازجمع رقبای تاریخی وی ، که قرنها از مرگشان می گذرد ، و نه برای مرز بندی باسنی مذهبانی که نمی دانند چرا او را خلیفه ی بلافصل رسول خدا نمی خوانند ( گرچه بسیاری از پیروان عزادار او نیز نمی دانند که چرا چنین شأنی برای او قائلند ) و نه برای رسیدن به مقام شفاعت گناهان شیعیان تا روز قیامت بوده است ( که از روی عقاید مسیحیان در مورد عیسی علیه السلام شبیه سازی شده است).
شهادت این بزرگمرد تاریخ اسلام و انسان، نشانه ی ثبات قدم او برعدالتی است که ستم را در هیچ قالبی نمی پذیرفت و ستمگر را چه  در چهره ی نمازشب خوانی که پیشانیش پینه بسته  و چه در قالب دین ستیزی که چشم خود را برحقایق و حقوق خلق خدا بطور یکسان بسته ، هشدار می داد و در صورت نیاز، برای ممانعت از ظلم و ستم آنان به اقدام عملی لازم می پرداخت. او برای دفاع از حقوق همنوعان و بازپس گیری اموال عمومی و باطل کردن ادعاهایی که همه گونه ستم به شهروندان را با نام دفاع از حق خدا و خلافت رسول الله مجاز می شمرد، امنیت و آسایش خویش را فدا کرد و از نقد جان خویش، در این طریق (که رضایت خدا در آنست) گذشت و آغوش خود را برای مرگی سرخ ، گشود.
گرچه در باره ی چرایی این اتفاق گفته اند: «او شهید اصرار شدیدش بر عدالت شد» و این ادعا صحیح است ولی بخش دیگر این حقیقت را  نیز باید بیان کرد. یعنی جزء دیگر علت این اتفاق، بیان قرائت عقلانی از شریعت بود که به رنگ باختن افکار خشک و خشونت بار و سخت گیرانه خوارج گونه و افکار قدرت محورانه (که حاکمان اموی ناشران آن بودند) و افکارعوام فریبانه (که تحت عنوان دفاع  از سنت و حق پیشینیان، در پی فرار از عدالت او بودند) منجر گردید و ریشه ی تفکرات انحرافی را هدف قرار داده بود.
شهادت امیر مؤمنان علی(ع) از این منظر، خسارت بزرگی به جبهه ی عقلانیت جامع درحوزه ی شریعت وارد کرد ،چرا که بزرگترین و معتبرترین نظریه پرداز خود را از دست داد و عملا به تضعیف این جبهه ی فکری منجر شد.
گرچه پیروان حقیقی مکتبی که او در زمان خود ، میدان دار شایسته ی آن بود، می توانند از ثبات قدم و روش های ماندگار او بهره گیرند و با پشتوانه ی اعتبار آن الگوی کم نظیر، راه حق جویی و عدالت ورزی و آزادیخواهی را با امید و نشاط بیشتر بپیمایند.
باید آموخت که در راه رسیدن به اهداف بزرگ، باید سرمایه های بزرگی را هزینه کرد و هیچگاه نومید نشد. خواه امکانات عمومی هماهنگ و در دسترس باشند و یا  نباشند، باید اقدامات عقلانی ادامه یابند و تلاش علمی و عملی برای تبیین حقایق و دفاع از حقوق بشر درمقابل ستمگران و متجاوزان به حقوق شهروندی آدمیان ، متوقف نشود.
در خاتمه ی این سخن مکتوب، از خدای رحمان و رحیم می خواهیم که ما را در مسیر این اهداف بزرگ عقلانی و مشروع، همچون الگو های عملی مان، پیامبر رحمت، محمدبن عبدالله(ص) و امیر مؤمنان علی بن ابیطالب(ع) موفق بدارد و توان، همت و نشاط کافی را به همه ی ما عنایت کند تا جور و جفای رقیبان پر مدعا، ما را از راه رضای او باز ندارد و دراین راه پرخطر و پرثمر، آماده ی هر گونه ایثار و شهادت باشیم.
از او می خواهیم که سعادت ، رفاه و امنیت و آسایش را قرین زندگی همه ی ما قرار دهد و سرمایه گذاری بدخواهان را بی ثمر گذارد و ملک و ملت را در پناه خود قرارداده و رحمت واسعه ی خویش را خصوصا از ملت ایران دریغ نکند.
اللهم ما عرفتنا من الحق فحملناه و ما قصرنا عنه فبلغناه...و آخر دعوینا ان الحمدلله رب العالمین.
خدایا چنان کن سر انجام کار// تو خوشنود باشی و ما رستگار 
خـــــــــــــــــــــدا نگهــــــــــــــــــــــدار


احمدقابل........................تاجیکستان......................11/8/1383.........................18 رمضان 1425

هیچ نظری موجود نیست: